اگر صخره در مسیر رود نبود ،رود هیچ آوازی از خود سر نمی داد.
خوش آمدید - امروز : جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • A
    خانه » دنیای مد » مصاحبه با کامبیز دیرباز راجع به حاشیه های زندگی اش

    مصاحبه با کامبیز دیرباز راجع به حاشیه های زندگی اش

    تیم پرسپولیس | پرسپولیس | فوتبالیست | بازیگری | پرسپولیس | قهرمانان | بازیگران | قهرمان | فوتبال | بازیگر | فرزند

    مصاحبه با کامبیز دیرباز راجع به حاشیه های زندگی اش

    گفت و گو با کامبیز دیرباز راجع به حاشیه های زندگی اش 

    کامبیز دیرباز یکی از محبوب ترین صورت هاي سینمایی هست، نقش وی در اخراجی ها به یاد ماندنی هست،همین طور سریال نابرده زحمت در تلویزیون. گفت و گو با کامبیز دیرباز را با نقش جالب این روزهایش در «زیر پای مادر» یعنی خلیل کبابی شروع کردیم که هنوز معلوم نیست قهرمان است یا ضدقهرمان و بعد برگشتیم به سال قبل و غیاث صفا که یک ضدقهرمان

    و یا شاید یک شخصیت خاکستری بود در «پشتبام شهر تهران» و بعد رفتیم به سال قبل تر از آن، و میکاییل را بررسی کردیم که یک قهرمان بود؛ از همان هایي که هم خود او وهم همۀ دوست دارند.در سینمای این روزها و این سال ها ما از این قهرمانان نداریم و جهت همین است که زیاد گرایش پیدا کرده است به تلویزیون و آن هم نوشته هایي

    مصاحبه با کامبیز دیرباز راجع به حاشیه های زندگی اش

    پر از دیالوگ هاي جالب از سعید نعمت الله. کامبیز انکار نمی کند که دوست دارد قهرمان باشد و سینمای قهرمان محور را دوست دارد و بنابراین گفت و گوی ما گل می اندازد و در لابلای آن، از پدرش می گوید که نیاز زندگی اوست و به علت اینکه توانایی تحمل دوری اش را نداشت بازی در سریال بافایده آقای لطیفی را رد کرده هست.

    گفته هایش درمورد استاد بهروز وثوقی و استادان دیگری که با آن ها هم بازی بوده است هم جالب است و همین طور کری خوانی هاي همیشگی اش در طرفداری از تیم پرسپولیس. خلاصه اینکه این گفت و گو جالب هست. مانند خود کامبیز دیرباز عزیز.

    تیم پرسپولیس | پرسپولیس | فوتبالیست | بازیگری | پرسپولیس | قهرمانان | بازیگران | قهرمان | فوتبال | بازیگر | فرزند

    میکاییل و غیاث و خلیل کبابی

    در چند نقش آخر که بازی کردی به خصوص میکاییل و غیاث و نقشت در «زیر پای مادر» یعنی خلیل کبابی، نقش مردهای بامرام لوطی را بازی می کنی و اصولا در اینگونه نقش ها مردم خیلی زیاد باورت میکنند و دوستت دارند. درست است که یک بازیگر تحصیلکرده هستی و هر نقش دیگر را هم میتوانی بازی کنی ولی اینگونه نقش ها زیاد به تو می آید

    و مردم زیاد دوستت دارند. آیا این به علت نزدیکی کاراکتر این آدم ها به خود توست و ایا شما در مرام خودت هم این حالت ها را داری؟

    تو درست میگویی. کسی که بازیگر است باید طبق فرمول و تئوری هر نقشی را بازی کند ولی من مخالف این نظریه هستم که هر نقشی را هر بازیگری باید بتواند بازی کند. یعنی نه اینکه نتواند بازی کند ولی هر نقشی شاید به هر بازیگری نیاید.

    مصاحبه با کامبیز دیرباز راجع به حاشیه های زندگی اش

    این دقیقه مانند خریدن کت و شلوار میماند. شما میتوانی جهت خرید به یک پاساژ بروی که به صورت تخصصی کت و شلوار مردانه می فروشد و آنجا هزاران دست کت و شلوار است ولی یک دست از آن کت و شلوارها به تنت مینشیند و تازه بعضی وقت ها آن یک دست هم نیست و شما پارچه می خرید و به خیاط میگویید که کت و شلواری اندازه شما را جهت شما بدوزد.

    به نظرم نقش و بازیگر هم چنین ارتباط اي با هم دارند. اینکه من چه نوع کت و شلواری را گزینه کنم کاملا بر می گردد به سلیقه من و نقش هم همین گونه هست. کارنامه من نشان دهنده سلیقه من است چون به جرات می توانم بگویم تمام نقش هایي که تا به امروز بازی کردم را خودم گزینه کردم و هیچ کدام تحمیلی نبوده.

    تیم پرسپولیس | پرسپولیس | فوتبالیست | بازیگری | پرسپولیس | قهرمانان | بازیگران | قهرمان | فوتبال | بازیگر | فرزند

    هر جا که اشتباه کردم و نقش من به دل مخاطب ننشسته سلیقه اشتباه من بوده و هر جا هم که درست رفتم هم سلیقه و گزینش درست من بود. این چیزی هم که می گویي هم همین طور است و برمی گردد به سلیقه ام. نه اینکه من شبیه این کاراکترهایی ستم که بازی ارزش میکنم ولی شاید دوست دارم شبیه انها باشم.

