اینترنت همانند دریاست ، کسی که آن را نمی شناسد همانند کسی ست که شنا را نمی داند.
خوش آمدید - امروز : شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • A
    خانه » اخبار سیاسی » ماجرای خرید خودروی نو جهت حفاظت رهبری و تذکر رهبر انقلاب

    ماجرای خرید خودروی نو جهت حفاظت رهبری و تذکر رهبر انقلاب

    سردار نجات مدیر شرکت اطلاعات سپاه در برنامه «دست خط» به تبیین بعضی خاطرات دفاع مقدس، تشکیل حفاظت و خاطرات از رهبری پرداخت.

    ماجرای خرید خودروی نو جهت حفاظت رهبری و تذکر رهبر انقلاب

    ماجرای خرید خودروی نو جهت حفاظت رهبری و تذکر رهبر انقلاب

    سردار نجات مدیر شرکت اطلاعات سپاه در برنامه «دست خط» به تبیین بعضی خاطرات دفاع مقدس، تشکیل حفاظت و خاطرات از رهبری پرداخت.

    به گزارش بیاکافه به نقل از گروه تحریریه سایت، مهمان این هفته برنامه «دست خط» سردار نجات، جانشین شرکت اطلاعات سپاه شخصی که از وی به عنوان یکی از جعبه های سیاه جنگ نام می برند، بود.
    مشروح گفت وگوی تلویزیونی سردار نجات را در زیر می خوانید:

    عبارات مهم : مقام معظم رهبری – نیروی انتظامی
    سوال: آیا شما به عنوان رمز پیروزی عملیات والفجر ۸ آشنا شدید؟
    سردار نجات: تسامح شده! ما هیچ نقشی در پیروزی والفجر ۸ نداشتیم. آنی که پیروز بود و پیروزی را به مردم کشور عزیزمان ایران هدیه کرد در رأس و اول خدا بوده هست، بعد هم رهبری داهیانه حضرت امام(ره) بود که هر چه داریم از آن پیر دیر و آن رهبر عاقل، محکم و با صلابت ما بود و اگر نفس مسیحایی ایشان نبود و یک لحظه این نفس را از جبهه ها قطع می کرد، ما هیچ پیروزی نداشتیم.
    عملیات والفجر۸ طرحی بود که فرماندهی جنگ به این نتیجه رسید، باید با دشمن در نقطه ای درگیر شود تا بتواند غافلگیری را انجام دهد. به دنبال تجاربی که فرماندهی جنگ در عملیات خیبر و بدر داشت، به این نتیجه رسیده بود که ما از لحاظ امکانات و تجهیزات نظامی با دشمنی که تا دندان به وسیله ابرقدرت های شرق و غرب مسلح شده است بود توان جنگیدن را نداریم و باید در جایی عملیات انجام می دادیم و حمله می کردیم که دشمن غافلگیر شود.
    منطقه فاو شاخصه هایی جهت غافلگیری دشمن داشت. نخستین و بااهمیت ترین خصوصیت منطقه فاو، رودخانه اروند بود. رودخانه ای سرکش و مهار نشدنی که در بعضی جاها عرض آن حدود یک کیلومتر و در جاهایی دیگر به حدود ۵۰۰ متر می رسید. این رودخانه دارای جزر و مد هست. در مواقع جزر سرعت آب زیاد شده است و گاهی اوقات سرعت آب تا ۶۰ کیلومتر در ساعت می رسد که اگر یک غواص بخواهد از عرض آن عبور کند آب می برد.
    نکته دوم کمبود بزرگراه های مناسب یگان های منظم جهت دسترسی به اروند بود، همچنین اینکه کل حاشیه اروند رود از شروع آبادان تا آخر منطقه حداقل۱۴ هزار نفر ساکن بودند، لذا دشمن احساس نمی کرد آنجا عملیاتی انجام شود. ارزش فاو از بسیاری جهات جهت عراق نقطه کلیدی محسوب می شد.
    اولین و بااهمیت ترین توصیه این بود که تنها راه دسترسی عراق به دریای آزاد و خلیج فارس، فاو بود. آن خدمتی که برادران حفاظت اطلاعات در وقت جنگ توانستند بکنند، این بود که جهت نخستین بار طرحی را تهیه بکنند که ما اصطلاحا آن طرح را گذاشتیم حصار امنیتی، یعنی بررسی کردیم که دشمن اگر بخواهد جمع آوری اطلاعات از ما بکند، راهها و روش های جمع آوری اطلاعات دشمن چیست؟
    حدود ۱۶-۱۵ طریق جمع آوری اطلاعات دشمن از ما بود دشمن می توانست متوجه شود که ما می خواهیم عملیات انجام بدهیم. طراحی عملیات انجام شد. در ان طراحی همه فرماندهان کمک کردند، همه بسیجیان کمک کردند و این طرح به خوبی اجرا شد. چون عملیات در غافلگیری کامل انجام شد از این جهت نقش حفاظت اطلاعات در آنجا نقش خاص ای بود.

    آقای جلیلی نقل کردند و گفتند که یکی از مسئولین عالی رتبه چین آماده بود کشور عزیزمان ایران و ملاقاتی را با آقای جلیلی داشتند، گفته بود که آمریکایی ها بیست سال ما را تحریم کردند و همه نوع تحریمی که امکان داشته باشد و بدتر از شما را به ما اعمال کردند.

