اطلاعیه سایت
حتما عناوین زیر و مطالب انتهای صفحه را ببینید !!!
رکورد بیشترین لایک عکس در اینستاگرام توسط سلبریتی جنجالی شکسته شد + عکس
معما و تست هوش عبور از رودخانه + پاسخ
محمد رضا گلزار و مهناز افشار کنار دیگ نذری اربعین + عکس
حضور علی کریمی در برنامه خندوانه رامبد جوان
جدیدترین عکس ساره بیات / حامد بهداد در سفر به کانادا + تصاویر
تصاویر زننده و داغ چکامه چمن ماه و مانی کسرائیان + GEM
تصاویر جذاب مدلینگ شدن بهنوش بختیاری برای برند پاندورا
عکس های مدلینگ شدن آناهیتا نعمتی
عکس های جدید پوریا پور سرخ و مهراوه شریفی نیا بازیگران سریال کیمیا
جنایت جدید داعش : نصف کردن خبرنگار سوری از وسط + عکس
ماجرای کادر پزشکی بیمارستان خمینی شهر اصفهان و بخیه صورت کودک فقیر + کاریکاتور
حمید داوودآبادی رزمنده و نویسنده کتابهای دفاع مقدس در پیج اینستاگرام خود نحوه شهادت شهید مصطفی کاظمزاده را شرح داد.
به گزارش خبرنگار حوزه اخبار داغ گروه اینترنت گروه تحریریه سایت جوان؛ حمید داودآبادی نویسنده خاطرات جنگ و از جانبازان هشت سال دفاع مقدس که بعد از جنگ سلاح را به قلم تبدیل کرد و خبرنگاری و عکاسی را پیشه خود ساخت، همواره تصویرهای و یادداشتهایی از شهدا و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس را در صفحه اینستاگرامش به اشتراک میگذارد. وی در آخرین پست اینستاگرامیاش نحوه شهادت شهید مصطفی کاظم زاده را روایت کرده است.
حمید داوودآبادی در پیج اینستاگرام خود نوشت:
“محل شهادت مصطفی!
صبح روز پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۳۶۱ منطقه کمی آروم بود و خمپاره نمیاومد. شاید عراقیها خواب بودند! بچهها رفته بودند بیرون تا از همدیگه تصویر بگیرند. من که تب و لرز کرده بودم، فقط سر و صداشون رو میشنیدم.
ساعتی بعد که حالم بهتر شد و رفتم بیرون، بچهها که از دست مصطفی ناراحت بودند، جلویم را گرفتند و گفتند:
– آیا مصطفی لوس بازی درمیاره؟ هر چی بهش میگیم بیا با ما تصویر بگیر، قبول نمیکنه. میگه بعدا.
گفتم: الان میگم.
رفتم داخل سنگر و از داخل کوله پشتیم دوربین عکاسی کوچکم را آوردم. مصطفی را صدا کردم و گفتم: مصطفی، بیا چند تا تصویر با هم بگیریم؛ که گفت: نه دیگه الان وقت تصویر گرفتن نیست.
با تعجب گفتم: یعنی چی؟ مگه عقبه که بودیم تو اصرار نداشتی که تصویر بگیریم و من گفتم بذار بریم جلو توی خط مقدم. خب حالا بیا تصویر بگیریم دیگه.
بهش گفتم: میخوام یک تصویر تکی باحال ازت بگیرم؛ که خندید و گفت: نه دیگه دیر شده است حمید جون!
قبول نکرد. ناصری هم گفت: ما هم هرکاری کردیم، نذاشت ازش تصویر بگیریم.
گفتم: این مسخرهبازیها چیه درمیآری؟
سرش را آورد دم گوشم و گفت: – آقاداداش، دیگه واسه تصویر گرفتن دیره. بعدا میتونی ازم تصویر بگیری….
مصطفی بلند شد و بهطرف سنگر پشتی رفت که یکمتر هم بیشتر با ما فاصله نداشت. صدای صحبت کردنش را با بچهها میشنیدم. داد زدم: سریع باش بیا … الان شب میشه.
در جوابم گفت: اومدم.
میخواستم دوباره داد بزنم که سریعتر بیاید. هنوز چیزی نگفته بودم که ناگهان صدای وحشتانگیز سوت خمپارهای، مرا که در سنگر بودم در جایم میخکوب کرد. به کف سنگر چسبیدم. خمپاره درست به کنار سنگر اصابت کرد. دودوغبار در یکآن تمام فضا را پر کرد. بهخودم که آمدم، یاد مصطفی افتادم. سریع به بیرون سنگر رفتم و فریاد زدم: مصطفی … مصطفی … جوابی نشنیدم. حمید شکوری از آن سوی گرد و غبار داد زد: مصطفی اینجاس … حالش هم خوبه.