    یکی از علت هایي که آدم به دنبال بازیگری می رود و علاقه مندی اش بازیگری می شود هم همین است که آدم خودش را جای کاراکترهای گوناگون بگذارد و وقت و امکانی را پیدا کند که هر کس نمی تواند داشته باشد. شما یکبار به دنیا می آیي، با یک کاراکتر به نام آرش نصیری زندگی می کني و ان شاءالله بعد از ۲۰۰ سال دیگر

    مصاحبه با کامبیز دیرباز راجع به حاشیه های زندگی اش

    از دنیا میروی ولی بازیگر می تواند در مدت زندگی اش زندگی ها و کاراکترهای گوناگون را تجربه کند و این یکی از لذت هاي دنیای بازیگری هست.

    از دو نقش آخر که بازی کردی؛ غیاث صفا در «پشتبام استان تهران» و خلیل کبابی در «زیر پای مادر» کدام را زیاد دوست داری؟

    من در سه کار آخر به نویسندگی سعید نعمت الله سه نقش میکاییل و غیاث و خلبل کبابی را بازی کردم. من و سعید نعمت الله سلایق و نگاه یکسان داریم. من هنگامی که دیالوگ هاي سعید را روی کاغذ می خوانم به من می چسبد و احتمالا او هم از مدل بازی کردن من راضی است چون سعید خیلی وسواس… نه. وسواس کلمه قشنگی نیست…

    … دقت…

    آفرین، دقت. سعید خیلی دقت زیادی دارد و خیلی حساس است که کلمه به کلمه دیالوگ هاي متنش چگونه و به وسیله چه کسی ادا شود. حتی نقش هاي تک سکانسه و حتی نقش هاي بی دیالوگ هم برایش مهم میباشند و جهت اجرایشان حساسیت عجیب غریبی دارد، بنابراین حتما جهت نقش مهم اش دقایق و ساعت هاي گوناگون فکر می کند.

    اگر این همکاری و در سه کار پشت سرهمی که سعید داشته ادامه پیدا کرده نشان میدهد که ما با همدیگر سلایق یکسان داریم. همین طور شما باید این را هم در نظرداشته باشی که بازیگر هرچ جلوتر میرود، سنش، درکش از دنیای اطرافش و تجربه اش زیاد می شود، شرایطش عوض کردن میکند

    و به همه ي این ها این مساله را هم اضافه کنید که در سه کار آخر به نویسندگی سعید و کارگردانی آقای مقدم و بهرنگ توفیقی عزیز من مرز ۴۰ سالگی را رد کردم و در هر صورت به پختگی یک مرد ۴۰ ساله رسیده ام و شاید تفاوتی که در دو، سه کار آخرم احساس می کنید، آلبوم اي از این شرایط هم باشد.

    عبارات مهم : تیم پرسپولیس – پرسپولیس

    ۴۰ سالگی مرز خیلی حساسی هم است و شروع چلچلی و…

    بله. هنگامی که ۲۹ سالم داشت تمام می شد و به ۳۰ سالگی می رسیدم حس و حال خوبی نداشتم و مدام به خودم میگفتم از فردا دیگر نمیتوانم بگویم بیست و چند سال و باید بگویم سی و چند سال. یعنی با وجودی که فرقش فقط یک شب زیاد نبود ولی عوض شدن دهه زندگی این حس را در من به وجود می آورد.

    همانقدر که آن شب، شب خاصی بود، در سه، چهار سال آخر دهه ۳۰، بی صبرانه منتظر بودم به ۴۰ سالگی برسم و خیلی خیلی خوشحالم که ۴۰ سالگی ام همراه شد با پدرشدن، همراه شد با پخته تر شدن و یک آرامش همراه با عقلانیت که همین حالا خدا را شکر در زندگی ام جاری هست.

    در دو بازی آخرت در دو سریال پشت سر هم دو چالش مهم داشتی. یکی بازی در نقش یک مرد مجرد سی و پنج ساله و یکی هم بازی در نقش یک مرد پنجاه ساله با یک پسر بیست ساله. چقدر تلاش کردی که تفاوت این دو نقش را دربیاوری؟

    باید تفاوت می داشتند. یکسری تفاوت ها میباشند که روی کاغذ هم مشخص میباشند و هنگامی که که دارید فیلمنامه را رمان را می خوایند آن ها راناخودآگاه عکس میکنید. غیاث و خلیل کبابی روی کاغذ هم متفاوت بودند و اجرایشان هم حتما باید تفاوت می داشت. نه به این علت که با غیاث متفاوت باشد بلکه به این علت که باورپذیر باشد و خودم هم باورش کنم.

    من آدم چهل ساله اي بودم که میخواستم یک آدم پنجاه ساله را بازی کنم. من اگر بخواهم در چهل سالگی نقش یک آدم سی ساله را بازی کنم چشم بسته می دانم در سی سالگی چه کارها کردم و چه کارها نکردم و آن سن را می شناسم ولی تصوری از ده سال دیگرم ندارم و همه ي این ها را باید در ذهن خودم بسازم و جهت این تصویرسازی کی بهتر از پدر خودم بعنوان الگو. راه رفتن خلیل کبابی کاملا راه رفن بابای من هست.

    یک شانه اش یک کمی پایین تر هست، یک دستش رهاتر هست، در راه رفتنش یک بی نظمی خاصی است و همه ي این ها را تلاش کردم از پدرم الگو بگیرم. تن صدا خلیل کبابی تلاش کردم از بقیه کاراکترها بم تر باشد و هر چه جلوتر برود بیننده زیاد متوجه خواهدشد.

    این چیزی بود که از اول از صدابردارمان هادی افشار عزیز خواهش کردم که حواسش باشد و خود بهرنگ و سعید هم حواسشان به این قضیه بود. گریم هم به این باورپذیری کمک کردو همۀ و همۀ دست به دست هم داد که حاصل اینکار شده است و انشاالله جهت مردم هم باورپذیرتر باشد.

    وقتی داشتی راه رفتن پدرت را توصیف می کردي انگار داشتی شاخصه هاي قهرمانان خسته فیلمهای مسعود کیمیایی را توصیف میکردی….