    سوال: می خواستم از همینجا یک پلی بزنیم به تشکیل حفاظت اطلاعات ،شما عضوحلقه اولی بودید که با آقای محسن رضایی که در واقع آن وقت فرماندهی حفاظت اطلاعات سپاه را داشتند، پیوستید. آقا محسن در همین برنامه اعلام کردند که آقای نجات از نفرات اولی بود که به ما پیوست.
    سردار نجات: بله، آقای محسن رضایی نخستین مسئول حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران بودند. موقعی که اطلاعات سپاه پاسداران تشکیل شد تقریبا آن موقع تنها تشکیلات اطلاعات امنیتی که در جمهوری اسلامی بعد انقلاب تشکیل شد به همت آقای محسن رضایی بود .
    ایشان که اطلاعات را تشکیل دادند بعد از اینکه شهادت شهید بهشتی اتفاق افتاد جمعی از رفقایی که سابقا با آقای رضایی همکاری می کردند در کارهای مخفی، به این نتیجه رسیدند که وظیفه ارزش است که جهت مقابله با ضد انقلاب بیایند به آقای محسن رضایی کمک بکنند. لذا ما جهت اینکه بیاییم با ضد انقلاب مبارزه کنیم آمدیم و کمک کردیم به ایشان.
    ایشان در سال ۶۱ به من پیشنهاد کردند که من مسئول حفاظت اطلاعات سپاه بشوم. حفاظت اطلاعات تا قبل از آن، یک مجموعه جمع و جوری بود که شاید عدد آن در کل کشور به صد نفر هم نمی رسید.
    آن موقع که بنده آمدم در حفاظت اطلاعات به کمک ایشان و واقعا همین ابتکاراتی که جوانان آن موقع داشتند، یک پایگذاری حفاظت خوبی شد جهت سپاه پاسداران و در اکثر استانهای کشور این حفاظت اطلاعات تشکیل شد وگسترش پیدا کرد. این ادامه پیدا کرد تا اینکه اواخر سال ۶۲ قانون وزارت اطلاعات تشکیل شد، در قانون وزارت اطلاعات حفاظت اطلاعات سپاه تبدیل به یک شرکت شد، یعنی نیروهای مسلح حفاظت اطلاعاتشان تبدیل شد به یک شرکت و از زیر نظر اطلاعات خارج شد که مسئول آن شرکت را باید رهبری انقلاب مشخص می کرد که سال ۶۳ حجت الاسلام سعیدی که الان نماینده ولی فقیه در سپاه هستند، شدند نخستین مدیر شرکت حفاظت اطلاعات سپاه با این تشکیلات جدید.
    توافقی که بین من وآقای سعیدی انجام شد واین یک توافق به میل خود بود من قبول کردم که مسئول حفاظت اطلاعات یگان های خودمان در جبهه بشوم که در آنجا می شد حفاظت اطلاعات در قرارگاههای خاتم سپاه یا حفاظت اطلاعات نیروی زمینی سپاه. تقریبا از سال ۶۳ که منجر به عملیات بدر شد، ما از پایتخت کشور عزیزمان ایران انتقال یافته شدیم جنوب و تا آخر جنگ مسئول حفاظت اطلاعات یگان های سپاه را داشتیم.
    سوال: گفتید آشنایی تان با آقا محسن رضایی به قبل از انقلاب برمی گردد؛ شما جزء «منصورون» بودید؟
    سردار نجات: من با یکی از شاخه های منصورون فعالیت داشتم؛ شاید نخستین سازمانی هم بود که به عنوان یک شرکت مسلح، اعتقاد به ولایت فقیه را تئوریزه کرد. یعنی شما قانون اساسی را در آن موقع شرکت مجاهدین انقلاب اسلامی پیشنهاد داد به مجلس، قبل از اینکه قانون اساسی تشکیل بشود، تنها قانون اساسی است که ولایت فقیه را آورده بود جزء قانون اساسی.
    سوال: چه زمانی جدا شدید از شرکت مجاهدین و آن گروهها هم به نوعی از هم جدا شدند؟
    سردار نجات: تقریبا سال ۶۱ بود یعنی اواخر سال ۶۰ بود که اختلافات داخل شرکت شروع شد، اختلافات هم زیاد روی میزان ارتباط نماینده ولایت فقیه در شرکت مجاهدین انقلاب بود که آقای راستی بودند. تعدادی از اعضای شرکت خدمت امام رسیدند از امام درخواست کردند که یک نفر را به عنوان نماینده خودشان مشخص کنند.
    آنجا هم افراد مختلفی پیشنهاد شد. گفتند اتفاقا بعضی از گروههای ما ازقبل با آیت الله راستی ارتباط دارند. امام فرمودند همین ایشان خوب هست، ایشان نماینده من باشند در آنجا. بعضی پیشنهاد کردند که اجازه بدهید ایشان نماینده شما در بعد ایدئولوژیک باشد، در بعد سیاست نباشد. یعنی یک عده از همان وقت می درخواست کردند سیاست را از دیانت جدا کنند، امام این عنوان را نپذیرفتند.
    سوال: این مطلب را چه کسانی می گفتند آن موقع؟
    سردار نجات: جناح آقای بهزاد نبوی یک مقدار اعتراض داشتند نسبت به این قضیه. همه جناح ها ارتباطشان خوب بود با آقای راستی. ایشان در مقطعی احساس کردند که بعضی از مواضع سیاسی شرکت مجاهدین انقلاب با مواضع امام فاصله دارد، یک مقدار دخالتشان را زیاد کردند در امور و سازمان.
    آن برادرهایی که جناح چپ اسم گرفتند، روی این دخالت نماینده ولی فقیه اعتراض داشتند حتی این بحث به خود امام کشیده شد، آقای راستی رفتند خدمت حضرت امام و گفتند که اینها اعتقاد هستند شما باید نظارت بکنید و دخالت نکنید. امام هم خندیدند که اگر نماینده ای قرار باشد که آنجا باشد و دخالت نکند به چه درد می خورد.
    خب این اصرار آقای راستی که خطوط امام را آنجا زیاد اجرا کند، باعث گله مندی آن جناح شد و نهایتا فکر می کنم اواخر سال ۶۱ بود که ۱۸ نفر از شرکت مجاهدین انقلاب اسلامی جدا شدند و همین افراد بعدها موقعی که شرکت مجاهدین انقلاب به این نتیجه رسید – بعد انحلال حزب جمهوری اسلامی – بهتر است به فعالیت جنگ بپردازد و فعالیت تشکیلات دیگری را انجام ندهد، سال ۶۵ منحل شدند لیکن این برادرها از این خلا استفاده کردند و سال ۷۰ یک تغییراتی دادند و «سازمان مجاهدین» را کردند «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی»، آن آرم جهادی را هم برداشتند و شد «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران» با مشی آقای نبوی.
    س: گفتید درگیری هایی در اوایل انقلاب با منافقین و گروهک ها داشتید که خودش دامنه وسیعی دارد، یک اشاره ای بکنید که چه مشکل هایی این درگیری ها داشت و چطور اداره می کردید؟
    نجات: بعضی اوقات دوستان می گفتند که ما جبهه هستیم به اصطلاح دو ماه یا سه ماه خانواده خود را نمی بینیم. من یادم است که اوج درگیری ما با منافقین زمانی هفته به هفته فرزند ها نمی رسیدند منزل بروند، حالا شما در نظر بگیرید آن شرایطی را که ما پیوستیم به سپاه پاسداران، شرایطی بود که واقعه حزب جمهوری اسلامی اتفاق افتاد که هفتاد نفر از عالی ترین مردان این کشور شهید شدند، بیست سی نفر از این تعداد، نمایندگان مجلس بودند که هر کدام در شهر خودشان رای اول را داشتند.
    شهید بهشتی در آنجا بودند، بسیاری از وزرای ما در انجا شهید شدند. ما آن موقع احساس کردیم که دیگر نمی شود ایستاد و منتظر این فجایای منافقین باشیم. یک تعدادی ۲۰ – ۳۰ نفر به آقای محسن رضایی رجوع کردیم و از ایشان خواهش کردیم که اجازه بدهد ما کمکشان بکنیم. در آن موقع هم همین بخش امنیتی رایک بخشی از کار بر روی منافقین و شرکت پیکار را به ما واگذار کردند که الحمدالله نتیجه های خوبی هم داشت. یعنی ضرباتی که به منافقین وارد شد که منجر به خروج بخش نظامی منافقین از کشور شد، حاصل همین زحماتی بود که آن موقع برادرها کشیدند.
