در دوره ای كه پیامبر اعظم اسلام تازه به پیامبری برگزیده شده است بودند، تعداد كمی از افراد با این دین تازه آشنا بودند كه یكی از این افراد اویس بن عامر یا اویس قرنی بود و او از وارستگان و دینداران برجسته وقت خود بود.

ضرب المثل | پیراهن | پیامبر | مدینه | زندگی | اسلام | پیامبر | دنیای ضرب المثل

اویس قرنی در یمن زندگی می كرد و به كمك یاران پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) با دین ایشان آشنا شده است بود و به این دین علاقمند شده است بود. آوازه ی دین داری و علاقمندی اویس به پیامبر رسیده بود. اویس مادر پیر و نابینایی داشت كه نمی توانست به تنهایی از عهده ی زندگی اش برآید و به كمك تنها پسرش اویس نیازمند بود. اویس روزها شترچرانی می كرد و شترهای شهر را به صحرا می برد تا بچرند و با مزدی كه از این كار می گرفت مخارج زندگی خود و مادرش را تأمین می كرد. ولی در آتش علاقه دیدار پیامبر می سوخت.

وقتی خبر علاقه ی اویس جهت دیدار با پیامبر به ایشان رسید، پیامبر فرمودند: پیگیری به مادر ناتوانت واجب تر است و تلاش كن به او احترام بگذاری و دل مادرت را به دست آوری.

اویس به پیام، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) گوش كرد و پیش مادرش ماند ولی هر لحظه در آرزوی دیدن پیامبرش بود. تا اینكه یك روز آنقدر با مادرش صحبت كرد تا توانست او را راضی كند كه سه روزه تا مدینه به تاخت برود، پیامبرش را ببیند و برگردد. اویس تمام مایحتاج مادرش را جهت سه روز تأمین كرد و او را به دو نفر از همسایه ها سپرد تا در نبود او مرتب به مادرش سر بزنند، بعد از مادرش خداحافظی كرد و به طرف مدینه حركت كرد.

اویس عالی ترین اسب شهر را تهیه كرد و با كمترین باروبنه ولی با سرعت راهش را شروع كرد. او یك شبانه روز تمام در راه بود تا به شهر مدینه رسید. در آن شهر سراغ منزل پیامبر را گرفت و سریع خود را به در منزل پیامبر رساند. ولی پیامبر آن روز در منزل نبود ایشان به شهر دیگری سفر كرده بودند و چند روز دیگر بازمی گشتند. اویس خیلی ناراحت شد، از یك طرف دوست داشت در مدینه بماند تا پیامبر بازگردند و از طرفی به مادرش قول داده بود سه روزه برگردد و اگر دیرتر برمی گشت مادرش دلواپس می شد. درنهایت اویس بدون اینكه پیامبر را ببیند مجبور شد به یمن برگردد.

ضرب المثل دل به دل راه دارد

وقتی به شهرش برگشت. حتی به مادرش هم نگفت كه موفق به دیدن پیامبر نشده. او با خود فكر می كرد مادرش از اینكه بشنود این همه زحمت رفت و برگشت بی نتیجه مانده ناراحت می شود.

وقتی پیامبر به مدینه برگشتند به یارانشان فرمودند: یك بوی آشنا در شهر پیچیده. در این مدت عزیزی اینجا بوده. یاران گفتند: بله پیامبر خدا چند روز پیش اویس به قصد دیدار شما به مدینه آمده بود ولی چون به مادرش قول داده بود نتوانست زیاد اینجا بماند. او خیلی ناراحت شد و بدون اینكه شما را ببیند به یمن برگشت. پیامبر فرمودند: اویس پیش من است چه در یمن باشد، چه در اینجا.

ضرب المثل | پیراهن | پیامبر | مدینه | زندگی | اسلام | پیامبر | دنیای ضرب المثل

تا اینكه سال ها گذشت و پیامبر اسلام در آخر عمر وصیت نمودند كه بعد از فوت من یكی از پیراهن های مرا جهت اویس قرنی ببرید، چون او از دوستان و نزدیكان ماست. این مرد كسی است كه به عدد موی گوسفندان قبایل بزرگ عرب در قیامت او را شفاعت خواهند كرد.

بعد از رحلت پیامبر گروهی از نزدیكان و یاران پیامبر، پیراهن ایشان را جهت اویس به یمن بردند. اویس با دیدن یاران و نزدیكان پیامبر شروع به گریه كرد و از او پرسیدند آیا گریه می كنی؟ گفت می دانم پیامبر از این دنیا رفته اند و شما پیراهن ایشان را جهت من آوردید.

یاران پیامبر تعجب كردند و گفتند: تو از كجا خبر داشتی پیامبر فوت كردند؟ اویس همانطور كه گریه می كرد گفت: انگار دل من از این واقعه خبر داشت، درست است كه من در یمن زندگی می كنم ولی دلم هر لحظه با ایشان بوده.