    بله. احساس میکنم که این شاخصه ها به کاراکتر خلیل میخورد. اگر پدر من یک قهرمان تنیس یا فوتبال بود شاید یکی جور دیگری راه می رفت ولی او قهرمان زندگی من است و خسته هم هست. پدر بیش از شصت سال است که دارد می دود جهت اینکه بتواند خانواده اش را حفظ کند و خدا انشاالله حفظش کند.

    خیلی به سینمای اجتماعی که زندگی مردم طبقه میانگین را نشان میدهد علاقه داری. درست هست؟

    خیلی خیلی. زیاد از خیلی. به نظر من بخشی از فیلم سرگرمی ست. بیست سال پیش خیلی اینطوری بود، پانزده سال پیش هم بله ده سال پیش هم همین طور ولی هم اکنون اوضاع تفاوت کرده هست. همین حالا ما وقت کم می آوریم. اگر سرگرمی میخواهی در موبایلت است و به وفور و به اندازه کافی. همین حالا کمتر کسی را می بنییم که اوقات فراقت داشته باشد و بدون کار باشد. اینقدر که دم دستش تکنولوژی و اطلاعات هست.

    حالا ما فراقت چندانی نداریم که بگوییم سینما راه خوبی ست جهت اینکه اوقات فراقت پر شود. همین حالا اگر طرف اعتماد میکند یک ساعت پای فیلم یا سریال شما مینشیند باید شرمنده اش نباشی و احساس نکند که وقتش را تلف کرده هست. بنابراین هم اکنون خیلی بیش از پیش باید به پرسشها اجتماعی که گفتی دقت کنیم.

    من نیازم تو رو هر روز دیدنه

    بازیگران ممکن است با گریم هاي مختلفی دیده شوند. همین حالا که دخترت دارد بزرگ می شود و این روزها تو را با مو هاي سفید در تلویزیون میبیند چه واکنشی نشان می دهد؟

    آن وقت که داشتم این نقش را بازی میکردم یک مقدار کوچک تر بود و همین حالا با تعجب من را نگاه می کند و بعد عکس را نگاه میکند. گرچه من این روزها گریم دیگری دارم و دارم آماده می شوم جهت فیلم جدید. به هر حال نزدیکای یک بازیگر، پدر و مادرش، برادر و خواهرش و همسرش باید عادت کنند که هر روز وی را با قیافه تازه ببیند و دخترم هم باید به این عنوان عادت کند و بداند که پدرش یک قیفه اثبات ندارد. «خنده»

    یک پرسش شخصی تر. آیا اسم دخترت را گذاشتی نیاز؟

    برای اینکه نیاز داشتمش. او نیاز من بود و این تنها چیزی است که خدا ندارد ولی من دارم.

    هر وقت که به دخترت فکر می کنی یاد چه شعری می افتی؟

    معلوم هست. یاد این شعر مشهور با صدای فریدون فروغی بزرگ می افتم: «من نیازم تو رو هر روز دیدنه». خیلی هم موزیک قشنگی ست و من در ماشینم یکی ازده موزیک برتری ست که گوش میکنم.

    دخترت نیاز متولد اردیبهشت است و تو متولد شهریور. آیا همین حالا از نظر خصوصیات به هم نزدیکید و اصلا به این طالع بینی ماه ها و اینا اعتقاد داری؟

    من خیلی اعتقادی به این پرسشها ندارم و گرچه جهت من زیاد فان هست. این ها یک چیزهای کلی ست. ضمن اینکه دختر من روز انتخابات ریاست جمهوری سه سالش تموم شد و خیلی سریع است که بخواهم در مورد خصوصیاتش صحبت کنم و با من مقایسه اش کنیم. هنوز کاراکتر مستقلی ندارد. نیاز هنوز دارد تلاش میکنم چیزهایی که به او یاد میدهیم را تکرار کند و یکی دو سال دیگر طول میکشد که خودش هم مستقلا فکر کند.

    این سن بحبوحه شیرینی فرزند و به خصوص دختر هست. درست هست…

    بله. خیلی خیلی شیرین هست. کلمات و جملات را اشتباه می گوید و آنقدر شیرین هم می گوید که آدم کیف می کند…

    فکر می کنی چند روز پشت سر هم طاقت می آوری که نبینیش؟

    این پرسش خیلی مهمی هست. سر میکاییل ما تا یک ما تا یک ماه و نیم قشم بودیم و آنجا من خیلی دلتنگ میشدم و آن وسط ها یک روز و نصف فضای خالی گیر آوردم و سوار هواپیما شدم و آمدم فرزند را دیدم و برگشتم و ولی این یک طرفه بود.

    من دلتنگش شده است بودم و او هنوز این وابستگی ها را نداشت. سر زیر پای مادر ما تقریبا یک ماه مشهد بودیم و یک ده روز هم انزلی و آنجا هم من یک جوری با تکنولوژی و ارتباط تصویری و… تحمل کردم ولی همین حالا دیگر قضیه دوطرفه شده است و هم من دلم جهت او تنگ می شود و هم او. همین حالا دیگر تلفن را بر می دارد و پای تلفن می گوید بابا کجایی و دستور می دهد که هندوانه بخر و بیاور و یا دستورهای دیگری میدهد و بنابراین همین حالا قضیه خیلی سخت شده است هست.

    راستش را بخواهی شب عید نخستین تصمیم گیری ام را برمبنای همین محور که داریم راجع به آن صحبت میکنیم انجام دادم و نخستین تاثیرم را در کار حرفه ایام گذاشت. من سریال سر دلبران آقای لطیفی را، علی رغم اینکه خیلی دلم می خواست با ایشان کار کنم و مدت ها بود که منتظر بودیم با هم یک کار یکسان داشته باشیم از دست دادم و آن هم با یک نقش متفاوت و جذاب.

