مرد پارسی دروغ نگوید حتی بهنگام مرگ در جنگ (کوروش کبیر)
خوش آمدید - امروز : سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • A
    خانه » دنیای مد » گفتگوی جالب با لیلا حاتمی بانوی سینمای ایران

    گفتگوی جالب با لیلا حاتمی بانوی سینمای ایران

    بازیگری | بازیگر | بازیگری | زندگی | اخبار سینما

    گفتگوی جالب با لیلا حاتمی بانوی سینمای ایران

    گفتگوی جالب با لیلا حاتمی بانوی سینمای ایران 

    لیلا حاتمی در فیلم اخیرش یعنی رگ خواب حسابی خبرساز شده است است و به همین مناسبت با وی گفتگویی انجام داده ایم که در ادامه میخوانید. نخستین باری که همه ي جرئتم را جمع کردم و جهت کاری {برای یک کتاب} با لیلا حاتمی تماس گرفتم با عجیب ترین جواب نه اي که در طول سال هاي روزنامه نگاری ام شنیده بودم مواجه شدم.

    برایم نوشته بود چون بهش اي میل زده بودم هم اکنون دلش نمیخواهد اینکار را بکند. ولی اضافه کرده بود چنین پرسش هایي اگر بعد از نیم ساعت گفت و گو ازم پرسیده می شد و نه این طوری توی اي میل شاید همکاری می کردم ولی در این حالت طفره رفتن برایم راحت تر شد. از جواب نه اش به وجد آمدم. با خودم فکر کردم این آدم واقعا همان قدر که فکر می کردم دیوانه هست.

    گفتگوی جالب با لیلا حاتمی بانوی سینمای ایران

    در ادامه اش نوشته بود مقاله زیبای شما را درمورد خودم خواندم و متاسفم که به نویسنده باذوقی مانند شما نه می گویم. در آن مقاله هم چیزهای لزوما خوبی درمورد اش ننوشته بودم. چیزهایی که آدمیزاد از آن ها خوشش بیاید «نوشته بودم شبیه زن هاي سادومازوخیست و مالیخولیایی اي است که فقط داستایفسکی بلد بود بسازد.

    آیا دارم با نوشتن این جمله از مرزی عبور میکنم؟ یا روی لبه تیغ راه می روم یا با دم شیر بازی می کنم؟ واقعا معلوم نیست. قضیه این است که هنگامی که سر و کارتان با آدم هایي است که شبیه آدمیزاد نیستند هیچ وقت تکلیفتان معلوم نیست. هیچ وقت هیچی به همین سادگی نیست. هیچ کلمه اي لزوما آنی که همه ي وقت بوده یا می توانسته باشد نیست.

    بازیگری | بازیگر | بازیگری | زندگی | اخبار سینما

    قضیه این است که با این آدم ها همۀ وقت} ممکن است رودست بخورید. ترسش در همین هست. و لذتش هم، لحظاتی در گفت و گو بود که فکر می کردم گند زدم و سکوت طولانی می شد و بعد ناگهان با صراحتی کمیاب پاداش می گرفتم و یک جاهایی که خودم به تصور خودم داشتم تحلیل هاي مشعشعی میگفتم، کاملا حوصله اش سر می رفت و می دیدی که گرچه است ولی حضور ندارد آنجا.

    آنجا یک مبل قهوه اي مخمل و از مدافتاده بود وسط اتاقی بزرگ با پنجره اي بدون پرده رو به نورگیری دلگیر و میز گریمی که نور تند چراغ هایش توی چشم لیلا بود. سر صحنه «بمب»، فیلم پیمان معادی. جایی که تلاش کردم در فاصله وقت هایي که او باید جلوی دوربین می رفت باهاش گفت و گو کنم.

    اینکار آنقدر شاق به م آمد که فکر کردم دیگر با خودم چنین معامله اي نمی کنم و آنقدر ملالی راکه بیخ خرم را گرفته بود از سرم پراند که فکر کردم… بله! دقیقا همین فکر را کردم که دنیا جای خیلی کسالت باری می شد اگر همه ي آدم ها شبیه آدمیزاد بودند.

    گفتگوی جالب با لیلا حاتمی بانوی سینمای ایران

    آیا دارم با نوشتن این جمله در توصیف گفت و گو با لیلا حاتمی از مرزی عبور میکنم؟ یا روی لبه تیغ راه می روم یا با دم شیر بازی می کنم؟ واقعا معلوم نیست. این را هنگامی که پرسش هاي عمیقم را جهت اینکه گیرش بیاندازم رو می کردم و او با جمله هایي که از فرط سادگی، مبهم بودند جوابم را می داد و باعث می شد هم وقت احساس حماقت و دلیری کنم دوباره و اکثر فهمیدم.

    ریسکش بالاست. در این شک نکنید. جانتان را به لبتان میرسانند این آدم ها. ولی در این هم شک نکنید که با آن ها چیزی کسالت بار نیست. چون همۀ چیز غیرمنتظره هست. این راه هنگامی که داشتم نطق طولانی اي میکردم درمورد ور دیوانه اش و او لبخند زد، مطمئن شدم.

    بازیگری | بازیگر | بازیگری | زندگی | اخبار سینما

    از همان لبخندهایی که معلوم نیست بعد از انها چه چیزی انتظار ما را می کشد؟ یک فاجعه؟ یک جشن؟ یک قدردانی؟ یک طوفان؟ کی می داند؟ هنگامی که سر و کارتان با آدم هایي است که شبیه آدمیزاد نیستند هیچ وقت تکلیفتان معلوم نیست. هیچ وقت هیچی به همین سادگی نیست. باید نشست و تا آخرش را دید. ترسش در همین است و لذتش هم.

    شاید بی ربط باشد آدم گفت و گو را از یک جنس خیلی شخصی شروع کند ولی از طرفی شاید این حسی باشد که خیلی هاي دیگر هم نسبت به شما داشته باشند. اینکه شما آدمی هستید که خیلی خودش هست. گاهی با خودم فکر میکنم علت اینکه آدم ها محتاط اند درمورد شما،

    گفتگوی جالب با لیلا حاتمی بانوی سینمای ایران

    حالا اگر نخواهیم بگوییم از تان یک ترسی دارند [او لبخند می زند] همین هست. حالا درمورد اینکه آیا واقعا این طوری است و این خودش یعنی چی، میتوانیم صحبت کنیم. ولی چنین خصوصیتی هنگامی که آدم بازیگر است اصلا چه تاثیری توی کارش دارد؟ چقدر ممکن است کمک کند؟ چقدر ممکن هست…

    به ضررش تمام شود؟

    آره، یعنی کار را سخت کند برایش.

    سخت که نه. فکر میکنم گاهی اوقات شاید به ضرر نقش باشد. نه اینکه کار را سخت کند. به هر حال آدم در یک قالبی فرو میرود و فقط همان را می تواند اجرا کند و این خیلی وقت ها به نفع کار نیست ولی نمی توانید از این شکل دربیایید انگار. ولی فوایدش فکر میکنم اکثر است چون معمولا نقش ها هدفشان این است که اعتماد تماشاچی را جلب کنند. و به خودشان نزدیک کنند.

    معمولا به همین سرراست هست. خب بله، پیش می آید که نقش از این پیچیده تر یا دیدنی تر باشد ولی آن نادر است و در نتیجه من در حرفه ام اکثر از فایده های این خصوصیتم بهره مند شده است ام.

    یعنی بشتر وقت ها این کمک کرده به باورپذیربودن نقشی که نقش بازی کرده اید؟

    بله.

    و آن مواردی که گفتید ممکن است به ضرر نقش تمام شود؟

    خب یک کمی آدم سرراست می شود دیگر. انگار یک خط دارد. در حالیکه خیلی وقت ها آدم دوست دارد یک شخصیت دیدنی تر یا متفاوتی را ببیند که این قدر ساده به ش نرسد. گرچه منظورم این نیست که همه ي وقت این طور بوده که می شده است ساده به ش رسید ولی یک وقت هایي خودم هم دلم می خواست که یک پیچیدگی اي هم در کار می بود. نمی گویم اصلا نیست ولی اکثر از اینی که هم اکنون است یا تا به حال بوده.

