خداوندا مرا از کسانی قرار دِه که دنیاشان را برای دینشان میفروشند نه دینشان را برای دنیاشان. (دکتر علی شریعتی)
خوش آمدید - امروز : پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • A
    خانه » تفریح و سرگرمی » داستان جنایت کار مهربان

    داستان جنایت کار مهربان

    روزنامه | پرتقال | داستان | جنایت | جایزه | تصویر | پرتقال | داستان

    داستان جنایت کار مهربان

    داستان جنایت کار مهربان

    عبارات مهم : روزنامه – پرتقال

    داستان جنایت کار مهربان

    داستان جنایت کار مهربان

    چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد.اما بی پول بود.

    بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایی کند.

    دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید.

    بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و….پرتقال را از دست مرد میوه فروش گرفت.

    میوه فروش گفت : بخور نوش جانت ، پول نمی خواهم.

    سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد.

    این دفعه بی آنکه کلمه ای ادا کند ،صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت.

    فراری دهان خود را باز کرده گویی میخواست چیزی بگوید، ولی نهایتاً در سکوت پرتقال ها را خورد و با شتاب رفت.

    آخر شب صاحب دکه هنگامی که که بساط خود را جمع می کرد، صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد.

    میوه فروش مات و متحیر شد هنگامی که که تصویر توی روزنامه را شناخت.

    عکس همان مردی بود که با لباسهای ژنده از او پرتقال مجانی میگرفت.

    زیر تصویر او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و جهت کسی که او را معرفی کند نیز مبلغی بعنوان جایزه تعیین کرده بودند.

    میوه فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت.

    پلیس ها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند.

    سه چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه فروشی ظاهر شد.

    با همان لباسی که در تصویر روزنامه پوشیده بود.

    او به اطراف نگاه کرد گوئی متوجه اوضاع غیر عادی شده است بود.

    دکه دار و پلیس ها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیر نظر داشتند.

    او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت و با اوج نگهداشتن دو دست خود به آسانی وارد حلقه محاصره پلیس شده است و بدون هیچ مقاومتی دستگیر گردید.

    موقعی که داشتند او را می بردند زیر گوش میوه فروش گفت: آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان سپس لبخند زنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد.

    میوه فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد.

    و در صفحه پشتش چند سطر دست نویس را دید که نوشته بود: من دیگر از فرار خسته شدم از پرتقالت متشکرم. هنگامی که داشتم جهت آخر دادن به زندگیم تصمیم میگرفتم. نیکدلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت، بگذار جایزه پیدا کردن من ،جبران زحمات تو باشد.

    منبع: pandamoz.com

    روزنامه | پرتقال | داستان | جنایت | جایزه | تصویر | پرتقال | داستان

    واژه های کلیدی: روزنامه | پرتقال | داستان | جنایت | جایزه | تصویر | پرتقال | داستان

    اخبار

    آرشیو

    گالری عکس

    آرشیو

    اس ام اس های تازه

    آرشیو

    آهنگ های پیشواز

    آرشیو
  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • کتاب اورجینال
  • کتب چشم پزشکی زبان اصلی
  • دانلود فایل های زبان اصلی خودرو
  • هاردکپی کتاب های سرمایه گذاری
  • دانلود فایل های زبان اصلی بیماری های مغز و اعصاب
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک
  • خرید کتاب خارجی pdf
  • هاردکپی کتاب های دندانپزشکی
  • کتاب های پزشکی مولکولی اورجینال
  • خرید کتاب های زبان اصلی علم شیمی