در این جهان، همواره برای كسانی كه از خطری بهراسند، خطری وجود خواهد داشت.
خوش آمدید - امروز : شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • A
    خانه » کامپیوتر و اینترنت » نحوه شهادت شهید مصطفی کاظم زاده از زبان داوودآبادی

    نحوه شهادت شهید مصطفی کاظم زاده از زبان داوودآبادی

    حمید داوودآبادی رزمنده و نویسنده کتاب‌های دفاع مقدس در پیج اینستاگرام خود نحوه شهادت شهید مصطفی کاظم‌زاده را شرح داد.

    نحوه شهادت شهید مصطفی کاظم زاده از زبان داوودآبادی

    به گزارش خبرنگار حوزه اخبار داغ گروه اینترنت گروه تحریریه سایت جوان؛ حمید داودآبادی نویسنده خاطرات جنگ و از جانبازان هشت سال دفاع مقدس که بعد از جنگ سلاح را به قلم تبدیل کرد و خبرنگاری و عکاسی را پیشه خود ساخت، همواره تصویرهای و یادداشت‌هایی از شهدا و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس را در صفحه اینستاگرامش به اشتراک می‌گذارد. وی در آخرین پست اینستاگرامی‌اش نحوه شهادت شهید مصطفی کاظم زاده را روایت کرده است.

    حمید داوودآبادی در پیج اینستاگرام خود نوشت:

    “محل شهادت مصطفی!
    صبح روز پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۳۶۱ منطقه کمی آروم بود و خمپاره نمی‌اومد. شاید عراقی‌ها خواب بودند! بچه‌ها رفته بودند بیرون تا از همدیگه تصویر بگیرند. من که تب و لرز کرده بودم، فقط سر و صداشون رو می‌شنیدم.
    ساعتی بعد که حالم بهتر شد و رفتم بیرون، بچه‌ها که از دست مصطفی ناراحت بودند، جلویم را گرفتند و گفتند:
    – آیا مصطفی لوس بازی درمیاره؟ هر چی بهش میگیم بیا با ما تصویر بگیر، قبول نمی‌کنه. میگه بعدا.
    گفتم: الان میگم.
    رفتم داخل سنگر و از داخل کوله پشتیم دوربین عکاسی کوچکم را آوردم. مصطفی را صدا کردم و گفتم: مصطفی، بیا چند تا تصویر با هم بگیریم؛ که گفت: نه دیگه الان وقت تصویر گرفتن نیست.
    با تعجب گفتم: یعنی چی؟ مگه عقبه که بودیم تو اصرار نداشتی که تصویر بگیریم و من گفتم بذار بریم جلو توی خط مقدم. خب حالا بیا تصویر بگیریم دیگه.
    بهش گفتم: می‌خوام یک تصویر تکی باحال ازت بگیرم؛ که خندید و گفت: نه دیگه دیر شده است حمید جون!
    قبول نکرد. ناصری هم گفت: ما هم هرکاری کردیم، نذاشت ازش تصویر بگیریم.
    گفتم: این مسخره‌بازی‌ها چیه درمی‌آری؟
    سرش را آورد دم گوشم و گفت: – آقاداداش، دیگه واسه تصویر گرفتن دیره. بعدا می‌تونی ازم تصویر بگیری….
    مصطفی بلند شد و به‌طرف سنگر پشتی رفت که یک‌متر هم بیش‌تر با ما فاصله نداشت. صدای صحبت کردنش را با بچه‌ها می‌شنیدم. داد زدم: سریع باش بیا … الان شب می‌شه.
    در جوابم گفت: اومدم.‌
    می‌خواستم دوباره داد بزنم که سریعتر بیاید. هنوز چیزی نگفته بودم که ناگهان صدای وحشت‌انگیز سوت خمپاره‌ای، مرا که در سنگر بودم در جایم میخ‌کوب کرد. به کف سنگر چسبیدم. خمپاره درست به کنار سنگر اصابت کرد. دودوغبار در یک‌آن تمام فضا را پر کرد. به‌خودم که آمدم، یاد مصطفی افتادم. سریع به بیرون سنگر رفتم و فریاد زدم: مصطفی مصطفی … جوابی نشنیدم. حمید شکوری از آن سوی گرد و غبار داد زد: مصطفی این‌جاس … حالش هم خوبه.
    عجیب بود … آیا مصطفی جواب نداد؟ ناگهان ناصری فریاد زد: – حمید بیا … سراسیمه و هراسان به کنار سنگر برگشتم. دود و خاک، آرام‌آرام بر زمین می‌نشست. کمی که هوا روشن‌تر شد، پا‌های مصطفی را دیدم به‌حالت دمر روی زمین افتاده بود. دود سیاه و چرب انفجار، به آرامی بر سر و رویم نشست. هوا کاملا بازشد. سرش را دیدم که از پشت ترکش خورده بود و متلاشی شده است بود. مثل گل سرخی که شکفته بود.