    گرچه هنگامی که مشخصا داریم درمورد شما صحبت میکنیم. به نظرم آن خود، خود پیچیده اي هست. جهت همین فکر میکنم این، اثرات خودش را به نقش هم می تواند بدهد و تا هم اکنون هم داده.

    [لبخند می زند] به هر حال بافایده است که آدم تسلط داشته باشد به هر دو شکل. یا به چند تا شکل.

    درواقع هر وقت آن نقش یا کاراکتر از جنسی بوده که باعث شده است سایه روشن ها و زاویه هایي از این کاراکتری که «لیلا حاتمی» هست، رو شود و وقت پیدا کند که بیاید بیرون، نتیجه هیجان انگیز و فراموش نشدنی بوده هست.

    خیلی ممنون. فکر کنم دیگر ته کشیده باشد [می خندد]. دیگر چیزی ندارم جهت رو کردن.

    مطمئنم این طور نیست. و به نظرم رگ خواب خودش شاهدی بر همین هست.

    شما خیلی به من لطف دارید. یادم است نخستین باری که چیزی را خواندم و خیلی لذت بردم به معنای حقیقی کلمه، متنی بود که شما راجع به من نوشته بودید. فکر می کنم مقدمه یک چیزی بود. به هر حال من یک پاراگراف هایي را به دقت به خاطردارم و خیلی برایم دیدنی بود که از طرف یکی این قدر بافایده فهمیده شدم.

    من هم یادم است که از تحلیل که داشتم می یکردم درمورد شما خیلی مطمئن بودم! به این معنی که به نظرم می آمد این ها چیزهایی اند که در عین این ک عجیب یا نادرند، خیلی…

    آشکارند.

    بله، دقیقا. و کمی برایم عجیب بود که بقیه آن ها را نبینند. جوهرش فکر میکنم یکجور متناقض بودن و غیرقابل آینده نگری بودن هست. و فکر میکنم یک آدم هایي مانند آقای مهرجویی یا آقای نعمت الله درواقع کسانی بوده اند که این را بافایده دیده اند و درک کرده اند. یعنی این قدر خودشان آدم هاي…

    در عمق رونده.

    بله، و پیچیده اي میباشند که می تواند جوهر نقش و بازیگر را و این راکه این ها چه نسبتی از چه جنسی و چقدر با هم دارند بیرون بکشند. درواقع یک کارگردان هایي میباشند که نفس قرار گرفتن اسم شما و انها کنار هم میتواند آن اتفاق را رقم بزند. اصلا مهم نیست که درمورد چیست یا بقیه کی میباشند…

    خودش اصلا بافایده است به خودی خود. و چیزی انتظارت را میکشد که تاثیرگذار و لذت بخش هست. فکر می کنم درمورد آقای نعمت الله به جز همۀ این ها این هم است که او یک ور… چطور بگویم، همانی که در شما هم هست، یک ور دیوانه اي دارد!

    بعله [لبخند میزند]! من میخواستم بگویم «وحشی». حالا مال شما بدتر است یا مال من، نمیدانم!

    خب این خصوصیتی است که خیلی همۀ چیز را هیجان انگیز میکند.

    بله. مودبانه اش می شود «بکر». اوووم… بکر نمیشود. مودبانه اش میشود چی؟ به عنوان نمونه «غیرکنترل شده» یا «رها». همه ي ارزش تعابیر تکراری اي میباشند گرچه. کار کردن با آقای نعمت الله لذت بخش هست. چون…ویژگی اي دارد که… یعنی میدانید آیا آدم این قدر مشتاق است جهت کارکردن با او؟

    برای اینکه توی آن از خودت خرج نمی کنی. یعنی از ذخیره ات نمی دهی. او یک چیزی جهت تو می آورد و تو از آن اکران می کنی و می پراکنی به اطراف. فکر میکنم این است که بازیگر این قدر دوست دارد باهاش کار کند. درواقع ذخیره خودت سر جاش میماند.

    کمی خودخواهانه هم است این موضوع. نیست؟

    نه. درواقع امنیت خیلی زیادی جهت آدم دارد. یک چیزی برایتان می آورد که ازش بر می دارید اکران می کنید و همۀ هم خوششان می آید. درواقع از حساب او خرج میکنید و بقیه را هم خیلی شاد و راضی می کنید. چی بهتر از این؟ یعنی خودت هم غافلگیر میشوی.

    و یک چیز جدیدی از خودت میبینی. چیزی از تو از دست نمیرود. یک چیزی به ت اضافه میشود. گرچه این خیلی جمله لوس ننری است که در حرفه ما چندان بهره گیری شده است ولی درمورد آقای نعمت الله واقعیت عینی دارد. علنا و رسما این شکلی میشود.

    حس من ولی این است که در رگ خواب، به عنوان نمونه نسبت به بی پولی یا بوتیک، این شاخصه انگار آن پشت هاست. خیلی در لایه هاي جلوی دید و دم دست نیست. منظوم همان ور دیوانه هست. درواقع در وهله اول شاید آدم فکر کند که این فیلم به اندازه کافی نعمت الله وار نیست.

    من نمی توانم این را این طوری قضاوت کنم ولی همین طوری که فیلم را میبینم… نمیدانم، شاید مال تصویرهایش هم است که انگار یک پرده حریری روی همه ي چیز هست. شاید مال عنوان هست. همه ي اش هم یک زنی را میبینی.

    یک چیز غمگینی همۀ اش توی قاب ها هست.

    ولی غمگینِ بد نیست. غمگین لذت بخش هست.

    یک تحلیلی که درمورد «رگ خواب» می شود این است که این فیلم یکی از برترین عاشقانه هاي سینمای کشور کشور عزیزمان ایران هست. کمی عجیب نیست؟

    فکر میکنم درواقع درمورد بلایی است که سر آدمی که عاشق میشود می آید. منظورشان این بوده [می خندد].

    این در حالتی است که فکر کنیم اصلا عاشق بودن در نفس خودش یک عمل کاملا خودآزارانه و خودویرانگرانه هست. شاید هم همین جور است ولی آن غمگینِ لذت بخش که شما گفتید آیا ربطی به این دارد؟

    به نظر من… حالا شاید این به ضرر فروش فیلم باشد ولی اگر قرار باشد من در یک تعبیری معرفی کنم این فیلم را، نمیگویم یک فیلم عشقی. قطعا نمیگویم. اصلا موضوعش به نظرم این نیست.

    موضوعش چیست؟ شما هنگامی که مواجه شدید با این فیلمنامه چی توجهتان را جلب کرد؟

    موضوعش نابود شدن یک آدم هست. حالا در اثر عشق نابود شده. مثلا. می توانست در اثر یک تصادف نابود شود. یک فیلم دیگر می شود در آن صورت. ولی دارم میگویم که این است عنوان فیلم.

    دقیقا. ولی به عنوان نمونه در بی پولی که آن هم یک جورهایی قصه نابودشدن یک آدم هست…

    آدم داریم دیگر تا آدم! بالاخره من باید یک کمی نازتر می بودم [از ته دل میخندد]!

    قطعا همچنین هست! ولی به عنوان نمونه آنجا یک کاراکتری داشتیم مانند سیامک انصاری و خودِ آن جمع که شاید همینطوری کمکی به چیزی نمی کردي ولی «به وضوح» دیوانه وار بود…

    همچنین هست. خب عنوان نابودی تفاوت می کرد آنجا.

    آره. «رگ خواب» خیلی خالص و فقط، نابودی هست. بدون آن ورِ «به وضوح» دیوانه وار یا «مشنگ». یعنی تو اجازه نفس کشیدن هم پیدا نمی کني. تباهی. و دیگر هیچ.