    س: لحظه شروع جنگ کجا بودید ؟
    نجات: بنده در سال ۵۹ در کمیته ایدئولوژی شرکت مجاهدین انقلاب اسلامی بودم.
    س: چگونه مطلع شدید؟ در پایتخت کشور عزیزمان ایران حضور داشتید؟
    نجات: نه، ما آن موقع جهت کمک به سپاه یک کمیته ای را در شرکت مجاهدین انقلاب درست کردیم به نام کمیته پشتیبانی کردستان. آن روز من یادم است که در مسیر برگشت از کردستان بودیم در روز ۳۱ شهریور که این اتفاق افتاد و هواپیماهایی که آمدند بمباران کردند را ما در آسمان دیدیم که تعدادی هواپیمای نا آشنا هستند که در راه متوجه شدیم که رسیدیم به پایتخت کشور عزیزمان ایران متوجه شدیم شروع جنگ است.
    س: فکر می کردید که هشت سال ادامه پیدا کند ؟
    نجات: نه، روز اولی که گفتند بروید جبهه، گفتند که شما شش ماهه میروید جبهه. من گفتم که حالا شما می گویید شش ماه، ولی ما می رویم و تا آخرش می ایستیم.
    س: وضع ارتش و سپاه در شروع جنگ چگونه بود؟ البته سپاه که واقعا نوپا بود، ارتش اوضاعش چطور بود؟
    نجات: ارتش در ابتدای شروع جنگ دو تا مسئله را با خودش یدک می کشید. اول اینکه ارتش تسویه شده است بود، تقریبا ما «سرتیپ تمام» چند نفر به اندازه انگشتان دست داشتیم. تسویه مفصلی در ارتش شده است بود. یک خیانتی هم آن تیمسار مدنی انجام داد که مدتی گذاشته بودنش به عنوان وزیر دفاع.
    ایشان هم امد تغییراتی را در نیروی انسانی ارتش انجام داد که ارتش کاملا در حالت عدم آمادگی قرار داشت. یگان هایی هم که سپاه پاسداران داشت عمدتا یگان مبارزه با ضد انقلاب بود نه درگیری جهت جنگ، لذا ما هم یگان نداشتیم و سیاست بنی صدر هم این بود که اجازه نمی داد سپاه پاسداران جهت دفاع یگان تشکیل بدهد و دیگر اینکه می گفت شما اگر می خواهید نیرویی تشکیل بدهید، نیروهایتان را بفرستید داخل ارتش.
    این خاطره قشنگ و تلخی است که چندین بار حاج محسن رفیقدوست گفتند که شهید کلاهدوز از جنوب زنگ زد و گفت اگر به دست من هزار قبضه آرپی چی و گلوله اش را برسانند، من نمیگذارم که دشمن به ایستگاه حسینیه برسد. حاج محسن رفیقدوست هم می گفت من هم رفتم ستاد یکسان ارتش و از آنها درخواست کردم که به ما اسلحه بدهید، گفتند دلمان می خواهد بدهیم، ولی بنی صدر به ما گفته که حق ندارید به سپاه اسلحه بدهید. اگر نیرو دارند داخل یگان های ارتش بفرستند.
    ایشان هم گفتند من شبانه راه افتادم، گفتند بنی صدر توی پایگاه دزفول هست، منتظر شدم تا ازجلسه بیاید و گفتم اسلحه میخواهیم، دستور بدهید که این اسلحه را به ما بدهند، بنی صدر گفت ما به شما اسلحه نمی دهیم، بیایید با ارتش کار بکنید. حاج محسن رفیقدوست می گفت من جلوی ماشینش خوابیدم گفتم یا از روی جنازه من رد می شوی یا زیر این برگه را امضا می کنی، و ایشان هم زیر برگه ها را امضا کرد که این اسلحه ها تحویل سپاه پاسداران بشود.
    می گفت آمدیم پایتخت کشور عزیزمان ایران رفتیم لجستیک ارتش و آنجا هم گفتند که به ما اعلام کرده اند که اگر کسی همچین نامه ای را آورد اسلحه را به او تحویل ندهید!
    ایشان هم زرنگ بود، یگ گردان پاسدار برد کنار تسلیحات ارتش که میدان توپخانه بود. دیوار تسلیحات ارتش را انبارش را تخریب کرد، دو تا کامیون هم گذاشت هرچه اسلحه می خواست برداشت برد و بعد هم دیوار را آورد بالا.
    من یادم است که این خاطره را هم از آقا شنیدم و هم از خود حاج محسن رفیق دوست که رفتیم خدمت آقا که در ان وقت نماینده امام بودند در شورایعالی دفاع. گفتند آقا ما امدیم اجازه بگیریم که اگر ارتش به ما اسلحه نداد، اجازه داریم خودمان برویم و از انبارش برداریم، آقا هم خندیدند که شما دیروز رفتید برداشتید آیا امروز آمدید از ما اجازه می گیرید؟
    یعنی سپاه پاسدارانی که می خواست گردان تشکیل بدهد و بگوید که اسلحه بدهید که از خودمان در برابر دشمن حمایت کنیم، بهشان اسلحه نمی دادند. بنی صدر تفکرش این بود. به مجردی که در خرداد سال ۶۰ بنی صدر اول از فرماندهی کل قوا برکنار شد، بعد هم از کشور فرار کرد، نخستین عملیات یکسان را سپاه وارتش انجام دادند به عنوان «عملیات فرماندهی کل قوا خمینی روح خدا». بلافاصله بعد ان عملیات فتح المیبن که ابعاد عملبات فتح المبین را شما میدانید در منطقه و بعد هم عملیات شکستن حصر آبادان عملیات ثامن الائمه. عملیات بیت المقدس هم که از اردیبهشت ۶۱ شروع شد تا خرداد.
    یعنی ظرف یکسال از خرداد سال ۶۰ که بنی صدر رفت کنار، یعنی آن افکار لیبرالی رفت کنار و سپاه وارتش کنار هم حضور پیدا کردند و سپاه تشکیل ظاهر داد، توانستیم دشمن را از مرز بیرون کنیم.
    س: آیا درست که ارتش و سپاه از میانه جنگ با هم اختلاف پیدا کردند؟
    نجات: ارتش و سپاه هیچ وقت با هم اختلاف نداشتند، اگر هم اختلافی بود روی شیوه عملیات بود. بعضی از دوستان زرنگ ما در سپاه هم می گفتند که اگر بعضی از افراد سیاسی ما را جنبش نمی کردند، همین اختلافات هم به وجود نمی آمد.
    س: سپاهی ها این را می گفتند ؟
    نجات: هم سپاهی ها هم ارتشی ها. یعنی بعضی از این اختلافات از بیرون سیستم تزریق می شد. یعنی تشویق می کردند که این روش جهت عملیات بهتر است یا روش دیگری انجام شود.
    س: یعنی شخصی مثل صیاد شیرازی جنبش می شد؟
    نجات: صیاد شیرازی هیچ موقع با سپاه مسئله نداشت، یعنی ما موقعی که صیاد می آمد داخل سپاه، احساس می کردیم که یک پاسدار داخل سپاه می شود.
    بعضی اوقات سیاست هایی که بالاترها اتخاذ می کردند باعث می شد که اینها از هم دور بشوند.
    س: یعنی فرماندهی جنگ؟
    نجات: حالا فرماندهی جنگ که مستقیم خود امام حضور نداشتند. آقای هاشمی بودند ممکن بود که مطلبی بگویند که این اتفاقات بیفتد.
    س: نقش آیت الله هاشمی رفسنجانی در جنگ چه بوده است؟
    نجات: از نظر من آقای هاشمی رفسنجانی دو تا نقش باصطلاح خاص می شود برشمرد. یک نکات مثبت ایشان است که هماهنگی بین سپاه و ارتش را خوب انجام می داد، باعث ایجاد وحدت فرماندهی بین سپاه و ارتش می شد، در حل پرسشها پشتیبانی جنگ نسبتا خوب کار می کرد. بالاخره پل ارتباطی بین جبهه بودند و دولت، لیکن من اگر بخواهم نقش منفی بگویم، ایشان نقش و اثر خاص ای را جهت دولت آن وقت و نخست وزیری آن موقع داشتند، یعنی زیاد نخست وزیر بود که آن موقع کار انجام می داد.