    شوکه شدم. احساس کردم تمام کرده. سر جایم خشک مانده بودم. با فریاد علی‌رضا شاهی که با بغض و گریه، داد زد: هنوز زنده است … جون داره …
    جلو رفتم. سرش را در میان دست‌هایم گرفتم با گریه و التماس از او خواستم چیزی بگوید. ابروهایش را حرکت داد. خواست چشمانش را بازکند، ولی نتوانست. خواست چیزی بگوید، ولی نشد. بدنش لرزه‌ای خفیف داشت. به‌زور ابروهایش را بالا و پایین می‌کرد. چشمانش روی هم فشرده بودند. دیوانه‌وار فریاد می‌زدم: مصطفی … اشهدت رو بگو …
    زبانش باز نمی‌شد. یک‌دفعه ناخواسته فریاد زدم: – مصطفی … منم حمید … تو رو خدا یه چیزی بگو …
    لرزه‌ی بدنش تندتر شد. نفس مشکل به‌داخل کشید، خون در گلویش پیچید و با خِرخِری، فوران کرد. با لبخندی قشنگ که بر لبانش نشست، به‌سوی حق شتافت.
    سربند سبز “یاحسین شهید” که از خون سرخ شده است بود، در مُشتش بود. در آخرین لحظه از میان انگشتانش که ناخودآگاه باز شدند، بر زمین افتاد که شاهی آن را برداشت.
    ساعت حدود ۴ و ۴۵ دقیقه بود که علی‌رضا شاهی، چفیه‌ی مشکی خود را از گردن باز کرد و روی سر مصطفی که همچون گلی باز شده است بود، انداخت تا بچه‌ها نبینند.

    نحوه شهادت شهید مصطفی کاظم زاده از زبان داوودآبادی

    این تصویر را، ساعتی قبل از شهادت، مصطفی کاظم زاده از علیرضا شاهی، حمید شکوری و فرهنگ ناصری انداخت.
    لحظاتی قبل از انفجار خمپاره، مصطفی دستهایش را همین جا میان پا‌های آن سه نفر گذاشته و دولا شده است بود و با این‌ها صحبت می‌کرد که …
    حمید داودآبادی

    انتهای پیام/

    نحوه شهادت شهید مصطفی کاظم‌زاده به روایت داودآبادی

    واژه های کلیدی: پست اینستاگرامی | صفحه اینستاگرام | اینستاگرام | تصویر | اینستاگرام حمید داوودآبادی | پست حمید داوودآبادی | نویسنده | هشت سال دفاع مقدس

    نحوه شهادت شهید مصطفی کاظم زاده از زبان داوودآبادی

    نحوه شهادت شهید مصطفی کاظم زاده از زبان داوودآبادی

    اخبار

    آرشیو

    گالری عکس

    آرشیو

    اس ام اس های تازه

    آرشیو

    آهنگ های پیشواز

    آرشیو
  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • کتاب های الکترونیک اورجینال
  • دانلود فایل های زبان اصلی ریاضی فیزیک
  • منابع اورجینال رباتیک
  • کتاب های پزشکی مولکولی اورجینال
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک
  • هاردکپی کتاب های دندانپزشکی
  • چاپ کتاب اورجینال
  • دانلود فایل های زبان اصلی خودرو
  • افست کتاب لاتین
  • خرید کتاب خارجی