    راست میگویید. در این یک باری هست. نمی دانم. خیلی بافایده است دیگر. مدل قنشگی هست. من خودم این را خیلی د وست دارم. همین که نابودی خالص است [لبخند میزند]. از این مدل خیلی خوشم می آید.

    آره، توی بازی تان هم هست. یعنی بازی شما یک رکنی بود در این قاب ها. و کاملا تکمیلشان میکرد و به خوردشان می رفت.

    بله، با هم منطبق بود. یک نشانه داشت [مکث می کند]. فیلم عشقی به نظر من «بوتیک» هست. یک بار هم اکثر ندیدم، ولی هر وقت که یادش می افتم فکر می کنم این عشقی ترین فیلمی بوده که من دیده ام. جهت اینکه… خیلی بدم می آید این کلمه را به شکل مجرد به کار ببرم ولی همین حالا دیگر هیچ گریزی ازش نییست. مجبورم؛ عشق، یک عامل توش چاخان پاخان دارد دیگر، خب؟ نه به این معنی که واقعیت ندارد یا رویش نمیتوانی حساب کنی.

    نه، اصلا توی وجودش هست، خب؟ جزو ماهیتش هست. یک حالت ایده آل ندارد. جهت همین فیلمهای عشقی اي که حالت ایده آل دارند اصلا حوصله مرا سر میبرند. در حالیکه من جمله هاي «بوتیک» را هنوز یادم هست. شکل نزدیک شدن این دو تا شخصیت به هم به نظر من خیلی حقیقی بود.

    یعنی تنها توصیفی که می توانم ب کنیم این است که عشقی بود. چیزهایی که پسره ناراحت می شد ازش چیزهایی که خوشش می آمد ازش. چیزهایی که ما به وجود می آمدیم بابتش.

    اصلا همه ي اش سر تا ته. حالا ممکن است یکی این را ببیند بگوید اینکه اصلا عشقی توش نبود. خیلی کم بود. یا این ها فقط از هم خوششان آمده بود. یا به عنوان نمونه میخواست فقط از وضع خودش فرار کند. ولی به نظر من همین است اصلا. به عنوان نمونه یادم است آنجایی که منتظر نشسته اند توی دندان پزشکی به ش می گوید «تو عروسی دوست داری؟» اصلا از این عشقی تر میشود؟

    یا آنجایی که داشت درمورد زخم پیشانی اش رسما دروغ می گفت که توی اسکی این طوری شده است و پسره معلوم بود که این را می داند ولی باز با یک دوستی و همراهی اي نگاهش می کرد.

    آره، که یعنی دارم باورت میکنم. به نظر من همۀ اش همین است دیگر. یا آن عروسکی که می سوزاند. این جهت من یک فیلم عشقی هست. حالا نمی دانم چند درصد یا چقدر عشق توی این فیلم وجود دارد ولی این را توش به معنای خیلی شدیدی حس می کنم. گرچه من فیلم چندان ندیده ام ها! ولی «بوتیک» همان موقع مرا خیلی گرفت. و همان موقع همه ي اش این توی سرم می آمد.

    گرچه که در «رگ خواب» هم آن چیزی که ما اولش میبینیم که به واسطه آن بتوانیم بعدا بفهمیم این زن آیا آن طور نابود می شود درواقع خیلی پیروز هست. و کاملا تمام مراحل اسیرشدن این زن توش تشریح میشود. و آدم باهاش همراه میشود ولی عنوان فیلم نیست. مقدمه اش هست. عنوان فیلم همان نابودی هست.

    «رگ خواب» در هیچ لحظه اي عصبانی تان نمی کرد؟

    «مکث میکند] هم اکنون یاد خشم نیستم. نه. ولی در هیچ لحظه اي حوصله ام سر نمی رفت. یعنی می توانم بگویم که هیچ صحنه یا حتی نمایی نبود که من نخواهم که بگیریم. حتی می توانست اینسرت شکستن تخم مرغ باشد توی ماهی تابه. می توانست فقط این باشد که از دم گاز حرکت کنم بروم در یخچال را باز کنم.

    همه ي اش به یک اندازه اهمیت داشت و کلیدی بود.

    همه ي اش. همه ي اش را با علاقه انجام می دادم.

    آره، کاملا معلوم است توی بازی تان. ریتم بازی به همین علت یکدست هست. بازیگر در تمام لحظات در یک سطح از قدرت و قوت خودش هست.

    آها! یک جا ذوق زده نشده یک جا حوصله اش سر برود.

    نه، خیلی یکدست و باقدرت است در تمام طول فیلم. شاید به علت همین است که این قدر عمیقا با آن قاب هاي غمیگن شاعرانه…

    من واقعا آن موقع خیلی حواسم نبود که غمگینِ شاعرانه است یا چی؟ ولی می خواهم بگویم که سرگرم کننده است قرار گرفتن در همۀ پلان هاي ایشان [مکث طولانی]. اگر بخواهم کمی واقعتی تر بگویم این است که شما هنگامی که پشت صحنه اید و یک فاصله اي میوفتد تا گرفتن و دبواره از این وضع می روید

    توی آن وضع، همۀ وقت} این ور جهت آدم ملموس تر هست. یعنی زندگی اي که داشته پشت صحنه می کرده حاضرتر و حقیقی تر است تا هنگامی که که ناگهان میرود آن تو و میروی توی آن ست می نشیني و قرار میگیری.

    مثلا خیلی فیلمهای حسابی است که توش هستی و هنگامی که می روي به خودت می گویی [با تشر] «خجالت بکش! داشتم آن بیرون چکار می کردم؟ حواست را بده به این جا دیگر!» ولی این، این طوری نیست.

    این این طوری است که تو هنگامی که می آیي توش اصلا می گویی: «آنجا کجا بود که ما بودیم؟ این جا باحال تر هست!» شکل بدش این است که تو اصلا حوصله نداشته باشی آن تو باشی. شکل خوبش این است که می آیي آنجا و میبینی که خب این دنیا خیلی تفاوت دارد با آن بیرون.

    خیلی جدی هست. خیلی درست است همۀ چیز. و من تلاش می کنم خودم را متمرکز کنم توی این وضع. ولی توی «رگ خواب»، با حمید نعمت الله فکر میکنم به این شکل است که تو اصلا مورد نیاز نیست خودت را مجبور کنی که بیایی به یک وضع بهتر. اصلا این وضع جهت تو دیدنی تر می شود هنگامی که می آیی توش

    من دقیقا به وضوح میتوانم مثال بزنم که ما داریم یک صحنه اي را میگیریم که توی بیمارستانیم و دو تا زن اند با هم حرف می زنند. من میروم از دم یخچال این کمپوت گیلاس را بر می دارم، او میگوید بده به من.

    بعد می آیم می روم توی جام. قبلش هنگامی که من منتظر بودم توی اتاق بغل که صدایم کنند جهت گرفتن این صحنه، داشتیم پیتزا می خوردیم. از یک جای بافایده اخیر گرفته بودند. بعد یادم است که هنگامی که آمدم تو، جلوی دوربین، یک لحظه عصبانی شدم که «اه! آنجا اصلا کجا بود که من توش بوم؟» میدانید؟

    یعنی فقط داشتم از این جا می آمدم آنجا. حتی به آن زیر پتو و گریه و این ها هم نرسیده بود هنوز. فقط همان تکه راه رفتن. و همه ي این ها بدون اینکه مورد نیاز باشد تو خودت را… یعنی خودش به شکل خیلی خودکار اتفاق میوفتد.

    فکر کنم آن چیزی که گفتید درمورد اینکه این آدم بعنوان کارگردان به تو احساس امنیت میدهد و یک چیزی جهت تو می آورد و تو از آن اکران می کني و می پراکنی به اطراف، این جا اثرش معلوم است دیگر.

    بله، دقیقا.