    واقعا دولت ما مثل دولت عراق نمی شود بگویم دولت جنگ، با اینکه امکانات زیادی از کشور آمده بود پای جنگ. دولت آنچنان که باید و شاید پشتیبانی نمی کرد.
    من یک خاطره ای را از برادر عزیزم سردار رشید نقل می کنم که ان شالله ایشان هم راضی باشد که بگویم. ایشان می گفتند که جلسه ای بود در تهران، آن موقع مقام معضم رهبری مدیر جمهور بودند، آقای هاشمی رفسنجانی مدیر مجلس بود، نخست وزیر وقت هم انجا بود، یک تعدادی هم از فرماندهان سپاه هم بودند، در انجا که فرمانده کل سپاه این مساله را مطرح کرد که اگر شما جهت ما پانصد گردان را تجهیز کنید، یعنی تبلیغات کنید که نیروی بسیجی بیاید، به اینها لباس بدهید و تغذیه ارزش را تامین بکنید و امثالهم، ما می توانیم اوضاع جبهه ها را یک عوض کردن اصولی بدهیم.
    آقای رشید از روی یادداشتش می خواند و می گفت که تنها کسی که در میان آن جلسه به شدت از ما پشتیبانی کرد، آقای خامنه ای مدیر جمهور وقت بودند و آنجا نخست وزیر ان موقع گفت که ما بند پوتین این پانصد گردان را هم نمی توانیم تامین بکنیم. این جهت آن زمانی است که ما یک گزارشی را در سنگر از دست یکی از اسرای عراقی گرفتیم که در آن، وزیر مخابرات آن موقع گزارش داده بود به صدام که من سه ماه رفتم در فلان لشکر و سپاه سوم، این کارها را انجام بدهم و یک ارتباطاتی را برقرار کرده ام، اگر اجازه بدهید برگردم بغداد.
    س: بعضی ها می گویند که ما فاو را به علت فعالیت سیاسی بعضی از فرماندهان سپاه در مجلس از دست دادیم؛ درست است چنین چیزی؟
    نجات: نه، ببینید مقطعی که فاو سقوط کرد، به دنبال آن شلمچه سقوط کرد، یک استراتژسی را فرماندهان سپاه پیشنهاد دادند که همان جلسه که عرض کردم همین استراتژی بود که ما باید پانصد گردان به یگان های خودمان اضافه کنیم که ما اگر یگان هایمان حدود سیصد گردان هست، برسانیم به هشتصد الی هزار گردان، اگر آن پانصد گردان را جهت ما تامین می کردند ما نیروی کافی در فاو و شلمچه می گذاشتیم، در غرب با یک نیروی دیگر می جنگیدیم از ما می درخواست کردند که ما عملیات دیگری انجام بدهیم، ما رفتیم عملیات حلبچه را انجام دادیم، والفجر ده در عملیات حلبچه ما رفتیم حلبچه را گرفتیم.
    عملیات بعدی ما در منطقه ماووت بود، عمده قوای ما سه چهارم نیروی ما انتقال یافته شده است به غرب کشور، یک چهارم نیروی سپاه و بخشی از نیروی ارتش مانده در جنوب. خب با این یک چهارم نیروی ما، عراق هم همه نیرهایش را جمع کرد باصطلاح پاتک های مفصلی کرد و موفق شد فاو و شلمچه را از ما بگیرد. اگر طرح سپاه پذیرفته می شد که ارتقای نیرو پیدا کند و ارتقای تجهیزات داشته باشد، این اتفاق نمی افتاد.
    س: بعضی معتقدند که ما آخر جنگ دیگر توان جنگ را نداشتیم و تحلیل رفته بودیم چنین موضوعی درست است؟
    نجات: این را با یک خاطره پاسخش را می دهم؛ سال ۶۷ که دشمن یک دور دیگر عملیات کرد حتی تا پاسگاه زید هم آمد، بعد از اینکه ما قطعنامه را پذیرفتیم.
    آن موقع همه یگان ها جهت دفع تجاوز پر شده است بودند، نیرو به اندازه شاید سیصد چهارصد گردان آمده بود داخل یگانهای سپاه پاسداران. مقام معظم رهبری هم که ان موقع مدیر جمهور بودند ایشان هر لحظه در مقاطع حساس در جبهه ها حاضر بودند .من در ان جلسه بودم . فرماندهان سپاه گفتند که الان همه یگان ها آمادگی دارند ما از شما خواهش می کنیم که اجازه بدهید یکبار دیگه به دشمن حمله بکنیم و شلمچه و فاو را بعد بگیریم.
    مقام معظم رهبری هم که مدیر جمهور بودند، گزارش گرفتند، یعنی برایشان احراز شد که واقعا یگان ها می توانند این کار را انجام بدهند. گفتند من باید از امام اجازه بگیرم.
    همان شب زنگ زدند به حاج سید احمد آقا گفتند که فرماندهان سپاه و فرمانده قرارگاه ها اینجا جمع هستند و چنین پیشنهادی می دهند، حاج احمد آقا قرار شد تا ده دقیقه بعدش پاسخ بدهد، ایشان رفتند از امام سئوال کردند و امام یک پاسخی دادند. حدس می زنید چه پاسخی دادند؟
    مجری: نمی دانم!
    نجات: امام همان کاری را که در صدر اسلام پیغمبر اسلام (ص) انجام دادند، همان تصمیم را ایشان گرفتند. گفتند که ما قطعنامه را پذیرفتیم، گفتیم که صلح می خواهیم بکنیم، لذا ما خلاف عهدمان انجام نمی دهیم، چون پذیرفتیم آخر جنگ را، یکبار دیگر شروع کننده جنگ نخواهیم بود. یعنی با اینکه می دیدند ما آمادگی داریم اجازه عملیات را ندادند. لذا هنگامی که می گویند ما کاملا بریده بودیم اینطور نبود. فرزند ها گفتند که یکبار دیگر برویم داخل عراق، ولی امام نپذیرفت، آن هم به خاطر اینکه قطعنامه را پذیرفته بودند، نمی درخواست کردند نقض عهد کنند.
    س: به نظر شما پذیرش قطعنامه کار درستی بود؟
    نجات: در آن شرایط با آن وضعیتی که ما قصد داشتیم، تصمیم ما این بود که یک نقطه کلیدی را در عراق بگیریم آن نقطه کلیدی را هم ما بصره تعیین کرده بودیم، که بعد از اینکه آن نقطه کلیدی در عراق را گرفتیم بتوانیم اراده خود را بر دشمن تحمیل بکنیم، چون در مذاکره کسی برنده است که دستش پر باشد؛ یعنی هر لحظه اعتبار دیپلماسی باید یک قدرت باشد.
    اگر ما یک نقطه کلیدی را ما در عراق می گرفتیم، می توانستیم این قدرت را مذاکره کنیم. قطعنامه ۵۹۸ را زمانی شرکت ملل صادر کرد که ما تو فاو و شلمچه بودیم یعنی پشت درهای بصره بودیم. علتی که امام قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفتند به دو علت بود، یکی اینکه دیدند یگانهای ما دارند آنجاهایی را که به دست آورده بودند که نقاط کلیدی بود از دست می دهند، دو اینکه قطعنامه ۵۹۸ همان شروطی که امام می درخواست کردند را تامین کرده بود. به این دو علت بود. البته امام اسم آن را جام زهر گذاشتند، ولی به نظر من در جنگ برنده مهم ما بودیم. اول دشمن را بیرون انداختیم ماشین جنگی دشمن را خاموش کردیم به همه خواسته های خودمان رسیدیم، بعد هم همین شورای امنیت شرکت ملل عراق را به عنوان متجاوز محکوم کرد و محکوم کردند که غرامت جنگی ما را پرداخت کنند.
    س: حال و هوای جبهه ها بعد از قطعنامه چگونه بود؟