    در این سریال نقشی که به من توصیه شد نقش یک روحانی متفاوت بود که من تا به حال در کارنامه ام نداشتم. رفتم دفتر آقای شفیعی و عذرخواهی کردم و فقط و فقط و فقط جهت اینکه فیلم برداری آن پنج ماه و همۀ اش در یزد بود و من واقعا طاقت دوری پنج ماهه از نیاز را نداشتم. هر چی فکر کردم دیدم هیچ چاره اي ندارم.

    از آقای لطیفی عذرخواهی کردم و نقش قسمت دوست عزیزم برزو است که همین حالا دارد بازی می کند. برزو هم شرایط نمونه من را دارد ولی فرزند هایش میروند یزد و بر می گردند و خلاصه اینکه تحمل می کند. این نخستین باری بود که نیاز زن دیرباز روی تصمیم گیری حرفه اي من تاثیر گذاشت.

    این عنوان هم خیلی مهم و شیرین است که مخاطبان بازیگران و صورت های معروف بدانند که بازیگران و بازیگران و صورت های معروف هم اینقدر به خانواده ارزش اهمیت میدهند…

    بله. بازیگر هم مانند بقیه مردم جامعه اند. همان اندازه که یک پدر کارمند یا راننده اتوبوس یا هر شغل دیگر که دارد گفت و گو من و تو را میخواند دوست دارد سریعتر کارش تمام شود و برود منزل و فرزند اش به رویش در را باز کند و بپرد بغلش، یک بازیگر هم این احساس را دارد. کار وقت خاصی را ندارد

    و ممکن است شب ها در منزل نباشیم و روز باشیم ولی این شرایطی ست که پذیرفتیم. تصمیمی که من سر کار آقای لطیفی گرفتم قطعا حرفه اي نبود ولی اینکه درست بود یا نه را سپرده ام به وقت تا ببینم چه میشود.

    همسر و همراهم

    و شما یک گزینه بافایده هم داشتی و این شانس را هم داری که همسرت هم ادبیات نمایشی خوانده و این فضا را و هنگامی که که بیرون میروید لطف مردم را درک میکند و با تو همراه هست. درست هست؟

    بله. ایشان در این فضاها بوده و برایش راحت تر هست. ولی بازیگر چه مرد باشد و چه زن، بعضی وقت ها این همراهی ها جهت همسرش سخت هست. اگر جفت ارزش بازیگر باشند، مانند امیر جعفری و ریما رامین فر قضیه تفاوت میکند و آن جا جهت فرزند سخت است «خنده». به هر حال یک زندگی که ذاتش نامنظم باشد سخت هست.

    شما اوضاع زمانی نامشخصی داری و این جهت خود آدم هم سخت است چه برسد به پارتنری که دارد با او زندگی میکند. بنابراین خیلی ارتباطی به اینکه طرف از این حرفه آشنایی داشته یا نداشته باشد ندارد و اصولا سخت هست.
    اهل غصه خوردن نیستم

    خودت مهمترین اشتباه زندگی ات را چه می دانی؟ یک اشتباه مهم که بابتش تاوان دادی یا اذیت شدي یا…؟

    نمی دانم. من اصولا آدمی نیستم که بنشینم و غم و غصه بخورم. اگر اتفاق بدی افتاده رد شده است و رفته و من بهش فکر نمی کنم. من خیلی زیاد تلاش میکنم امیدوار باشم و رو به جلو حرکت کنم جهت همین هم اشتباهاتم را چندان برجسته نمیکنم که اذیت شوم. تلاش میکنم فراموش کنم. همین حالا اگر فکر کنم یادم می آید و میتوانم به تو بگویم ولی ترجیح میدهم که به آن فکر نکنم. آینده و موفقیت هاي آینده را عشق هست.

    کسی است که از دستش چندان عصبانی باشی؟

    نه. اگر گله اي است از پدر و مادرم دارم که آیا سریعتر مرا به دنیا نیاوردند که بتوانم شش تا گل پرسپولیس به استقلال را ببینم. «خنده»

    دوستی نزدیک با سامان و پژمان

    علاقه مندان و طرفدارانت فکر میکنند که تو فقط با سام رخشانی و پژمان بازغی رفیق صمیمی هستی. ولی انگار رفیق صمیمی هاي زیادی داری.

    این ها رفیق هایي میباشند که از ۲۲ سال پیش با هم دوست بودیم و با هم دانشکده را پشت سر گذاشتیم و با هم در تماس هستیم ولی اینکه در سینما زیاد همدیگر را ببینیم و در لحظه هاي شخصی زندگی هم باشیم بله، سام و پژمان از دوستان خیلی خیلی صمیمی و نزدیک من میباشند.

    با سام فوتبال می بینید دعوایتان نمیشود؟

    همۀ وقت} با هم کل کل را داریم و این کل کل ها فوتبال را جالب میکند و اگر نباشد فوتبال بی مزه می شود.

    شما سه دوست هستید که در یک اساس کار میکنید و طبیعتا یک رقابتی بین شما هست. اگر یکی تان از آن دو نفر جلو بزند و فیلم خاصی بازی کند یا جایزه مهمی را ببرد چه حسی بین تان به وجود می آید و آیا باز هم با هم مسابقه دارید؟

    اینکه بخواهیم همدیگر را شکست بدهیم و مسابقه کنیم نه. بازیگری و نقش بحث همان کت و شلوار و این حرف هاست که همان اول بحث مطرح کردم. به نظرم به تعداد آدم هایي که میباشند می تواند نقش وجود داشته باشد.