    هیچ وقت به این فکر کرده اید که اگر بازیگر نمی شدید چکار میکردید؟

    نمیدانم، مسیرم هیچ وقت به جای جدی اي نرفت. ولی فکر میکنم قطعا اگر اینکار را نمیکردم، یک کار دیگر میکردم. بدون کار نمی بودم. ولی اینکه چکار میکردیم، نمی دانم. به عنوان نمونه من داشتم مهندس می شدم دیگر. ولی فکر نمی کنم که می شدم. فکر کنم در همان مسیر هم هی می رفتم سمت ادبیات.

    اتفاقا می خواستم درمورد ترجمه آن دو فیلمنامه، «گرترود» و «شب افتتاح»، ازتان بپرسم.

    گرچه هیچ کدام آن ها به ابتکار خودم نبوده. صفی یزدانیان به من توصیه داد. صفی به من گفت این را ترجمه کن و کردم. جان کاساوتیس را اصلا نمی شناختم. «گرترود» هم توصیه آقای بابک احمدی بود. من مجری ام کلا [می خندد]!

    چون این گزینش ها معنی دارند. هنگامی که داشتید اینکار را می کردید حواستان به این بود؟

    بعله دیگر! در این حد آگاهی دارم [می خندد]!

    منظورم پرت نبودن بود. کلمه درستش را هم اکنون نمیدانم. اتفاقا خودآگاهی همۀ وقت} هم چیز خوبی نیست.

    بله، می فهمم. بعضی وقت ها اصلا شاید بهتر است آدم نداند و آگاه نباشد.

    ولی دیگر ترجمه نکردید.

    عمل ترجمه کردن را همۀ وقت} علی می گفت که خیل شغل مناسبی است در کنار بازیگری. چون در بازیگری حوصله آدم خیلی سر میرود. مدام باید منتظر باشی تا یک کاری پیش بیاید. می گفت بافایده است اینکار را بکنی. و سرت گرم می شود. نه اینکه کار پیش پاافتاده اي باشد که فقط سرگرمی است ولی کار مناسبی است که اگر کسی عرضه و تسلط بر آن داشته باشد ترکیب خوبی است با بازیگری.

    آیا اصولا از آن آدم هایي هستید که سریع حوصله ارزش از هر چیزی سر می رود؟

    خب به هر حال خیلی سخت است که شما همه ي اش در انتظار باشید. یعنی چیزی به شما بستگی ندارد. اولش سخت است بعدش هم آدم عادت می کند به این اوضاع. و همان تنبلی مشهور هنرپیشگی. کمی مانند یک ترمز بزرگ است در زندگی.

    اینکه همۀ چیز جای دیگری خارج از وجود آدم شکل می گیرد.

    بله، اصلا این شغل. بعدش هم که دیگر خیلی عادی میشود و آدم انگار همۀ دریافت کننده هایش را خاموش میکند یا خاموش می شود و کاملا به این حالت میروی که در اختیار باشی. و خیلی هم انگار خوشت می آید از این وضع. و ناراحتت نمی کند دیگر.

    انگار آدم خودش دیگر مسئولیتی ندارد بابت چیزی.

    دقیقا. دیگر مسئولیتی نداری. خیلی بافایده چیزی گفتید. بعد هم اینکه خیلی هم مقبولید و محبوبید و شغلی هم دارید و شاید به علت همین جاافتادن در این موقعیت، آدم به این وضع عادت میکند.

    برای خودتان این وجه قضیه به همین روشنی اي که همین حالا داشتید جهت من میگفتید کی آشکار شد؟

    خب اولش که هنوز به این مرحله نرسیده اید فقط یک چیزی است که کسالت بار هست. مانند فرزند که بودید و با پدر و مادرتان باید می رفتید مهمانی و تحمل آن ساعت خیلی سخت بود. ولی همین حالا شاید آدم خودش می شود فاعل ماجرا. یعنی آن اول با پدر و مادرت می رفتی و تحمل میکردی. دلت میخواست

    کارهای دیگری بکنی. حس می کردی وقتت دارد گرفته میشود. نه اینکه حتی به ت بد بگذرد. نه. کند پیش می رفت زمان. هم اکنون نه. هم اکنون ممکن است خودت با پای خودت بروی مهمانی و همان جا بمانی [میخندد].

    هم اکنون این طوری شده است برایتان؟

    بله دیگر.

    و این بافایده است یا بد هست؟

    خب بد هست! به نظرم بد است و فکر نمی کنم همه ي بازیگرها این طوری بی مسئولیت باشند ولی من به هر حال این طوری ام و فکر می کنم که…

    گرچه بعضی افراد هم اسم این را می گذارند سخت گیری. نمی گذارند بی مسئولیت بودن. منظورم این است که بازیگر میگوید فیلمنامه هایي که می آیند بد هست. چیزی که من میخواهم پیدا نمی شود. کار بود ولی نقش من نبود.

    نه، من این را همچنان یک جور انفعال میبینم. اینکه شما را یک کسی گزینش می کند و به کار می گیرد به جای اینکه خودتان یک کاری را به دست بگیرید. بله، نهایتا به زور که شما را نمی برند ولی تفاوتش مانند تفاوت این است که شما باید بلند شوید یک خوراکی درست کنید یا اینکه می گویند این و این و این را داریم،

    شما کدام را میل دارید. در هر صورت آدم در یک اوضاع انفعال واقع شده است است و این سستی و تنبلی می آورد. و من خودم راکه به علت می آورم در جوانی و نوجوانی، این شکلی نبودم. فکر نمیکنم این قدر پَسیو بودم. هی بدتر و بدتر شدم

    حرفه آن را شدت یافتن کرد؟

    ترکیب حرف و سن با هم هست. ولی فکر می کنم حرفه خیلی غالب می کند خودش را به آدم. من به عنوان نمونه دارم توی خیابان رانندگی می کنم و در لحظه اصلا نمیدانم دو دقیقه بعد کجا باید بروم؟ شوخی می کنم با دوستم. می گویم من هنرپیشه ام. من را می برند.

    یعنی تا این حد می تواند تاثیر بگذارد توی زندگی شما. که شما همه ي اش دارید بُرده می شوید. در نتیجه اگر یک مسیری را بلدم به شکل اتوماتیک، که بلدم و میروم وگرنه انگار این ذهن اصلا خاموش میشود. ازش کار نمیکشی و تعطیل میشود. به این شکل. یعنی برات برنامه می ریزند. اداره ات می کنند.

    دارم فکر می کنم از طرفی این وضع میتواند خیلی شیرین باشد. اینکه همۀ وقت} یکی به جای تو تصمیم بگیرد و گزینش کند.

    آره دیگر. لم بدهی و.. [می خندد].

    چون گزینه یا تصمیم خیلی وقت ها پروسه زحمت آوری هست.

    خیلی. و جهت همین آدمیزاد میل به دارد به آن وضع. و فرو میرود هرچه اکثر در آن.

    و اینکه گفتید هم اکنون مانند این است که آدم به مرحله اي رسیده که دیگر خودش با پای خودش می رود مهمانی یعنی اینکه…

    یعنی اینکه وا می دهی دیگر. فکر می کنم به این مرز رسیده ام من.

    بی خیال شده است اید؟

    آره، دیگر بی طاقت نیستم. دیگر به م فشار نمی آید. لحظات سخت و طولانی نمی گذرد.

    قبلا می گذشت؟

    بله.

    و جهت همین «شب افتتاح» یا «گرترود» ترجمه می کردید؟

    بله.

    و خب آیا دیگر نکردید؟ که این ذهن خاموش نشود به قول خودتان.

    اولا که برام کار مشکل بود. یعنی واقعا به م فشار می آمد. اصلا کلافه کننده بود.

    کارهای راحت تری را بعد از این امتحان نکردید؟ جهت غلبه بر آن انفعال؟

    چرا، ولی خب این یک کار قشنگ هست. یعنی جهت آدم وجهه اي به بار می آورد. چیز کمی نیست که آدم یک کتابی به اسم خودش چاپ کند. تاثیر دارد و دوام خوشایندی دارد. ولی جهت من سخت بود.