    نجات: قطعنامه که پذیرفته شد همه ما به قول معروف دمغ بودیم. همه فرماندهان یکجا جمع شدیم موقعی که متنی را که امام فرمودند خواندند، همه فرماندهان گریه می کردند، انجا یک نفر پیشنهاد کرد که شاید امام از دست ما ناراضی باشد، همه ما برویم پایتخت کشور عزیزمان ایران جماران و بگوییم که اگر اشتباهی کردیم به ما بگویید و ما هم اماده هستیم که هرچه شما بگویید عمل بکنیم، قصد کرده بودیم که فردا برویم، حاج احمد آقا فهمیدند این عنوان را و گفتند که امام فرمودند به پایتخت کشور عزیزمان ایران نیایید، ما در تصمیمی که گرفتیم مصمم هستیم و عوض کردن هم نخواهیم داد، بعد شما آن بیانیه ای که امام به فرماندهان جنگ نوشتند، یک تکه هایی از آن نامه را در برنامه بخوانید. من به فرزندان عزیزم به فرماندهان عزیزم میگویم که این روحیه خودتان را حفظ کنید، عبارات بسیار قشنگ و قشنگی بود که دستخط قشنگی هم نوشته شده است بود که انصافا این بود که ما جهت ادامه انقلاب اسلامی هر لحظه باید قدرت هایمان را حفظ کنیم و ادامه بدهیم.
    س: آیا بعد از پذیرش قطعنامه با اینکه تجربه اش را داشتیم، دیگر مثل اول جنگ نبودیم، یکباره حمله کردند و تا نزدیکی های اهواز هم دوباره آمدند؟
    نجات: تصور ما این بود که ما قطعنامه را پذیرفتیم، عراق هم چون از قبل اعلام کرده بود که آن هم می پذیرد، فکر میکردیم که آن هم به عهد خودش پایبند است همانطور که امام به عهد خودش پایبند بودند و رزمندگان این تصوری را که آنها خلاف عهد خودشان را بکنند، نداشتند.
    یک مهم هم داریم که بسیجی های ما در موضع آفند خلی بهتر عمل می کنند، به عنوان نمونه یگان های آن موقع سپاه یگانی که پدافند بکنند نیست. اگر به یک بسیجی می گفتند تو باید در خط پدافند مستقر شوی، خط پدافند را جهت خود فوت خودش می دانست ولی اگر می گفتند تو یگان خط شکنی، باید شب اول بزنی به خط و شهید بشوی، مثل این بود که همه دنیا را به او داده باشی. لذا در خط شکنی و آفند، فرزند های بسیجی آمادگیشون زیاد از خط پدافند بود.
    س: سردار چه سالی ازدواج کردید؟
    نجات: سال ۵۶
    س: یعنی یکسال به انقلاب مانده. چطور آشنا شدید؟
    نجات: من از دانشگاه علم و صنعت که فارغ التحصیل شدم کارشناسی ارشد را دانشگاه شریف شروع کردم، همان موقع به مادرم گفتم که من می خواهم ازدواج کنم نخستین جایی هم که رفتیم، چون همشیره بنده همسرم را به ما معرفی کردند که با هم همکلاسی بودند، پسندیدم؛ در همان شیراز بودند، البته ایشان در دانشگاه تربیت معلم دانشجو بودند که در پایتخت کشور عزیزمان ایران ادامه تحصیل دادیم.
    س: خطبه عقدتان را چه کسی خواند؟
    نجات: خطبه عقد ما را حضرت آیت الله راستی کاشانی خواندند در قم.
    س: مهریه ایشان چقدر تعیین شد؟
    نجات: ۱۴ سکه بود.
    س: سفری رفتید؟ خاطره ای از ازدواج دارید؟
    نجات: ما شبی که ازدواج کردیم صبح ساعت ۴ باید می رفتیم فرودگاه که برویم پایتخت کشور عزیزمان ایران جهت کلاس، بعد هم به اصطلاح می خواستیم یک منزل ای تهیه کنیم پول جهت اجاره منزل نداشتیم، رفتیم از یک صندوق قرض الحسنه که در نارمک بود ۶۰۰۰ تومان آنجا قرض گرفتیم، آمدیم یک منزل ای را اجاره کردیم. من یادم است که تا سه چهار ماهه اول که ما این منزل را اجاره کردیم، هدیه هایی را که جهت عقد ما داده بودند آن سکه ها را می فروختیم و پول اجاره می دادیم .
    س: اهل باعشق نوشتن جهت همسرتان بودید؟ از اول ازدواج تا الان؛
    نجات: نه ما این بازی ها را خیلی بلد نبودیم؛ البته همسر ما آدم فداکار و صبوری هست، موقعی که من جبهه می رفتم نکاتی را می نوشتم. البته زیاد نکاتی را می نوشتم که ایشان جهت فرزند ها بخواند. آن نکات البته باعشق نبود، نکاتی راجع به جبهه و حالاتی که در جبهه بود.
    س: فکر می کردید که شهید می شوید؟
    نجات: ما که لیاقت نداشتیم و در خط مقدم نبودیم. حفاظت اطلاعات بودیم که حفاظت اطلاعات هم معمولا خط دوم به بعد بود و امکان شهادت ما خیلی کم بود.
    س: چند تا فرزند دارید؟
    نجات: هفت فرزند دارم. چهار تا دختر دارم و سه تا پسر. دختر اول من که رشته اش روانشاسی است دانشجوی دکتراست و تقریبا دارد تمام می کند، سه تا فرزند دارد همسرش همه مهندس عمران هست. دختر دوم بنده هم استاد حوزه علمیه است سطح سه را خوانده. دختر سوم هم دانشگاه تربیت معلم لیسانس خود را گرفته رشته اش شیمی است که دارای یک فرزند هست. دختر چهارم هم دانشجو هستند سال سوم.
    پسر اول بنده هم روحانی است و درس خارج می خواند، ایشان هم چهار تا فرزند دارد. پسر دوم من لیسانس اقتصاد دارد و شغل آزاد دارد و فرزند سوم من هم فوق لیسانس دارد و الان دانشجوی دکتری هست، همزمان هم کار فرهنگی انجام می دهد با یکی از موسساتی که مربوط به شرکت بسیج است .
    س: چند تا نوه دارید؟
    نجات: فعلا یازده تا نوه دارم و یک چند تایی هم تو راه هست. آقا فرمودند شما فرزند حزب اللهی ها باید فرزند هایتان را زیاد کنید
    س: با نوه ها خوش می گذرانید دیگر؟
    نجات: بله، عالی ترین وقت من هم همین موقع هایی است که نوه ها می آیند منزل ما و یاد دوران کودکی خودمان می افتیم. من به فرزند زیاد علاقه دارم و فرزند کوچک را که می بینم حتی فرزند خودم هم نباشد، علاقه دارم که باهاش بازی کنم فکر می کنم یک محیط زیست کاملا بی شیله و پیله ای دارند.
    س: با فرزندان بحث سیاسی میکنید؟
    نجات: بله اگر وقت باشد در منزل معمولا آنها پرسش می کنند
    س: فکرتان از نظر سیاسی به هم نزدیک است؟
    نجات: بله همه از نظر فکری هیچ فاصله ای با هم نداریم.
    س: جرات نمی کنند از شما فاصله بگیرند! (می خندد)
    نجات: نه اینطور نیست؛ اتفاقا در بعضی از انتخابات شده است که گزینش من شخص دیگری بوده و اینها هم شخص دیگری را رای داده اند. مورد نیاز نیست که حتما سلیقه ها یکی باشد، ولی از نظر خط مشی سیاسی آنها هم تابع ولایت فقیه هستند و در خط انقلاب هستند، دلسوز هستند جهت انقلاب و واقعا یکی از شکرگزاری های من نسبت به خداوند متعال این است که خداوند به من فرزند صالح و خوبی عطا فرموده.
    س: سردار شما یک مقطعی را شما دارید که به نظرم خدا بهتان خیلی لطف کرد که آن مقطع را به شما هدیه داد، اینکه در کنار کسی بودید که از عزیزترین هاست؛ آن هم مقطع ده ساله فرماندهی سپاه ولی امر، یعنی از ۷۹ تا ۸۹ اگر اشتباه نکنم. قطعا حرف های گفتنی زیاد دارید از شخصیت حضرت آقا، بالاخره با ایشان ارتباط نزدیکی داشتید، شاید هم همه آنها گفتنی نباشد ولی من دوست دارم خودتان گزینش بکنید و بگویید.
    نجات: بله، همانطور که گفتید واقعا یکی از عالی ترین مقاطع عمر خدمتی من همین مقطعی بود که خدمت مقام معظم رهبری حضور داشتم، شاید زیاد از اینکه جنبه کاری جهت من داشته باشد، من بسیاری موارد را از ایشان آموختم.