عجیب بود … آیا مصطفی جواب نداد؟ ناگهان ناصری فریاد زد: – حمید بیا … سراسیمه و هراسان به کنار سنگر برگشتم. دود و خاک، آرامآرام بر زمین مینشست. کمی که هوا روشنتر شد، پاهای مصطفی را دیدم بهحالت دمر روی زمین افتاده بود. دود سیاه و چرب انفجار، به آرامی بر سر و رویم نشست. هوا کاملا بازشد. سرش را دیدم که از پشت ترکش خورده بود و متلاشی شده است بود. مثل گل سرخی که شکفته بود.
شوکه شدم. احساس کردم تمام کرده. سر جایم خشک مانده بودم. با فریاد علیرضا شاهی که با بغض و گریه، داد زد: هنوز زنده است … جون داره …
جلو رفتم. سرش را در میان دستهایم گرفتم با گریه و التماس از او خواستم چیزی بگوید. ابروهایش را حرکت داد. خواست چشمانش را بازکند، ولی نتوانست. خواست چیزی بگوید، ولی نشد. بدنش لرزهای خفیف داشت. بهزور ابروهایش را بالا و پایین میکرد. چشمانش روی هم فشرده بودند. دیوانهوار فریاد میزدم: مصطفی … اشهدت رو بگو …
زبانش باز نمیشد. یکدفعه ناخواسته فریاد زدم: – مصطفی … منم حمید … تو رو خدا یه چیزی بگو …
لرزهی بدنش تندتر شد. نفس مشکل بهداخل کشید، خون در گلویش پیچید و با خِرخِری، فوران کرد. با لبخندی قشنگ که بر لبانش نشست، بهسوی حق شتافت.
سربند سبز “یاحسین شهید” که از خون سرخ شده است بود، در مُشتش بود. در آخرین لحظه از میان انگشتانش که ناخودآگاه باز شدند، بر زمین افتاد که شاهی آن را برداشت.
ساعت حدود ۴ و ۴۵ دقیقه بود که علیرضا شاهی، چفیهی مشکی خود را از گردن باز کرد و روی سر مصطفی که همچون گلی باز شده است بود، انداخت تا بچهها نبینند.
نحوه شهادت شهید مصطفی کاظم زاده از زبان داوودآبادی
این تصویر را، ساعتی قبل از شهادت، مصطفی کاظم زاده از علیرضا شاهی، حمید شکوری و فرهنگ ناصری انداخت.
لحظاتی قبل از انفجار خمپاره، مصطفی دستهایش را همین جا میان پاهای آن سه نفر گذاشته و دولا شده است بود و با اینها صحبت میکرد که …
حمید داودآبادی
انتهای پیام/
نحوه شهادت شهید مصطفی کاظمزاده به روایت داودآبادی
واژه های کلیدی: پست اینستاگرامی | صفحه اینستاگرام | اینستاگرام | تصویر | اینستاگرام حمید داوودآبادی | پست حمید داوودآبادی | نویسنده | هشت سال دفاع مقدس
-
محسن افشانی بازیگر سینما تلویزیون به خاطر حمل سلاح در پیج اینستاگرام خودش ب
-
ماجرای تیراندازی در فرودگاه مهرآباد/ آیا داعش در این حمله دست داشته است؟
-
بررسی گروگانگیری در بیمارستان به علت عدم پرداخت هزینه
-
علت فراموش کردن ۲۵ مسافر هواپیما توسط خلبان+پیام عذرخواهی
-
وضعیت خسارت و تعطیلی مدارس بر اثر سیل در آذربایجان شرقی+عکس
اخبار
آرشیو-
چذابه امروز وضعیت مرزهای عراق آخرین وضعیت مرزهای خوزستان شلمچه مهران
آخرین وضعیت مرزهای عراق شلمچه باز و چذابه موقتا بسته شد / تلاش برای رفع مشکل ادامه دارد استاندار خوزستان: پایانه مرزی شلمچه برای تردد زائران اربعین حسینی باز است همچنین مرز چذابه به صورت موقت از سوی کشور عراق بست...
-
ندیم امیری ؛ بازیکن افغانتبار تیم ملی فوتبال آلمان کیست و چطور به این تیم دعوت شد؟
-
سود نجومی که بانک ها از وام مردم به جیب میزنند!
-
خانواده میترا استاد نجفی را بخشیدند!
-
والیبال بازی کردن گلزار و علی کریمی در باشگاه
گالری عکس
آرشیو-
کافه اینستا با فریبا نادری زن ستاره مشهور ایرانی
اینستاگرام فریبا نادری | بازیگر معروف | فریبا نادری | اینستاگرام | بازیگر | تصویر | آخرین | اینستا کافه اینستا با فریبا نادری دراین قسمت از کافه اینستا مروری داریم بـه آخرین فعالیت هـای زن فری...
-
مدگردی با سحر قریشی | جالب ترین استایل های سحر قریشی
-
متن های تبریک تولد+ عکس نوشته خاص تولدت مبارک عشقم
-
عکس نوشته و جملات سنگین و معنا دار | سخنان بزرگان
-
سوپر استارها در کنسرت مهران مدیری | خواندن ترانه سوغاتی مرحوم هایده