    آیا این همان ور تاریک یا وحشتناک بازیگری هست؟ اصلا به چنین چیزی درمورد بازیگری قایلید؟

    یعنی یک چیز منفی اي داشته باشد؟ نه! همین حالا بعنوان یک «آدم» از خودم راضی نیستم [مکث]. نمیدانم شاید این هست. نه! این چیز منفی اي نیست. هر شخصی در حد توان خودش یک کاری میکند دیگر.

    خب این را همه ي مان خیلی از زبان بازیگرها خوانده ایم، در همۀ جای جهان. اینکه آزاردهنده است که تو مدام باید منتظر باشی و منشا اثر نیستی. من لزوما هم اسمش را نمیگذارم ور تاریک. آن وجهی که شاید کمتر به دست بیاید یا آدم ها به ش دقت نشان داده باشند یا اصلا آن را دیده باشند.

    آن ورِ… تاریک نگوییم به ش [مکث]. فریب. ولی نه به معنی گول خوردن. نه به این معنی که کسی ما را فریب میدهد ولی نهایتا آدم میتواند که اشتباه بشود. میدانید؟ ولی این اصلا به این معنی نیست که بازیگر تاثیر ندارد توی فیلم. بازیگر خود فیلم هست. همۀ چیز هست. ولی نقشش را خودش هم گم میکند. بعد یک انتظار دیگری از خودش شاید دارد… نمی دانم. خلاصه اش خیلی دیدنی است به نظرم اینکار [میخندد].

    آره، فکر می کنم مانند هر کار خلاقه دیگری احتمالا یک ور تسلی بخش هم دارد جهت آدم.

    به هر حال هر مشغولیتی این حالت را با خودش دارد.

    گرچه هر مشغولیتی این وجه را ندارد که تو آدم دیگری شوی و بروی در یک دنیای دیگر. انگار که یک زندگی موازی و دوگانه داری.

    اینکه در یک زندگی دیگری زندگی می کني، خیلی خوش می گذرد. درست هست.

    یعنی این طوری بوده که به وضوح یک وقت هایي حال خوبی نداشته باشید و این خوبتان کرده باشد؟

    مشاهده نمایید درست است که یک زندگی دیگری می کنی ولی درواقع هم زندگی دیگری نمی کني. جهت اینکه یک محیط کار داری که صبح می آیی و شب می روي. مانند هر آدم دیگری که سر هر کار روتین دیگری می رود. ولی می توانی به عنوان نمونه لباسهای گوناگون را تجربه کنی، فرقش این هست.

    یا به عنوان نمونه همکارهای متنوعی داشته باشی که اخلاق هایشان خیلی شبیه هم است [میخندد]. یعنی خیلی هم در نهایت متنوع نیست نسبت به کسی که می رود یک شرکتی کار می کند. ولی اگر بخواهم خیلی درست و دقیق حرف بزنم این طوری است که می روی سر کار، سرت گرم هست. این طوری نیست که چون یک نقش دیگری داری زندگی دیگری می کني.

    یعنی این تعبیر خیلی فانتزی اي از بازیگری هست؟

    آخر آن کار راکه واقعا نمی کني. ولی چیزی که است این است که تو صبح می روي، شب می ایی و در طول روز مشغولی.

    خود این هم دیدنی است که شما درمورد بازیگری مانند یک کار خیلی عادی صحبت میکنید.

    خیلی، قسمت ملموس بازیگری این هست.

    از همان اول برایتان این طوری بود؟

    نه، یادم است که از همان اول این جوری نبود. به هر حال موقع بازی آدم از نظر احساسی فاصله می گیرد با دور و برش. مانند موقعی که شما از یک چیزی خیلی غصه دارید، و دیگر آن خیابان ها ممکن است شکل لحظه گذشته را نداشته باشد. مانند هنگامی که که درد شدیدی در زندگی تان برایتان پیش می آید،

    از اطرافیانتان فاصله می گیرید. شما به یک جای دیگری رفته اید و انها جای دیگری میباشند. این اتفاق هنگامی که که بازیگر فیلمی و آن فیلم برایت مهم است میوفتد. یعنی آدم فاصله می گیرد از دور و برش و آن خیابان ها.

    پس هنوز هم بعد از بیست سال این لحظه ها وجود دارند.

    بله، ولی ربطی به آن حرفه ندارد. به احساس آدم ربط دارد. یعنی شروعش از درون خود آدم هست. به عمق هر چیز که میروی این اتفاق میوفتد. من به خوبی یادم است که به عنوان نمونه در میرداماد راه می رفتیم که «لیلا» را بگیریم، ولی دیگر میرداماد جهت من میرداماد نبود. یک جای دیگری بود. ولی خب این صادق است درمورد عشق به هر چیز [مکث]. درمورد هر احساس شدیدی.

    «لیلا» واقعا چنان ترکیب پیچیده و نقش عجیبی بود و آنقدر لایه هاي گوناگونی داشت که بعدها هم، در پخته ترین کاراکترها، شما انگار یک جوری دوباره به «لیلا» بر می گردید. به نظرم آن خصوصیاتی که در شمایل بازیگری شما کلیدی است همۀ اش در «لیلا» هست. انگار که از همان دوباره چیزهایی می آید به عنوان نمونه در «سعادت آباد»، حتی در «نارنجی پوش» که من خیلی دوستش داشتم، و در «رگ خواب».

    آره، خودم هم همین حس را دارم. گرچه توی «سعادت آباد» همه ي اش مال لباسم است که خیلی هم حرص میخورم بابت این، چون خیلی شبیه لباس «لیلا» بود. هم لباس، هم مدل روسری بستن. اینکه می گویید خب به این علت است که فیلم «لیلا» شکل کاملی از من هست. هرچه داشتم

    و نداشتم آنجا هست. جهت همین در جاهای دیگر هم می آید. ولی اینکه آدم هم اکنون در «رگ خواب»، یک فیلم پرتره این شکلی را دوباره بعد از بیست سال «بیست سال شد؟!» بازی کند و هیچ فرقی نکند، خیل هنر کرده [از ته دل میخندد]! خیلی خوشحالم از این موضوع. میخواهم بگویم من هم همه ي اش یاد آن فیلم می افتم.

    برای همین داشتم فکر می کردم مسیر شما در بازیگری اکثر از اینکه رسیدن از نقطه «آ» به «ب» باشد، یک دایره هست. و زنی که ما می بینیم انگار حرکتی پاندولی دارد بین خودویرانگری «خودآزاری» و خودشیفتگی؛ دارم خیلی کلمه هاي اکستریمی به کار می برم گرچه.

    فکر می کنم این دو تا خیلی به هم نزدیک میباشند. حالا در «لیلا» اکثر از آن شکل است که جهت اینکه خودش لذت ببرد آن کارها را می کند. ولی در «رگ خواب» نه، نمیخواهد لذت ببرد. به نظر من این جا هیچ لذتی درش نیست، در ویرانی اش نیست. واقعا منفعل کامل هست. یعنی توی این شرایط قرار می گیرد. چون «لیلا» یک پاسخی می دهد.

    و یک بی نیازی اي در آن شخصیت هست. انگار که خودش را والاتر از آن می داند که حسودی کند یا چیزی بخواهد.

    آره، به این شکل یعنی تلافی می کند. ولی در «رگ خواب» اصلا آن اتفاق نمی افتد. مجالش پیش نمی آید. جهت همین است که آدم هنگامی که یک بازیگری راکه توی فیلمی خیلی بافایده بوده توی یک فیلم بد می بیند، می خورد توی ذوقش. جهت اینکه شمایلی از آن آدم در سر شما شکل گرفته که یک بعد یکهو این طوری خراب می شود.

    ولی این هم از آن چیزهای کمی کلی و تکراری است که آدم مدام در نقد یک بازیگر می شنود. که این آدم دارد خودش را تکرار میکند.