    دستگاههای اطلاعاتی ما الان خوب هستند و با قدرت هستند، امکانات خوبی در اختیار دارند، بین وزارت اطلاعات و سپاه ارتباط خوبی است و این تدبیری که بر اساس قانون مقام معظم رهبری اتخاذ کردند که بر اساس وظایف قانونی که سپاه پاسداران داشته، وظیفه اطلاعاتی ارزش را در حفاظت از انقلاب انجام بدهد، این نقش مکمل وزارت اطلاعات واطلاعات ناجا است وماهم ارتباطاتمان باهم دیگه هم افزا است.

    من یک مقطع خوب عمرم مدتی بود که در جبهه بودم خیلی از چیزها را آنجا یاد گرفتم، یک مقطع شاید از آن مهمتر همین ده سالی بود که این توفیق را خداوند به من عطا فرمودند که در خدمت مقام معظم رهبری بودم. شاید از چیزهایی که بشود گفت در این تریبون، یکی از مسائلی که در مقام معظم رهبری و خانواده ایشان بارز هست، راحت زیستی ایشان هست. خوب محافظ ها و یا برادرانی که از نزدیک رفت و آمد به منزل ایشان داشتند و یک مقداری هم من در حد خودم موفق بودم و توفیق حاصل شد، از لحاظ وسائلی که در زندگی ایشان هست، این وسائل را یک خانواده زیر میانگین ما حاضر نیست با این وسایل زندگی بکند، حالا از فرش و منزلی که ایشان هستند اکثرا موکت است یا اگر فرش هست، فرش نخ نمای قدیمی است که بخشی از وقت ازدواجشان و بخشی بعد از ان مانده در آنجا. ما در مهمانی هایی که چه ایشان جهت اقوام و فامیل می دادند چه اعضای دولت و مسئولین رفت آمد می کردند گاهی من ندیدم که دو رقم غذا سر سفره باشد.
    یک موقع من تعجب کردم از این قضیه که در معمول ما این است هنگامی که مهمانی می آید دور قم غذا درست می کنیم. ایشان یک خاطره ای را فرمودند و گفتند که پدر من موقعی که ازدواج کرده بودند با مادر ایشان قرار گذاشته بودند اگر مهمان آمد منزل یک نوع غذا با دوخورشت اماده کنند، ایشان فرمودند که من با خانمم به این توافق رسیدیم که مهمان هم بیاید منزل ما یک رقم غذا درست کنیم، زندگی فرزندان ایشان هم همینطور هست، ایشان از اول به فرزندانشان گفتند که و به دامادهایشان شرط کردند که وارد کارهای اقتصادی نشوید و واقعا هم همینطور بود. من فکر نمی کنم هیچ کدام از فرزندان ایشان منزل ملکی داشته باشند.
    راجع به ماشین هم، من یادم است خودرویی که ایشان استفاده می کردند، ماشین مدل ۷۵ یا سال ۶۲ – ۶۳ … حاج محسن رفیق دوست رفته بود خارج از کشور که اوج ترورها بود، یک تعدادی ماشین آورده بود، یکی دوتا را هم داده بودند به مدیر جمهور وقت که آقا بودند که هنگامی که رهبر شدند، همین خودروها هم انتقال یافته شده است بود و ما چون احساس می کردیم که خودروها خیلی کهنه شده است است بدون اینکه من مشورت بکنم با ایشان، از فرمانده سپاه خواستم یکی دوتا خودروی تازه ما بخریم، آن روزی که ما ماشین را آوردیم و خواستیم که ایشان سوار شوند، به ما خیلی ایراد گرفتند که آیا شما این ماشین را آوردید. من عرض کردم آن خودرو، ماشین کهنه ای است ممکن است نشود از آن استفاده بکنیم.
    ایشان گفتند که آقای نجات اگر پیکان قابل ضد گلوله شدن بود، من به شما می گفتم که پیکان جهت من بیاورید استفاده کنید، حالا اگر ماشینی مدل بالاتر از این آوردید، دیگر مسئولیت شرعی به عهده خودتان هست. باید ماشینی بیاورید که ارزان ترین قیمت باشد، حالا چون حفاظت گفته ضدگلوله باشد که بتوانید ضد گلوله اش کنید. من یادم است مدتها رفتم کشور عزیزمان ایران ماشین و به نتیجه هم رسیدیم که بتوانیم ماشین سمند را گیربکس و موتورش را تقویت کنیم و ضد گلوله کنیم و با مسئول آن موقع کشور عزیزمان ایران ماشین هم به توافق رسیدیم و پکیج آن را هم آماده کردند که من موقعی که به مقام معظم رهبری خبر دادم خیلی خوشحال شدند. ایشان گفتنند خیلی هم خوب است که یک ماشین ایرانی را شما ضدگلوله کردید و می توانید به بقیه مسئولین کشور هم بدهید. مسئول کشور عزیزمان ایران ماشین عوض شد و ما موفق نشدیم آن پروژه را به نتیجه برسانیم.
    نکته مهم دیگری که من در زندگی آقا دیدم، بحث نظم ایشان هست. من ندیدم مسئولی به منظم بودن مقام معظم رهبری، یعنی فرض کنید اگر جلسه ای قرار است در حسینیه امام ساعت ده و نیم شروع بشود، ایشان ده و بیست دقیقه از دفتر کارشان می آیند بیرون، حساب مسافت کارشان را هم می کنند که تو راه شاید کسی بخواهد با ایشان صحبت بکند و یا یک عمامه گذاری هم بکنند در راه، سر ساعت ده و نیم ایشان وارد حسینیه می شوند. بعضی از مراسماتی هم که بیرون از بیت ایشان بود که ما باید شرکت می کردیم، ایشان از ما پرسش می کردند که مساحتی که ما از اینجا تا آن محل در راه هستیم، چقدر است؟ ما می رفتیم برآورد میکردیم به عنوان نمونه می دیدم که نیم ساعت باید این مسافت را طی کنیم و ایشان درست سی و پنج دقیقه قبل از آن سوار ماشین می شدند که یک وقت دیر به آن مراسم نرسیم.
    یادم است در ماه رمضان بود که می خواستیم به پادگان نیروی زمینی ارتش برویم، خوب بعدازظهر ماه رمضان رفتیم یکی دو بار آن مسیر را رفته بودیم، احساس من این بود که سی دقیقه در راه باشیم. مقام معظم رهبری از من سئوال کردند که ما چقدر در راه هستیم؟ من گفتم سی دقیقه. ایشان گفتند که من فکر کنم شما اشتباه کنید باید حداقل چهل وپنج دقیقه تو راه باشیم، گفتم نه فرزند ها رفتند و دیدند که سی دقیقه تو راه هستیم. ایشان احتمال می دهم که به گفته ما اعتماد نکردند، فکر کردند همان چهل وپنج دقیقه هست، لذا ۴۵ دقیقه سریعتر راه افتادند، من در پادگان نیروی زمینی بودم فرزند ها بی سیم زدند به جای اینکه سه در پادگان باشند، یک ربع به سه دارند می آیند، من به فرمانده نیروی زمینی گفتم که آقا دارند یک ربع سریعتر می آیند شما آمادگی دارید؟ گفتند بله. ما آمادگی داریم. من هم خبر دادم که شما یک ربع سریعتر وارد شوید که وقتتان تلف نشود.
    یک موقع ما دیدیم که اسکورت ارتباطشان با ما قطع شد و درست ساعت سه وارد پادگان شدند و من از مسئول تیم ما که همراه آقا بودند، پرسش کردم که شما که این اطراف بودید، گفت آقا به ما گفتند که نه، ما به اینها گفتیم سه وارد پادگان می شویم، سریعتر بیاییم ممکن است که نظمشان بهم بخورد. گفتند برویم یک جایی زیر سایه درختان بایستیم سر ساعت سه وارد پادگان می شویم. ببینید رهبر یک کشور می تواند یک ربع سریعتر هم وارد شود، لیکن چون به ارگان نظامی می خواهد وارد شود که نظم جهت آنها مهم هست، یک ربع زیر درختی با ماشین منتظر می ماند، بعد سر ساعت سه وارد پادگان می شوند.
    س: سردار دیدارهای داخلی و خارجی ارزش که در این مدت ده سال داشتند چه چیزی برایتان جالب بود ؟ دیدار با کدام مقامات چه داخلی چه خارجی؟
    نجات: فکر نکرده ام روی اینکه کدام دیدار خارجی و یا داخلی جالب بود. ما زیاد دیدارها معمولا حضور نداریم، محافظین هستند، آن دیدارهایی که زیاد از یک نفر هست، معمولا مسئولین دفتر آقا آنجا حضور دارند. شاید جهت من جاذب ترین دیدار، دیدار سید حسن نصرالله با آقا بود. جهت ما سید حسن یک شخصیت خیلی دوست داشتنی بود و هست، ولی نوع اظهار ارادت ایشان به آقا، نوع علاقه آقا به سید حسن که من احساس می کردم واقعا آقا سید حسن را به عنوان فرزند خودشان فرزندی که احساس می کند واقعا دارد کار مهمی در دنیا انجام می دهد، به ایشان نگاه می کنند و سید حسن هم واقعا – به ایشان – مثل پدری که از هرجهت مسلط است یه ایشان نگاه می کنند. یک دفعه من جهت کاری رفته بودم لبنان خدمت سید حسن نصرالله رسیدم، به ما گقت که شما چون خدمت مقام معظم رهبری هستید قدر ایشان را نمی دانید.