    نه من جای سام را تنگ میکنم و نه سام و نه پژمان و نه برعکس. اینکه بخواهیم از موفقیت همدیگر شاد بشویم یا نشویم هم قطعا شاد میشویم. چون اگر سر سوزنی حسادت این وسط بود این رفاقت به نزدیک ۲۰ سال نمیرسید. ما نه تنها از موفقیت همدیگر شاد می شویم

    بلکه همدیگر را هل هم میدهیم. بارها پیش آمده که با هم بودیم و به فاصله پنج دقیقه، پنج دقیقه به ما زنگ زدند جهت یک نقش واحد و ما هم خنده مان گرفته و هم به عنوان نمونه گفتیم این نقش به تو می خورد پژمان یا سام. برو نوش جانت. این قسمت توئه.

    پس دوستان نزدیک خانوادگی ات که با هم رفت و آمد خانوادگی دارید سام و پژمان هست؟

    تقریبا بله و گرچه همین حالا خودت فرزند کوچک داری و میدانی، وتی فرزند کوچک داری شرایط کمی تفاوت میکند، مخصوصا در دو سال اول چون فرزند هنوز از آب و گل درنیامده. طبیعتا در این دوره رفت و آمدها کم می شود.
    درمورد بازیگری و شهرت

    یکی از بااهمیت ترین شاخصه هایي که یک بازیگر باید داشته باشید میل به دیده شدن است و بازیگرانی که این میل را ندارند نمی توانند پیروز باشند. بعضی افراد این را یک خصلت منفی تلقی می کنند و از آن به تظاهر تعبیر می کنند. نظر شما چیست؟

    از نظر من تعریف بازیگر این است که نمایش A است جهت مشاهده B. یعنی شما اگر تماشاچی نداشته باشی بازیگری معنا پیدا نمی کند. ولی تظاهر کردن و شوآف دادن و اضافه کاری کردن حسابش از این جداست. منظورم از دیده شدن میل به درست دیده شدن هست. یعنی من تلاش کنم، مطالعه کنم و تلاش کنم

    که اگر یک سال دیگر میخواهم دیده شوم درست، دقیق و بدون نقص دیده بشوم. این خیلی تفاوت دارد با اینکه من تند و تند، در همۀ کانال ها، در همه ي گفت و گو ها حضور پیدا کنم به این بهانه که میل به دیده شدن دارم. این دم دستی شدن هست. بین این ها مرز باریکی وجود دارد که آدم باید متوجهش باشد.

    این دیده شدن شهرت می آورد و شهرت هم مشکل هایي دارد. به نظرت آفت هاي شهرت چیست؟ کدام بخش از شهرت خسته ات میکند؟

    مهم ترین توصیه اش این است که زندگی جمعی برایت سخت می شود و پیله اي دورت تنیده می شود که هر چه در کار بازیگری پیروز تر می شوي این پیله ضخیم تر و ضخیم تر میشود و تو در آن تنهاتر می شوی. اگر خانواده داشته باشی قضیه تفاوت میکند. مانند من که این موهبت و شانس را دارم و خدا این لطف را به من داشته.

    وقتی خانواده داشته باشی سرت به خانواده ات گرم میشود ولی کسانی که خانواده ندارند یا از آن ها دور میباشند تنهاییشان زیاد و زیاد میشود. این شاید یکی از بزرگترین پرسشها شهرت باشد. ولی اینکه در یک ساعت مشخص، به عنوان نمونه ۱۰ تا یازده شب میلیون ها انرژی مثبت به سمتت پرتاب می شود چیزی است که خداوند اجازه اش را به همۀ نداده است و من بابت این انرزی مثبت مردم عزیز خدا را شکر میکنم.

    با این انرژی انگار قدت بلند می شود و شما تبدیل میشوی به عضوی از خانواده هفتاد هشتاد میلیون از هموطنانت و آن ها احساس میکنند که تو برادرشان، پسرشان و دوستشان هستی و این را کاملا از رفتارشان می فهمی. من در یک تایمی به علت کارم اضافه وزن پیدا کرده بودم و کنترلش طول کشیده بود و در آن وقت نگرانی را در مردم می دیدم. این ها همه ي اش جالب است و جای شکر دارد.

    بهروز وثوقی اسطوره من هست

    یک توصیه دیگر. شما در سه سریال آخر با نویسندگی سعید نعمت الله بازی کردی و گرچه ما میدانیم که ایشان تنها فیلمنامه نویس نیست و به نوعی پرودیوسر هم هست. تو در سه کار آخر نعمت الله که قلمش و نگاهش بسیار نزدیک به مسعود کیمیایی است بازی کردی. آیا میشود گفت نعمت الله، بهروز وثوقی اش را پیدا کرد؟

    خواهش می کنم این اسم بزرگ را در مورد من به کار نبر. بهروزخان وثوقی یک اسطوره تکرارنشدنی است و این را به جرات میگویم. به جرات میتوان گفت که ایشان در تاریخ سینمای کشور کشور عزیزمان ایران تکارر نخواهدشد و خیلی متاسفم که جای ایشان در این سال ها خالی است و ما نمی توانیم از ایشان یاد بگیریم. خواهش می کنم اسم بنده را در کنار اسم ایشان قرار ندهید. ایشان اسطوره و دانشکده سیار بازیگری میباشند.

    جدای از این عنوان شما حیت قبل از بازی در نقش میکاییل همه ي وقت حالت قهرمان داشتی و درست است که سینمای ما قهرمان ساز نیست ولی انگار تو این حالت را داری و خودت هم این را دوست داری.