    می دانید، این اتفاق به نظر من اجتناب ناپذیر هست.

    در این بیست سالی که کار کرده اید خودتان چقدر حواستان به این مسئله بوده هست؟ چقدر مهم بوده هست؟

    چیزی که برایم مهم بود [مکث] هیچ وقت به تکرار خودم یا اینکه دوری کنم از اینکار فکر نکردم. آن چیزی که دوست نداشتم اتفاق بیفتد این است که آدم در یک قالبی فقط برود و همان را مدام اجرا کند. این را دوست نداشتم. یعنی دوست نداشتم نقشی که به م میدهند همه ي وقت یک شکل باشد. به عنوان نمونه اینکه همۀ وقت} به شما نقش آدم مثبت بدهند. همۀ وقت} نقش آدم فداکار بدهند. کلیشه همین است دیگر.

    درمورد شما به عنوان نمونه تا یک جایی معصومیت بود.

    بله، قطعا آن هیچ وقت جدا نمیشود و همه ي وقت است ولی می شود آدم همۀ اش یک مدل فیلم را بازی نکند. شاید به جای نقش باید بگویم نوع فیلم. اینکه تو فقط یک مدل کار نکنی. یک سبک فیلم را بازی نکنی. من این مد نظرم بود. ولی اینکه یک کس دیگری بشوم و از این فیلم به آن فیلم متفاوت باشم، نه. منظورم سبک فیلم هست. اینکه یک فیلمی باشد سوپرتجاری، یک فیلمی باشد خیلی کلیشه اي و تو بتوانی بروی و بازیگرش باشی، این جهت من بافایده و دیدنی هست.

    من فیلم «من» را هم دوست داشتم.

    گرچه خودم هنوز فکر می کنم که به من نمی آید. یک چیزهایی را فیزیک یک آدمی اجازه نمیدهد. به عنوان نمونه شاید یک فک پهن تری می خواهد جهت اینکه شما دزد باشید. اصلا نباید از خودت دور شوی. حتی شاید با چهار قدم دور شدن هم، آدم اشتباه شود. شاید بهتر است نزدیک تر باشی و آن کار را بکنی. از طرفی هم «من» آنقدر فیلم آبستره و انتزاعی و هنری اي شده است جهت خودش که نمی توانم آن را بعنوان یک مثال بگویم.

    میخواهم بگویم به همان نسبت که شاید یک فیلم سوپرتجاری بعنوان یک گزینه غیرمنتظره میتواند امکانی به یک بازیگر جهت اجرای دیگر یا متفاوتی بدهد فیلمی مانند «من» هم با خیلی خاص بودنش ممکن است این فضا را به شما داده باشد.

    آره، ولی به همین علت فکر نمیکنم مثال خوبی باشد. ولی مثلا… اصلا چی شد که من این را گفتم؟ فکر کنم باید دوباره خودم را اصلاح کنم. مشاهده نمایید من فکر می کنم یا به یک آدمی یک چیزی می آید یا نمی آید. و این آمدن و نیامدن خیلی به فیزیک آن آدم بستگی دارد. شما نمی توانید بازی بهتری داشته باشید

    بدون اینکه فیزیک آن نقش را داشته باشید… لااقل من بلد نیستم… ولی چیزی که خوشم می آید این است که همۀ وقت} یک سبکی را گزینه نکنی جهت کار کردن.

    درمورد «من» یکی از آن لحظه هایي که احساس کردم این نقش به چیزی در خود شما متصل می شود، آخر فیلم بود. آن لحظه اي که آن کسی که اصلا نمی بینمش به کاراکتر می گوید: «چرا نمی تونی مانند همه ي بری زندگیت رو بکنی؟» آن لحظه اي که تو حدس میزنی که این آدم دارد این کارها را میکند،

    شاید فقط چون می خواهد سرگرم شود و گرچه یک کار عجیبی که شما میکنید مدل گریه کردنتان است که یک جور گریه نکردن است ولی غم عالم هم درش هست. در «من» هم نمای آخر این طوری بود. در آن لحظه و آن قاب احساسم این بود که این نقش را کسی جز شما نباید بازی می کرد.

    خودم هم آن جا خیلی آرامم می کند. گرچه این را همین جا بگویم که سهیل بیرقی واقعا خیلی بافایده «من» را نگاه و اصلاح میکرد. نه فقط موقع فیلم برداری، اصلا از گذشته، حتی گذشته از اینکه تمرین کنیم، این ها را حواسش بود. حفظ بود دقیقا که چه چیزهایی را نمیخواهد که من داشته باشم. این خیلی به من احساس آرامش می داد.

    عبارات مهم : بازیگری – بازیگر

    چون همین که میبینی که آن کسی که دارد کار را پیش میبرد، میداند چکار دارد میکند… اصلا کاری که شاید شما قبول ندارید، ولی خودش قبول دارد، به آدم خیلی احساس امنیت میدهد.

    نظارت سهیل خیلی مهم بود. مقدار آگاهی اي که از من به خودم می داد. ولی به هر حال احساس می کردم شاید اصلا جور دیگری این را بزی میکردم، خب؟ صد در صد به دل من نمی نشست. ولی جایی که به دلم مینشیند، آنجاست. همان لحظه اي که گفتید. آره، آنجا واقعا نزدیک شده.

    خیلی چندان. جوری بود که به خاطرش تمام لحظات دیگری راکه در طول فیلم احساس میکردی بازی از آن یکدستی خودش بیرون بوده یادت می رفت.

    گرچه این را بگویم که خیلی چیزها باز همۀ وقت} بستگی به جمله ها دارد، و به صحنه… آن صحنه خودش هم از آنهایی است که ربطی به بقیه فیلم ندارد. یعنی در آن ماجرایی نیست. بساطی نیست. معرفی فضایی نیست. این ها هم تاثیر دارد. گرچه من هنگامی که گفتم «دزد»، یاد «سالاد فصل» افتاده بودم ها! چون به نظر خودم این قدر به من نمی آید این نقش که…

    همین! درمورد «سالاد فصل» یا «آب و آتش» کاملا این را می فهمم.

    حالا در «آب و آتش» خیلی با آقای جیرانی اختلاف سلیقه داشتیم در شکل نزدیکی مان به عنوان و بازی. او اصلا موافق من نبود. خیلی دوست داشت یک چیز خیلی نمایشی اي باشد. من این قدر و به این شکل سلیقه ام نبود. دوست نداشتم. فکر میکردم میتواند مدل دیگری باشد.

    در «سالاد فصل» چطور؟

    در «سالاد فصل» نمی دانم… اصلا یک دزد فرانسوی شد [میخندد]! خیلی یک جوری بود! همۀ چیزش با هم. اکثر فیزیکش من را اذیت می کرد. یادم است با مهرداد [میرکیانی] خیلی تلاش کردیم که جهت من یک فک پهن درست کنیم. چون من همه ي اش گذشته از شروع فیلم برداری از این عنوان زجر می کشیدم. دو تا دندان سازی هم رفتیم ولی آنقدر بد ساخته شد، اصلا وحشتناک شد.

    میخواهم بگویم یک اقتداری را هر کاری کنی نمی آید توی تنت. که گرچه اگر یک خصوصیت خیلی در تو عمیق باشد، نیاز نیست که حتما به شکل فیزیکی آن را داشته باشی. خب من ندارم آن را. بخشی اش را می شود با فیزیک جبران کرد. بخش زیادی اش با تمرین هست. ولی به هر حال خیلی چیزها را آلبوم آن چیزی که آدم است پا نمی دهد که درست شود. نشانه من هم این نبوده.

    در جست و هوا نقش متفاوت نیستم. چون به طور مجرد وجود ندارد. اصلا این یک چیز بی ربطی است که آدم ها می گویند. باید در یک آلبوم اي باشد. یک آلبوم اي تفاوت دارد با یک آلبوم دیگر. و جهت من دیدنی بوده که در فیلم هایي با سبکهای گوناگون حضور داشته باشم. ولی همۀ اش به یک شکل [با یک حالت تمام کننده و مطمئن این را میگوید و میخندد].