    نکته دیگری که در زندگی آقا جهت من عجیب هست، توکل ایشان به خداست. ایشان به شدت به کمک خدا و عنایت خدا اعتقاد هست. این را در همه لحظات زندگی ایشان می توان دید. من یادم است یک ماموریتی بود که می خواستیم برویم من سر آن قضیه یک مشورت هایی خدمت ایشان می کردم، آن ماموریت به ذهن ما می رسید که ماموریت مشکل باشد، ایشان فرمودند که فلانی شما آیت الکرسی را هم فراموش نکنید و بخوانیدش. من عرض کردم که ما در سپاه ولی امر اعتقاد داریم که ۵۰ درصد کار و ۵۰ درصد هم دعا، ایشان گفتند اتفاقا شما کاملا اشتباه می کنید! شما ۱۰۰ درصد کار، برنامه ریزی، آینده بینی و طرح ریزی و ۱۰۰ درصد هم دعا.
    بعضی اوقات به عنوان نمونه در قضیه «فتنه»، یک دفعه دانشجوها آمدند خدمت آقا که در ماه رمضان بود، یک نفر از وسط آن دانشجویان بلند شد و به آقا عرض کرد که آیا ما در برابر این منافقین انقدر صبر و حوصله از خودتان نشان می دهید؟ آقا فرمودند آیا شما به مجردی که یکسری از افرادی که تخلفی کردند یا انتقادی کردند، لقب منافق می دهید؟ یعنی حضر نشدند – با اینکه افراد فتنه گر بوند که ظلم بزرگی به نظام کردند – این را حاضر نشدند که بپذیرند وبه اینها بگویند منافق.
    یا آن روزی که آن اتفاقات عاشورا افتاد که یک عده ای به این خیام عاشورا در روز عاشورا حمله کردند وآن شعارها را هم دادند، بلافاصله از طرف دفتر آقا جهت ما خبر آوردند اط ظرف ایشان و گفتند این را بدانید این آقایانی که فتنه گر هستند انها اهل این کار نیستند که می آیند خیمه امام حسین را آتش می زنند! اینها کار ضد انقلاب هست، این را به آنها نسبت ندهید! با اینکه ما می توانستیم با اینهمه خیانتی که آنها کردند، بگوییم کار آنها هست، ولی آقا حاضر نشدند این مقدار هم ما در کارمان اشتباه بکنیم. حالا علی رغم اینکه آقا نسبت به اتفاق عاشورا تاکید داشتند که نکند ما این را نسبت بدهیم به فتنه گرها، شما نگاه کنید یکی از همین سران فتنه فردای ان روز به جای اینکه خودش هم محکوم کند جریان اهانت به امام حسین را، گفتند که خداجویانی که در روز عاشورا آمدند با نیروهای نظامی…! افرادی که ضد انقلاب بودند، آن فتنه گر اسمشان را گذاشت خداجو! از این چیزها زیاد است.
    مثلا من یادم هست، توصیه خیلی عجیبی جهت خود من بود که خب آن موقع در جریان فتنه افرادی دستگیر می شدند، سریع نیروی انتظامی اینها را بازجویی می کرد اصرار هم این بود که شب تا صبح تکلیفشان معلوم شود، کسی بیگناه نگهداری نشود. یک توصیه عجیبی را آقا گفتند که الان من به فرزند های اطلاعات می گویم باورشان نمی شود. آقا فرمودند اگر شما ۵۰ نفر را دستگیر کنید بدانید ۴۹ نفر از آنها گناهکار هستند، مجرم هستند و یک نفرشان بیگناه است و نمی توانید تشخیص بدهید آن یک نفر کدامشان هست، نمی توانید این ۵۰ نفر را شب تا صبح نگه دارید! یا باید آن بی گناه را تشخیص بدهید و آزادش کنید یا هر ۵۰ نفر را رها کنید. به خاطر اینکه یک بیگناه را نکند ما شب تا صبح نگه داریم.
    س: در قضیه کهریزک از شما خواندم که آقا نخستین نفری بودند که…
    نجات: نخستین نفری که در قضیه کهریزک، گزارش آمد و به قوه قضاییه گفتند، قبل از اینکه این اتفاقات بیفتد، دستور دادند که بروید پیگیری کنید، همچین گزارشی هست، دادستان آن موقع اطمینان داد که پیگیری شده! او هم ظاهرا گروهی را فرستاده بود و آنها گفته بودند که نه این چیزها نیست و ما برطرف کردیم آن اشکلات را. اگر همان موقع که گفته بودند پیگیری کرده بودند این اتفاقات نمی افتاد در آن مقطع.
    خیلی ها فکر می کنند که حصری که اتفاق افتاد به علت آن حوادث بعد از انتخابات اینطور نبود. فتنه و جریانات آشوبهای بعد انتخابات از بیست وچهار خرداد بوده دیگه در نه دی سال ۸۸ تمام شد. اردوکشی شد، روز قدس آمدند آن شعارها را دادند، روز سیزده آبان روز عاشورا این کارها را انجام دادند، لیکن روز ۹ دی همه چه آنهایی که به آقای موسوی رای دادند چه آنهایی که به احمدی نژاد رای دادند، فتنه را محکوم کردند وآن راهپیمایی را در پایتخت کشور عزیزمان ایران وسراسر کشور انجام دادند و فتنه خوابید. لیکن فتنه گرها آزاد بودند. ولی بیست ماه اتفاق جدیدی افتاد. آن اتفاق تازه چی بود؟ انقلاب بیداری مردم در مصر اتفاق افتاده بود، بیداری مردم در تونس اتفاق افتاده بود، جریان شورش شورشیان مسلح سوریه بر علیه آقای بشار اسد هم شروع شده است بود. بعضی از این افراد که الان هم آزاد هستند، از زندان نامه نوشتند به مصر و تونس و گفتند جنبش شما مثل جنبش سبز ماست! یعنی چه؟ یعنی نظام ما را با نظام مصر و تونس مقایسه کردند!
    این جنبش سبز باصطلاح می خواست بگوید ما اعتراض داریم به انقلاب، خودشان را به عنوان یک انقلاب مطرح کردند برعلیه جریان دیکتاتوری. همین ها از زندان نامه نوشتند به جبهه النصره و جریانات داخل سوریه را حمایت کردند، حمایت کردند از آن جریان مسلحی که الان داعش هست. بعد، با اینکه در بیست ودوم بهمن سال ۸۹ یعنی بیست ماه بعد از جریان انتخابات، مردم ما آمدند راهپیمایی کردند و از مردم یبداری اسلامی در دنیا اسلام هم حمایت کردند، آقای موسوی و آقای کروبی نامه نوشتند جهت وزارت کشور که اجازه بدهید در بیست و پنج بهمن ما یک راهپیمایی بگذاریم از میدان انقلاب تا میدان آزادی. این درخواستشان را هنوز هم وزارت کشور اعلام موافقت یا مخالفت نکرده بود، همه رسانه های خودشان تبدیل کردند به یک اطلاعیه؛ راهپیمای بزرگ بیست و پنج بهمن از میدان انقلاب تا میدان آزادی! طراحی ارزش چه بود؟
    شبکه هایی که از آنها حمایت می کردند، اعم از بی بی سی و صدای آمریکا می گفتند که مردم چادر بیاورند و بزنند در میدان آزادی، بکنند عین میدان التحریر مصر و آنجا برعلیه نظام بتوانند یک جریانی را انجام بدهند. خب روز بیست و پنج بهمن نزدیک به سه چهار هزار نفر از میدان فردوسی تا میدان انقلاب آمدند در خیابان، با اینکه وزارت کشور هم مجوز نداده بود؛ با نیروی انتظامی هم درگیر شدند، دو نفر شهید شدند آنجا. فردای آنروز آن دونفر اطلاعیه دادند از حضور این مردم تقدیر کردند و به نیروهای انتظامی که وظیفه خودشان عمل کرده بودند حمله کردند!
    س: شما آن موقع معاون امنیت داخلی بودید؟
    نجات: بله، در این مدت هم شرط نظام این بوده که اینها بیایند معذرت خواهی کنند از ملت.
    س: الان یک بحث هایی می شود که حصر یکی از این دو نفر می خواهد لغو شود؛ این درست است ؟
    نجات: تا جایی که من اطلاع دارم، این در جلسه اخیر شورای امنیت ملی هم مطرح شده، اگر شورای عالی امنیت ملی تصمیم بگیرد که حصر را بردارد، این حق قوه قضاییه است که اینها را محاکمه کند. علی القاعده این نوع جرایم هم اگر برود قوه قضاییه فرد محاکمه بشود، من بعید میدونم حکمی کمتر از اعدام یا حبس ابد به این افراد بخورد.

