عشق، فراموش كردن خود در وجود كسی است كه همیشه و در همه حال ما را به یاد دارد.
خوش آمدید - امروز : پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • A
    خانه » اخبار » اخبار جامعه و عمومی » روایتی از زندگی تلخ زنی که همسر دوم است

    روایتی از زندگی تلخ زنی که همسر دوم است

    سن و سالی نداشت ولی غم سرنوشت زیر چشمانش را چروک انداخته بود. «شیدا» در حالی که دست دختر ۴ ساله اش را گرفته بود، جلو در اتاق مشاوره

    روایتی از زندگی تلخ زنی که همسر دوم است

    گزارشی از زندگی سخت یک زن که همسر دوم بود

    زندگی تلخ یک همسر دوم

    سن و سالی نداشت ولی غم سرنوشت زیر چشمانش را چروک انداخته بود. «شیدا» در حالی که دست دختر ۴ ساله اش را گرفته بود، جلو در اتاق مشاوره ایستاده بود. درماندگی در صورت اش موج می زد. شک داشت که داخل بیاید. سلام کرد ولی پیش از اینکه قدم جلو بگذارد رو به مشاور کرد و گفت: «خانم، شما می توانید کمکم کنید؟» هنگامی که اطمینانش جلب شد با دخترش روی صندلی نشست. دلش پر بود و می خواست درددل کند. بی مقدمه سر اصل مطلب رفت: «از هنگامی که یادم است خانواده ام وضع مالی خوبی نداشتند. من و ۵ خواهرم، همه به امید تولد یک پسر با فاصله سنی کمی از یکدیگر، نان خور اضافه منزل شده است بودیم. این را پدرم می گفت و مدام غر می زد که «اگر یک پسر داشتم کمک خرجم می شد ولی حالا…»

    عبارات مهم : اختلاف سنی – سن ازدواج
    به همین خاطر من و خواهرانم بی وقفه قالی می بافتیم که هم پدرم راضی شود و هم وضع زندگی مان سامانی بگیرد. ۱۵ ساله بودم که با اصرار پدرم به نخستین خواستگارم جواب مثبت دادم. نمی دانستم او چطور آدمی است ولی به هر حال اگر سن ازدواجم می گذشت فامیل برایم حرف در می آوردند. مدتی از ازدواج مان گذشته بود که متوجه رفتارهای عجیب شوهرم شدم و هنگامی که تحقیق کردم فهمیدم او عقب مانده ذهنی است و برادرانش هم با همین مسئله تحت درمان قرار دارند. هنگامی که عنوان را به خانواده ام گفتم، طلاقم را گرفتند ولی این تازه شروع مشکلاتم بود…»

    «شیدا»نگاهی به دخترش کرد و ادامه داد: «از زمانی که پا به منزل پدرم گذاشتم حرف و حدیث ها شروع شد. سابقه نداشت کسی در خانواده ما طلاق بگیرد. به همین علت من مایه بی آبرویی ارزش شده است بودم. حرف و حدیث های فامیل که دیگر دیوانه ام کرده بود. شاید یک ماهی از جدایی ام نگذشته بود که چند نفر از آشنایانمان برایم خواستگار آوردند. ولی همه ارزش یا پیر بودند یا می درخواست کردند زن دوم بگیرند. با وجود همه مخالفت هایم آخر زن دوم «هاشم آقا» شدم. اختلاف سنی مان زیاد بود ولی مهربانی و خوش قلبی اش موجب شد خیلی به این عنوان فکر نکنم. او پنهانی از زن اولش با من ازدواج کرده بود و بجز مادر و یکی از خواهرانش هیچ کس از این وصلت خبر نداشت.

    حدود یک سالی از زندگی مشترکمان می گذشت و دخترم تازه به دنیا آمده بود که نمی دانم زن اولش از کجا خبردار شد و سراغ من آمد. از آن به بعد زندگی ما شد جهنم. با اینکه دخترم کوچک بود و ما نیاز به مواظبت و خرجی داشتیم، ولی هوویم دیگر حتی به شوهرم اجازه نمی داد به من زنگ بزند. بارها با واسطه و بی واسطه جهت «هاشم آقا» خبر دادم ولی خبری نشد که نشد. حالا ۴ سال از آن وقت گذشته و دخترم هنوز پدرش را ندیده است.طی این سال ها درخانه پدرم قالیبافی کردم ولقمه نانی درآوردم تا خودم وبچه ام کمترسربارخانواده مان باشیم،ولی به هرصورت این وضع زندگی نیست و نمی خواهم با این اوضاع ادامه دهم. از طرفی دخترم بزرگتر شده است و از بعد هزینه هایش برنمی آیم. درمانده و ناتوان شده است ام و نمی دانم دراین شرایط سخت درخانه پدرم چه کنم!»

    واژه های کلیدی: اختلاف سنی | سن ازدواج | خانواده | ازدواج | خانواده | زندگی | خبر | اجتماعی

    اخبار

    آرشیو

    گالری عکس

    آرشیو

    اس ام اس های تازه

    آرشیو

    آهنگ های پیشواز

    آرشیو
  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • خرید کتاب خارجی pdf
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک کوانتومی
  • هاردکپی کتاب های سرمایه گذاری
  • کتب خلبانی زبان اصلی
  • دانلود فایل های زبان اصلی ریاضی فیزیک
  • خرید کتاب مکانیک زبان اصلی
  • جعبه هدیه کتاب
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک
  • کتاب های پزشکی مولکولی اورجینال
  • چاپ کتاب آمازون