    خب این به خودی خود اصلا چیز بدی نیست.

    یعنی دوست دارم و می توانم در یک تئاتری که شاید شما خیلی ازش مشمئز شوید، یک حرکت خیلی تئاترال بکنم. بدم نمی آید [مکث]. حالا شاید هم اکنون کمتر دوست داشته باشم ولی واقعا تا چند سال پیش خیلی مشتاقانه دوست داشتم.

    هم اکنون دلیلش چیست که کمتر دوست دارید؟ همان قضیه سن؟

    شاید. شاید همین حالا هم اگر یک کارگردان بی نظیر تئاتر جلوم بیاید من هم به وجود بیایم. ولی همین طوری به خودی خود شوری ندارم. ولی از من دور نیست.

    اتفاقا سر نمایش «اسم» پیگیر بودم و بعنوان آدمی که کارهای شما را دنبال می کند، خیلی کنجکاو و هیجان زده بودم که ببینم این اتفاق میوفتد یا نه.

    این باز از آن چیزهایی بود که من ظرفیت نقش را نداشتم. اولا که لیلی چقدر بافایده بازی کرد. بخش زیادی اش شاید به علت این بود که خودش صاحب نمایش بود. گرچه فکر میکنم که نه! یعنی آنقدر می توانست پذیرای این نقش باشد که… من بازی به این قشنگی از او در جای دیگری ندیده بودم.

    خیلی! خیلی بافایده بود. به هر حال من فکر میکنم که نقش هم باید ظرفیت شما را داشته باشد، یا اگر نقش ظرفیت ندارد، تو ظرفیت داشته باشی. و خب این از آن مواردی بود که من نداشتم.

    پیش آمده که فکر کنید این نقش را قبول میکنم از لج خودم. جهت اینکه خودم هم غافلگیر شوم. این طوری شده است تا به حال؟

    آره، خیلی وقت ها آدم به علت چیزهای عجیب غریبی یک گزینش هایي می کند. خیلی عنصرهای مختلفی تاثیر دارد در گزینش نقش. عنصرهای بی ربط منظورم هست. بله، این طوری هست.

    و ممکن است بتوانید اسم ببرید؟

    خیلی راحت نیستم که اسم ببرم ولی میتوانم به طور کلی بگویم که یک هنگامی که خودم جهت اینکه یک چیزی را جهت خودم مسخره کنم و عکس خودم را به گند بکشم [همانگونه که دارد شکلات کیت کتش را مزمزه میکند این را میگوید] بگویم که اینکار را میکنم ولی در عین حال توی یک چارچوب.

    یعنی تصویری راکه آن بیرون ازتان وجود دارد به گند بکشید؟

    نه، تصویری که خودم از خودم دارم. اینکه به هر حال تو همه ي وقت یک حالتی داری. یک جاهای می روی. توی یک مجالسی نمی روی. یک رفتاری داری دیگر. و ممکن است ناگهان به خودت بگویی چقدر رفتارم یکنواخت هست! این چه شکل محترمی است که من جهت خودم ساخته ام.

    یا اینکه آیا من «این» را اصلا ساختم؟ آره… به عنوان نمونه من در «مربای شیرین» واقعا با اینکه آگاه بودم که این نقش، نقش من نیست ولی این را هم داشتم که این عکس را بشکن! اینکه آیا این قدر باید سینما جدی و قشنگ باشد؟ آیا عکس باید این قدر قشنگ باشد؟

    چرا این قدر نگاه من باید جالب باشد؟ آیا این نور باید قشنگ باشد؟ چیزی که همه ي وقت از بچگی ام سلیقه ایم بوده و باهام بوده که حتی هنگامی که دوربین نیست زندگی را همین جوری تصور می کنم و میبینم. خیابان را، آدم ها را، و بعد ناگهان بخواهی این ها برایت عوض شود. نمی گویم آن فیلم را به این علت گزینه کردم

    ولی توی مسیرش هی به خودم گفتم آخر اینش را چکار کنم؟ این وجهش را نمی توانم. بعد فکر کردم اصلا به همین علت میکنم. آیا این قدر این برایت سخت هست؟ منتها ممکن است از این تصویرت خوشت نیاید و دیگر نکنی.

    ولی در همان لحظه اي که اینکار را می کني یک احساس گشایشی به آدم می دهد. نه؟
    اوووم… نمیدانم این گشایش چقدر بافایده هست. یا اینکه آدم به ناچار این علت را جهت خودش درست میکند. چون کار مشکل است فکر می کنی خب این سود را برایم دارد بعد اشکالی ندارد که دارم اینکار را با خودم میکنم. فکر می کنم یک ترکیبی از همۀ این ها باشد.

    آیا شده است که اکثر از یکبار این اتفاق بیفتد؟

    این مدلی نه. و به این علت نه. ولی باز جاهای گوناگون دلایل مختلفی داشته که به عنوان نمونه یک کاری را کردم یا راحت تر کاری را پذیرفتم که اگر در یک مقطع دیگری می بودم نمی پذیرفتم. یک وقت هایي هم یک کارهایی را نکردم به یک دلایل احمقانه اي.

    مثلا چی؟

    مثلا موقعی که طرف داشته به من توصیه کار می داده احساس کردم بغل دستش یک کسی نشسته و جلوی او لحنش کمی عوض شده است و همان موقع پرونده را بستم و گفتم من اینکار را نمی کنم و بعد دیدم چه بیخود! حالا فرض کن جلوی او میخواست نشان بدهد که با تو خودمانی هست. حالا این چه اشکالی داشت مگر؟ یعنی می خواهم بگویم که این عوامل خیلی باعث شده است که من یک فیلمی را بازی بکنم یا نکنم.

    فکر کنم اینهایی که گفتید مشخصا بروزهایی از همان قضیه است که یکی خیلی خودش هست. همان چیزی که آدم ها را محتاط می کند یا می ترساند. ولی به نظرم خیلی باارزش هست.

    گرچه اگر یک نقش خیلی بافایده بود قطعا آدم اذیت نمی شد. ولی می خواهم بگویم به طور کلی ممکن بود اگر این اتفاق نمی افتاد من آن فیلم را بازی می کردم.

    میدانید آیا میگویم با ارزش؟ فکر می کنم چیزهایی همین قدر به چشم نیامدنی کاراکتر می سازند از یک بازیگر. و این به نظرم روی آن عکس نهایی است که من از آن آدم روی پرده میبینم تاثیر دارد.

    بله، کاملا تاثیر دارد. و حواشی هم همۀ وقت} مهم اند. اینکار همه ي اش روابط آدم هاست با همدیگر. تعداد آدم ها چندان هست.

    و این میتواند کار را سخت کند؟

    سخت؟ نه. کارهایی که متکی به ارتباط گرفتن میباشند همۀ وقت} برایم مسئله بوده. یعنی دیدنی بوده.

    یعنی آدمی هستید که استقبال می کنید از معاشرت؟

    بی جهت نه ولی هنگامی که که قرار است اتفاق بیفتد، حضور دارم. در یک مواجهه حضور دارم.

    جمله پیچیده اي بود!

    [میخندد] به خودی خود پیش قدم نمی شوم ولی اگر قرار است به عنوان نمونه یک صحنه اي را بازی کنم، حضور دارم.

    یعنی برایش مایه میگذارید؟

    سعی می کنم وجود داشته باشم دیگر. بله. فکر می کنم که [مکث طولانی] ارتباط شاید همۀ وقت} برایم مهم بود. شاید آن موقع هم که میخواستم مهندس شوم، به این فکر می کردم که موزیک خوش دارد آیا؟

    چیِ خوشی؟

    آهنگِ خوشی. شاید همه ي وقت برایم مهم بوده که کسی دیگر هنگامی که من را در آن حالت می بیند، آیا می گوید به به؟

    از چی خیلی می ترسید؟

    از خیلی چیزها. از همۀ چیزهای بد. ولی همین جوری وحشت خاصی ذهنم را مشغول نمیکند که مدام به ش فکر کنم. همین چیزهای عادی که همه ي نگرانش میباشند و می ترسند.