    بله. این سلیقه من هست. یکی از دلایلی هم که در سینما کم کارتر هستم همین است به این علت که سینمای ما در دو، سه سال قبل کمتر قهرمان داشته. شما اگر نگاه کنید زیاد فیلم ها پنج، شش کاراکتر مهم دارد و به عنوان نمونه شما ابد و یک روز راکه می بینید آخر فیلم لذت میبرید از مشاهده لحظه لحظه فیلم ولی آخرش نمی توانی بگویی نقش مهم کی بود. باید بنشینی فکر کنی که آیا نوید محمدزاده بود، پیمان معادی بود، پریناز بود، ریما بود… کی بود؟

    یعنی هم اکنون سینمای ما چند سال است که قهرمان محور نیست. من نمی گویم چیز بدی هست. حتما مخاطب این را دوست دارد و سینماگران هم دارند این فضا را تجربه می کنند. من دوست دارم حتی المقدور در کارهای قهرمان محور بازی کنم و این فضا را در نوشته هاي نعمت الله دارم و پیدا میکنم.

    و از همه ي زیاد هم میکاییل قهرمان بود چون غیاث و خلیل به نوعی زیاد قربانی میباشند.

    قطعا. غیاث یک جورهایی ضدقهرمان بود و یل کبابی را هم باید ببینیم که چطور می شود. هم اکنون نمی توانم قصه را لو بدهم.

    نگفتی بین غیاث و خلیل کدام را زیاد دوست داری؟

    من هر دو را دوست دارم ولی یه کوچولو خلیل کبابی را زیاد دوست دارم جون جهت من چالش بزرگ تری بود. نقش خلیل ۱۰ سال بزرگ تر از سن من هست، پسر ۲۰ ساله دارد که من در زندگی عادی ام تجربه نکردم. غیاث به لحاظ سن و سال به من نزدیک تر بود، من آن برهه از وقت را رد کرده بودم بنابراین نقش خلیل هم به علت مشکل هایش و هم به علت قصه جذابش جهت من جالب تر بود.

    اگر ورزشکار می شدم، می رفتم سراغ رشته پرتماشاگر

    یک توصیه دیگر در مورد شما وجود دارد تصوری که همه ي در موردت دارند و آن اینکه همه ي فکر می کنند ورزشکاری و فکر می کنم درست هم باشد. من که فکر میکنم اگر بازیگر نمی شدي ورزشکار می شدي…

    نمی دانم. یک زمانی در زندگی ام دوراهی هایي هم بوده که به عنوان نمونه بازیگری بهتر است یا ورزشکار بودن. من هنگامی که که در دوران متوسطه و هنرستان بودم از این فکرها میکردم ولی بعدها که بزرگ تر شدم و عقلم زیاد کار کرد و گرچه دانشجوی بازیگری هم شده است بودم، به این نتیجه رسیدم که فوتبال قهرمانی هم یک نوع نمایش دادن هست.

    آنجا هم بیست و دو نفر جهت صدهزار نفر نمایش می دهند و اخیرا هم بیست و دو نفر در زمین نمایش دادند و پرسپولیس برد و ما کیف کردیم. یعنی ریشه هایش انگار یکی است و من اگر هم سراغ ورزش می رفتم هم سراغ ورزش قهرمانی می رفتم چون ریشه هردوی این ها میل به دیده شدن هست.

    یعنی اگر ورزشکار هم میشدم هم هیچ وقت قهرمان تنیس روی میز یا پرورش اندام نمیشدم. آنجا هم یا فوتبالیست و یا والیبالیست میشدم. هرچه تعداد تماشاچی زیاد بود هم من راضی تر بودم.

    چدای از ورزش هاي قهرمانی در این سطح، اگر منظورت ورزش کردن جهت تندرستی ست که این از ابزار بازیگری هست. شما باید بدنت را سرحال نگهداری که تحت اختیار و نظارت خودت باشد و بتوانی در کارت پیروز باشی. من همه ي وقت پای اثبات فوتبال و شنا و ورزش هاي دیگر بودم و این عادت را حفظ کرده ام.

    ولی حتی اگر فوتبال را حرفه اي پیگیری نکنی پرسپولیسی بودن را حرفه اي پیگیری می کنی…

    من پرسپولیسی نشدم، پرسپولیسی به دنیا آمدم. این شاخصه مهم پرسپولیس هست. آدم پرسپولیسی به دنیا می آید.

    احتمالا این به علت خونی است که در بدن همه ي ما هست.

    «خنده» منظورت اینه که خون استقلالی ها قرمز نیست؟

    آن ها هم خونشان قرمز است ولی خودشان را زده اند به ان راه…

    درست هست. من تاحالا موجود زنده اي ندیدم که خونش آبی باشد.

    یادت است که نخستین بار کی پرسپولیسی شدي؟

    گفتم که من پرسپولیسی به دنیا آمدم. اگر منظورت این است که فهمیدم پرسپولیسی هستم، نخستین باری بود که با عمویم رفتم استادیوم و بازی پرسپولیس را دیدم. گرچه قبل از آن از تلویزیون بازی ها را می دیدم. آن موقع ها که مانند همین حالا نبود. همین حالا فرزند ها همۀ مجهز میباشند با آخرین ابزار اطلاعاتی. ما این امکانات را نداشتیم.

    ما می رفتیم دم مغازه هایي که لوازم ورزشی می فروختند و بخشی از کار آن ها هم فروختن عکس بود و تصاویری نه در یازده و یا عکس هاي در ابعاد دیگر می فروختند و ما انها را می خریدیم و من خیلی از این عکس ها داشتم. آنقدر من عکس هاي فرشاد پیوس را داشتم که فکر نمیکنم خودش اینقدر داشته باشد. این ها عشق ما بود.

    اگر یادت باشد کارت هاي بازی بود که مال تیم هاي ملی فوتبال بود و ما با این ها بازی می کردیم. بعد در یک مقطعی با عموی کوچکم که فاصله اش با من نه سال است می رفتیم استادیوم و شدیم تیفوسی و از این مدل ها بودیم که هشت صبح می رفتیم استادیوم و اونجایی می نشستیم که دلمان میخواست.