    آقای محسن رضایی نخستین مسئول حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران بودند. موقعی که اطلاعات سپاه پاسداران تشکیل شد تقریبا آن موقع تنها تشکیلات اطلاعات امنیتی که در جمهوری اسلامی بعد انقلاب تشکیل شد به همت آقای محسن رضایی بود .

    س: به عنوان جانشین شرکت اطلاعات سپاه فضای کشور چطور است؟ الحمدالله یک امنیت پایدار خوبی داریم، مردم جهت این امنیت خدا را شکر می کنند، جهت امنیت این کشور که خیلی هم شهید دادیم در سوریه و عراق، الان اوضاع امنیتی ما چطور است؟
    نجات: ما بین کشورهای دنیا یک کشور با امنیت خوبی هستیم؛ نگاه نکنید یک اتفاقاتی مثل همین اتفاقاتی که در پارلمان یا حرم امام (ره) افتاد یا بعضی اوقات در یکجایی تروری انجام می شود، در کشورهای اروپایی که مدعی امنیت هستند به مراتب زیاد از ما دارند.
    س: ولی ملت فکر همین را هم نمی کردند!
    نجات: بله، این امنیت هم مرهون چند چیز هست؛ اول مرهون خود مردم هست. ما مردم بسیار خوبی داریم، یعنی کوچکترین اتفاقی که می افتد به ما اطلاع می دهند. الان در کردستان وسیستان وبلوچستان بیشترین همکاری را با دستگاه امنیتی همین مردم اهل سنت سیستان بلوچستان و کردستان دارند. بیشترین نقش را در امنیت خودشان دارند.
    الان مناطق مرزی ما را برادران سلحشور اهل سنت دارند آنجا حفاظت می کنند، نیروی امنیتی ما هستند، در سپاه هم دارند کار می کنند. در یکجایی بود که حمله به مقری شده است بود در آنجا فکر می کنم دو یا سه تا پاسدار بودند، چند تا از این برادرهای بسیجی اهل سنت هم بودند. آن برادران اهل سنت آمدند و مانع شدند پاسدارها بیایند بیرون از مقر، می گفتند شما مهمان ما هستید اگر قرار باشد کسی شهید بدهد، باید ما شهید بدهیم. حتی مانع به شهادت رساندن پاسداران ما شدند.
    بعد هم دستگاههای اطلاعاتی ما الان خوب هستند و با قدرت هستند، امکانات خوبی در اختیار دارند، بین وزارت اطلاعات و سپاه ارتباط خوبی است و این تدبیری که بر اساس قانون مقام معظم رهبری اتخاذ کردند که بر اساس وظایف قانونی که سپاه پاسداران داشته، وظیفه اطلاعاتی ارزش را در حفاظت از انقلاب انجام بدهد، این نقش مکمل وزارت اطلاعات واطلاعات ناجا است وماهم ارتباطاتمان باهم دیگه هم افزا هست. جایی هم که نیاز به هماهنگی بیشتری است معمولا دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی است و این هماهنگی را انجام می دهد.
    س: شما سال ۸۹ معاون امنیت داخلی شورای عالی امنیت ملی شدید؛ آیا ناگفته ای از آن دوران دارید که بخواهید بیان کنید؟
    نجات: آقای جلیلی نقل کردند و گفتند که یکی از مسئولین عالی رتبه چین آماده بود کشور عزیزمان ایران و ملاقاتی را با آقای جلیلی داشتند، گفته بود که آمریکایی ها بیست سال ما را تحریم کردند و همه نوع تحریمی که امکان داشته باشد و بدتر از شما را به ما اعمال کردند.
    ولی ما یک تصمیم گرفتیم تحریم آنها را خنثی کنیم؛ همین تصمیمی که الان مقام معظم رهبری گرفتند و اسم آن را گذاشتند اقتصاد مقاومتی. ما امدیم به امکانات داخلی خودمان اتکا پیدا کردیم و تصمیم گرفتیم یک قدرت اقتصادی بشویم و امروز ما دومین قدرت اقتصادی دنیا هستیم. آنها گفتند شما این تحریم را قدر بدانید! از این تحریم استفاده کنید تبدیل به قدرت اقتصادی بشوید و به اعتقاد من، اگر امروز مسئولین ما به اتکای همین جوانهای مبتکر و مخترعی که هستند و این قدرت عظیم زیرساخت علمی وامکانات معدنی وفنی و تجهیزاتی که داریم، خوب ازآن استفاده کنیم ما هم می توانیم تبدیل به یک قدرت اقتصادی بشویم واتکای خودمان را از دشمن قطع بکنیم و این پاشنه آشیلی که دشمن فکر می کند است به عنوان تحریم را قطع کنیم
    مجری: امیدوارم این گفت وگو کمی زیاد از زوایای شما را نشان داده باشد. برایتان آرزوی توفیق می کنم. برنامه ما با دستخط شما تمام می شود.


    منبع: گروه تحریریه سایت

    واژه های کلیدی: مقام معظم رهبری | نیروی انتظامی | اطلاعات | ایرانی | انقلاب | فرزندان | اطلاعات | فرزند | ایران

    اخبار

    آرشیو

    گالری عکس

    آرشیو

    اس ام اس های تازه

    آرشیو

    آهنگ های پیشواز

    آرشیو
  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک کوانتومی
  • خرید کتاب خارجی pdf
  • کتاب اورجینال
  • کتب خلبانی زبان اصلی
  • خرید کتاب مکانیک زبان اصلی
  • چاپ کتاب آمازون
  • خرید کتاب های زبان اصلی علم شیمی
  • دانلود فایل های زبان اصلی ریاضی فیزیک
  • خرید کتاب کاغذی از آمازون
  • کتاب های الکترونیک اورجینال