    صبح که بیدار می شوید، نخستین کاری که جهت خودتان میکنید؟

    یک لیوان آب مینوشم [با خنده]… همین حالا راستش را بخواهید مدتی است از روتین ام خارج شده است ام.

    به علت فیلم برداری از روتین خارج شده است اید؟

    نه، ولی فیلم برداری هم کم و بیش از نظم خارجم کرده.

    خود این سوییچ شدن از شب کاری به روزکاری خیلی از آدم انرژی می گیرد.

    ولی بعد از چند شب که عادت می کني، شب کاری لذت بخش هست. به علت اینکه انگار دوبار زندگی می کني، هم با روزکارها زندگی می کنی، هم با شب کارها. بعد هم شب دنیا خلوت تر هست.

    وقت هایي که به هر دلیلی ذهنتان درگیر یا تحت فشار هست، کار خاصی می کنید؟

    وقتی که بیتاب می شود آدم؟

    برخی افراد می روند ساعت ها راه میروند. بعضی افراد با موسیقی یک کاریش میکنند.

    هر هنگامی که آدم یک کاری میکند. من اکثر وقت ها فکر کنم کاری نمیکنم.

    موسیقی هیچ وقت چیز کلیدی اي بوده برایتان؟

    بله، تا یک موقعی خیلی کلیدی بود و بعد از یک موقعی به بعد فقط سکوت بود. هیچ چیزی نه گذاشتم توی ضبط، نه هنگامی که خودم تنها هستم موزیک اکران میکنم. فوقش رادیو می گیرم، اگر خیلی بخواهم صدایی باشد.

    و آن موقعی که کلیدی بود؟

    همۀ چیز هاي موزیکال برایم دیدنی بود. به عنوان نمونه داستان وست ساید یک فیلم برجسته زندگی ام بوده که آن را چندان دیده ام و همه ي دیالوگ هایش را حفظ بودم. یا «اشک ها و لبخندها» و همه ي فیلمهای کلاسیک موزیکال. در یک برهه اي علاقه شدیدی به مایکل جکسون داشتم میخندد. گرچه خیلی کوچک بودم. فکر کنم پنجم دبستان بودم که بقالی کوچه مان ویدئوی بتاماکسش را به من داد.

    چی شد که بقالی آن ویدئو را به شما داد؟

    نمیدانم، مراوده فیلمی داشتیم. شیر به مان می داد. فیلم هم می داد. ما هیچ وقت به او فیلم ندادیم، او به ما می داد.

    این همان بقالی اي بود که هنگامی که ازش بستنی می خریدید، روتان نمی شد پولش را بدهید؟

    نه… [میخندد]! آن در ایتالیا بود. این بقالی در حسین آباد بود که همین حالا میشود بالای میدان هروی. آن موقع هیچی نبود، واقعا همسایه ما یک گاوداری بود و یک کوچه پایین تر، این بقالی. همین و بس.

    و از یک موقعی سکوت شد اصلا؟

    بله. دیگر از هنگامی که ممنوع شد، واقعا ممنوع شد.

    یعنی چی ممنوع شد؟

    ممنوع بود دیگر، نه؟ توی دهه ۶۰٫ فکر میکنم یکی از دلایلش این بود. چون من حوصله دردسر و کار خلاف نداشتم. کیف ها را می گشتند توی مدرسه. من هم که همه ي وقت دنبال همین راه راست و ریلکس بودم.

    چیزی در ظاهرتان است که دوستش نداشته باشید یا فکر کنید که اگر می شد، تغییرش می دادید؟

    در حال حاضر، نه.

    هم اکنون ولی یادم آمد که در یکی از گفت و گوهایتان با آقای معززی نیا صحبت این شده است بود که یکبار سر تدوین یکی از فیلم هایتان بودید و گفتید: «چرا من فکر کردم با این قیافه باید بازیگر شوم؟»

    راست میگویید؟ واقعا چنین چیزی گفتم می خندد؟

    یادتان نیست کی و کجا بوده؟

    همین حالا یک چیز گنگی یادم هست. ولی این را بافایده یادم است که هنگامی که خودم را در «آب و آتش» یا «سالاد فصل» می دیدم این حس را داشتم.

    درمورد خلق و خویتان چطور؟ منظورم این است که چیزی باشد که دلتان بخواهد آن طوری نباشد.

    به شکل جدی نه. ولی خیلی چیزها است که ناراحتم می کند ولی مدام به ش فکر نمیکنم. درگیرش نیستم. به عنوان نمونه مکث طولانی اگر بخواهم خیلی فکر کنم… چقدر از خودم راضی ام می خندد به عنوان نمونه اینکه… خب خیلی بهتر شدم از گذشته ولی شاید این حالت پرخاشم، که پرخاش نیست ها! تند بودنم، یکهو جواب دادنم… دوست داشتم با متانت بیشتری می بود هنگامی که از چیزی ناراضی ام. این ریختی نبود.

    که ولی یک بخشی از همان کاراکتر خاص شماست.

    آره، ولی یک وقت هایي که یک نفر جدی آزرده می شود، نه، دوست ندارم. ولی اگر طرف جنبه داشته باشد بله! خیلی بافایده است [مکث میکند]. پدرم هم این طور بود گاهی. و این ناراحتم می کرد. آن حالت هاي دادزدن و از کوره در رفتن ها… ولی خیلی برایم آدم درستی بود. آدم کاملی بود از نظر من.

    یعنی با وجود این کامل به نظر می آمدند؟

    نه، از آن حرکات ناگهانی اش خوشم نمی آمد. ولی ایراد بزرگی نبود. یک ضعفی بود دیگر. هر آدمی دارد.

    این را می دانید که بعضی افراد حمید نعمت الله را با پدرتان مقایسه می کنند؟ از این جهت که یک آدمی است که خیلی دنیا خودش را دارد و به چند علت دیگر! در گفت و گو اي دیدم که حامد بهداد هم این را به آقای نعمت الله میگوید. و او هم چیزی نمیگوید. خب چی بگوید؟ ولی میخواستم بپرسم خودتان آیا چنین حسی دارید در کارکردن با آقای نعمت الله؟

    فکر میکنم آره. داشتم همه ي وقت. شاید همین حالا که حمید نعمت الله را اکثر می شناسم و فاصله ام از بابام اکثر شده است سخت تر می توانم بدانم ولی قبلا که به بابام نزدیک تر بودم و از ایشان دورتر، شباهت را اکثر حس می کردم.صدایش میکنند که برود جلوی دوربین. و او همانطور که بلند میشود میگوید دیگه وقت خوشی ما به سر رسید و لبخند می زند.بعد گذشته اینکه برود یواشکی بهم می گوید حوصله تان سر نرود این جا…!

    واژه های کلیدی: بازیگری | بازیگر | بازیگری | زندگی | اخبار سینما

    گفتگوی جالب با لیلا حاتمی بانوی سینمای ایران

    گفتگوی جالب با لیلا حاتمی بانوی سینمای ایران

    اخبار

    آرشیو

    گالری عکس

    آرشیو

    اس ام اس های تازه

    آرشیو

    آهنگ های پیشواز

    آرشیو
  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • کتاب های الکترونیک اورجینال
  • جعبه هدیه کتاب
  • چاپ کتاب آمازون
  • چاپ کتاب اورجینال
  • منابع اورجینال رباتیک
  • افست کتاب لاتین
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک کوانتومی
  • خرید کتاب خارجی
  • دانلود فایل های زبان اصلی بیماری های مغز و اعصاب
  • منابع اورجینال پزشکی بالینی