    نخستین بازی یادت است که کی رفتی استادیوم؟

    شاید نخستین بازی، بازی پرسپولیس و کشاورز بود…

    همان سال که خیلی ها از جمله سیروس قایقران رفته بودند کشاورز

    آفرین. گرچه شاید. آنقدر رفته ام که یادم نیست کدام بازی نخستین بود. نخستین باری که رفتم استادیوم، امجدیه و بازی وحدت و بانک ملی بود. یادم است کاپیتان وحدت سید مهدی ابطحی بود و لباسشان هم زرد بود. آن دسته یک استان تهران انگار دو تا گروه بود و یادم است از پله ها بالار فتم و یک دفعه مستطیل سبز را دیدم و کپ کردم. تا آن موقع از تلویزیون دیده بودم و آنجا از نزدیک می دیدم و ذوق زده شده است بودم.

    یک تایمی هم به واسطه آشنایی که با مجید پروین داشتم در تیم جوانان پرسپولیس تمرین هم کردم. عضو تیم هم نبودم. تمرین هم در زمین شماره دو تختی بود و تمرین ما که تمام می شد بزرگان پرسپولیس داشتند عریان می شدند و آن موقع علی آقا هنوز بازی میکرد و آقا فرشاد پیوس، آقای وحید قلیچ و همه ي را آن جا میدیدم و ذوق می کردم. خیلی دوران جذابی بود.

    ورودی هاي سال ۷۴
    گفتی فرزند هاي این گروه تلگرامی فرزند هاي هم دانشکده اي و هم دوره اي شما بودند. آیا از آن به ها که در آن سال با شما بودند هم پیروز شدند؟

    ما ورودی سال ۱۳۷۴ دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد استان تهران مرکز بودیم و آندوره ما خیلی پرکار و پیروز بود و نسبتا به ورودی هاي بعد از ما، واقعا تعداد فرزند هایي که وارد کار حرفه اي شدند خیلی چندان بود. در ورودی ۷۴ دانشکده، من بودم، بروز ارجمند بود، حسام نواب صفوی بود، حامد بهداد بود، حمید گودرزی بود،

    عارف لرستانی خدابیامرز بود، علی ابوالحسنی بود، سپیده نظری پور بود که از برترین هاي تئاتر بود و هم اکنون چند سال است که جهت ادامه تحصیل رفته است انگلیس و دارد دکترا میگیرد.

    از کارگردان هاي مطرح ایوب آقاخانی بود و همین طور دکتر غفاری که از برترین هاي دانشکده تنکابن است و محمدرضا منصوری بود که از برترین مدیران ساخت است و خیلی هاي دیگر. واقعا فرزند ها بافایده بودند و کار می کردند و استادان مان را وادار می کردیم به ما یاد بدهند.

    ما میگفتیم هنر یادگرفتنی است نه یاددادنی و ما این را قشنگ درک کرده بودیم و از استادان مان می کشیدیم بیرون. راستی همکار شما اکبر منتجبی هم همدوره ما بود و همین حالا یکی از برترین روزنامه نگاران هست. فرزند هاي دیگری هم میباشند که طراح صحنه و لباس شدند و کارهای دیگر و حالا همه ي با هم در یک گروه هستیم و تبادل نظر می کنیم.

    دختردار شدم، آرام تر شدم

    برخی وقت ها به نظر میرسد که از این پسر شرها باشی که دعوا میکنند. اینجوری که نیستی؟ آخرین باری که دعوا کردی کی بود؟

    نه نه. بازیگر مگر با مردم دعوا می کند؟ «خنده» دوره و زمانه این حرف ها قبل. واقعا نمی خواهم شعار بدهم و همه ي چیز را بافایده جلوه بدهم ولی من واقعا اهل گفتمان هستم مخصوصا همین حالا که پدر شده است ام. قبلا شاید در رانندگی اگر پشت سری بوق می زد یا کاری میکرد زیر لب یک غری می زدم، ولی همین حالا با وجود اینکه دختر دارم

    خیلی مراقب این هستم که خدای ناکرده از دهنم چیز بدی درنیاید و درست صحبت کنم. گرچه اگر پسر هم داشتم این را رعایت می کردم و دختر است بیشتر. من دعواهایم را جلوی دوربین انجام میدهم.

    چه آرزویی داری؟

    به غیر از سلامتی عنوان دیگری که باز دست خداوند است و عنوان فوت هست. هم اکنون آرزو دارم که خداوند مرا طوری نگه دارد که من از آب و گل درآمدن و به بار نشستن دخترم را ببینم و تا جایی که میتوانم کمکش کنم و هنگامی که روی پای خودش ایستاد اگر خواست ما را ببرد، ببرد.
    این نگرانی پدرانه قشنگی هم هست.

    من خیلی غصه می خورم هنگامی که فرزند هاي مسئله دار را میبینم. هفته پیش با مجید واشقانی در بیمارتان جهت جواب سی تی اسکن قلب یکی از دوستان رفته بودیم، داشتیم از راهروها می رفتیم از جلوی اتاقی رد شدیم دیدم نوشته اتاق عمل قلب کودکان. درش باز شد و دکتر با لباس جراحی آمد بیرون و بعد یک مادر، از بین چندین مادری که آنجا بودند هراسان بیرون آمد و سراغ فرزند اش را گرفت و دکتر برایش توضیح داد.

    من یکدفعه ماندم. انگار یک نفر ترمزم را کشید. یک دفعه داخل اتاق عمل را نگاه کردم و این فرزند هاي معصوم را با لباس اتاق عمل توی بغل مادران ارزش یا بغل پرستاران دیدم که می درخواست کردند جدایشان کنند ببرند اتاق عمل. همانجا نشستم روی نیمکت ته راهرو و هاي هاي مانند ابر بهار گریه کردم با وجود اینکه هیچ کدام ارزش را نمی شناختم.

    مردم می پرسیدند چه شده است آیا این جا مریض داری؟ میگفتم نه داشتم رد میشدم. من خیلی درم می آید که فرزند ها را می بینم که مسئله دارند، بی سرپرستند، پدرشان یا مادرشان فوت میکند. می دانم نشدنی است ولی همه ي وقت میگویم خدایا هیچ فرزند اي را مریض یا بی سرپرست نکن. آن یک ماه که مشهد بودیم من بهزیستی فیاض بخش مشهد سرزدم و صحنه هاي غم انگیز زیادی را دیدم.

    حسرت بهروز خان

    بازیگر مورد علاقه ات کیست؟

    به نظر من بازیگر بد نداریم و آنهایی برجسته ترند که تلاش بیشتری میکنند. شما اگر بدترین بازیگری که در ذهن تان است را مثال بزنید، من یک نمونه از بازی بافایده یا درخشانش را برایت می گویم و میگویم کجا این کت و شلوار به تنش بافایده نشسته. من از بازی همۀ بازیگران لذت می برم. همۀ همکارمان میباشند

    و دوست ارزش دارم. اگر بخواهم اسم ببرم و در این گفت و گو هم حرف آقای وثوقی شد، یک بار دیگر اسم میبرم و می گویم که به نظر من ایشان اسطوره دست نیافتنی و تکرار نشدنی بازیگری در سینمای کشور کشور عزیزمان ایران هست.

    می تواند یکی از آرزوهایت این باشد که یک روز با استاد بهروز وثوقی همبازی شوی؟

    من یکی آرزوهایم این است که ایشان را از نزدیک ببینم، همبازی شدن که خیلی حال بزرگی است که خداوند به من می دهد. گرچه من با ایشان تلفنی در تماس هستم و هر از گاهی ارادت خودم و همکارانم را خدمت ایشان ابلاغ می کنم و ایشان هم به من لطف دارند و کارها را دنبال می کنند ولی اینکه از نزدیک ایشان را ببینی یا به قول تو همبازی شوی یک چیز دیگر هست.

    گرچه من این افتخار را داشته ام که محضر اساتید بزرگی بودم؛ سعید خان راد، عمو پرویز خان پرستویی که واقعا به اندازه دانشکده از ایشان یاد گرفتم، در چند کار تازه در خدمت بهزاد خان فراهانی بودم که عمری را جهت اینکار گذاشته اند و از ایشان یاد گرفتم، با انوشیروان ارجمند خدابیامرز سر دوئل همکار بودم و خیلی از ایشان یاد گرفتم، سیاوش خان تهمورث، فخری خوروش که امروز اگر اشتباه نکنم تولد ایشان است و از همه ي ارزش خیلی یاد گرفتم.

    افتخار داشتم در فیلم داریوش فرهنگ نقش پسر استاد مشایخی را بازی کنم. خود آقای فرهنگ هم که بودند. هم چنین بانو ثریا قاسمی. من هیچ وقت فکر نمی کردم که پارتنرم مادربزرگم باشد و یکی از عاشقانه ترین و حسی ترین لحظاتم را با بازیگری بازی کنم که نقش مادربزرگم را دارد. این اتفاق در پشتبام استان تهران افتاد.

    بس که این بانو هنرمند و حرفه اي است و کارش را بلد هست. بس که پر از احساس است و خیلی دوست دارم که دوباره با او همبازی شوم. این شانسی است که هر بازیگری نمی آورد که کنار این همه ي ستاره و استاد باشد و یاد بگیرد و همان طوری که گفتم، آقای وثوقی هم، نگین انگشتری بازیگری میباشند و جایشان به شدت خالی هست.
    خودرو باز هستی؟

    نخیر، من دیرباز هستم. خودرو باز هم نیستم ولی عاشق موتور و موتورسواری هستم ولی اینکه بخواهم موتوربازی کنم و هزینه اي چندان را صرف آن کنم نه. من عاشق موتورم و تا جایی که مجبور نباشم هم از خودرو بهره گیری نمیکنم و تقریبا ۹۹ درصد رفت و آمدهای هرروز کاری و غیرکاری ام با موتور هست.

    یک خودرو قرمز داشتی که توی اینترنت هم عکسش هست. آیا آن اتومبیل را هنوز داری؟

    تویوتا اف جی کروز بود. نه. هنگامی که دخترم به دنیا آمد آن خودرو را فروختم به علت اینکه دو در بود و در عقبش فرزند راحت نبود و ماشینی خریدم که چهار تا در داشته باشد.

    قرمز بودنش هم به علت پرسپولیس بود؟

    قطعا. شما اگر ۲۰ تا رنگ را جلوی من بگذارید اولش قرمز را گزینه میکنم. گرچه در لباس پوشیدن نه. رنگ مشکی را جهت پوشیدن به همۀ رنگ هاي دیگر ترجیح میدهم.

    واژه های کلیدی: تیم پرسپولیس | پرسپولیس | فوتبالیست | بازیگری | پرسپولیس | قهرمانان | بازیگران | قهرمان | فوتبال | بازیگر | فرزند

    مصاحبه با کامبیز دیرباز راجع به حاشیه های زندگی اش

    مصاحبه با کامبیز دیرباز راجع به حاشیه های زندگی اش

    اخبار

    آرشیو

    گالری عکس

    آرشیو

    اس ام اس های تازه

    آرشیو

    آهنگ های پیشواز

    آرشیو
  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • کتب خلبانی زبان اصلی
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک کوانتومی
  • کتب چشم پزشکی زبان اصلی
  • چاپ کتاب آمازون
  • دانلود فایل های زبان اصلی خودرو
  • دانلود فایل های زبان اصلی بیماری های مغز و اعصاب
  • جعبه هدیه کتاب
  • کتاب اورجینال
  • هاردکپی کتاب های سخت افزار
  • منابع اورجینال رباتیک