تنها راه تغییر یافتن یک تصمیم واقعی است.
خوش آمدید - امروز : پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • A
    خانه » اخبار » اخبار جامعه و عمومی » داستان تلخ کاک‌حسین بر ویرانه‌های تپه‌رش

    داستان تلخ کاک‌حسین بر ویرانه‌های تپه‌رش

    هفت روز از زلزله کرمانشاه می‌گذرد. تا چشم کار می‌کند ویرانه‌های خانه‌های روستایی بین دشتی وسیع از مزارع دیده می‌شود. در گوشه‌ای تراکتوری نزدیک چاله ایستاده که در قسمت باری پشتش تلی از زباله و خاک به چشم می‌خورد.

    داستان تلخ کاک‌حسین بر ویرانه‌های تپه‌رش

    هفت روز از زلزله کرمانشاه می گذرد. تا چشم کار می کند ویرانه های منزل های روستایی بین دشتی وسیع از مزارع دیده می شود. در گوشه ای تراکتوری نزدیک چاله ایستاده که در قسمت باری پشتش تلی از زباله و خاک به چشم می خورد.

    بوی تعفن در میان ویرانه های منزل های روستایی

    بوی تعفن چنان در فضا پیچیده که عملا نفس کشیدن را هم را غیرممکن کرده هست. شالم را به دور دهان و بینی می پیچیم و به دنبال بو راه می افتم. هر لحظه بی درنگ احساس می کنم دل و روده هایم به دهانم خواهد آمد. یک کیلومتری آن طرف تر بیل مکانیکی در حال کندن چاله ای است و مردان که لباس سبز نظامی بر تن دارند، روی تپه ای با ماسکی بر دهان و بینی ایستاده و نظاره گر انجام عملیات هستند. باد که می وزد جهت مهم بو مشخص می شود؛ سمت همان چاله ای که در حال حفرش هستند.

    عبارات مهم : ۱۰۰ میلیون – در ماشین
    هفت روز از زلزله کرمانشاه می گذرد. تا چشم کار می کند ویرانه های منزل های روستایی بین دشتی وسیع از مزارع دیده می شود. در گوشه ای تراکتوری نزدیک چاله ایستاده که در قسمت باری پشتش تلی از زباله و خاک به چشم می خورد. هرچه نزدیک تر می شوم بوی تعفن لاشه شدیدتر می شود. تا جایی که می توانم شالم را باز با دستانم به سمت دهان و بینی فشرده تر می کنم و تا بتوانم بو را تحمل کنم. بار تراکتور لاشه گوسفندهایی است که معلوم است تازه از زیر آوار خارج کرده اند. تعداد زیادی دقایقی قبل دفن شده است و این آخرین بار لاشه ای است که قرار است در زیر خاک قرار بگیرد.

    نمی توان زیاد از این بو را تحمل کرد. از راننده تراکتور می پرسم این همه گوسفند جهت کیست؟ تنها یک اسم می گوید: «کاک حسین».

    مقصدم فرعی های «ازگله» هست. مسیرهایی بسیار دورتر از بزرگراه های مهم را گزینش راهم کرده ام تا شاید شناسایی آنها و نوشتن راجع به آبادی های زلزله زده دور از دسترس بتواند کمک حالی باشد در ارسال محموله های مورد نیاز آسیب دیدگان در زلزله.

    اسکله را به سمت بخش یا دهستان «یارویسی» و سپس گردنه می پیچم و جلوتر می روم، باز به فرعی دیگری می خورم. بی نام و بدون تابلو. همان را داخل می شوم و به راهم ادامه می دهم. چند کیلومتری می روم تا شدت بوی تعفن نگهم می دارد. اینجا «تپه رش» هست؛ نامی که روی هیچ تابلویی ندیدمش.

    گوسفندانی که مشخص است زمانی مال و دارایی گله داری بوده اند در حال دفن شدن هستند؛ همان کاک حسین، این مال دار کسی نیست جز پسر «کدخداکریم پالانی» که با گذر وقت و حالا نام فامیلش را عوض کردن داده است.

    بلند می پرسم دنبال کاک حسین می گردم؛ مردی چهارشانه و نسبتا فربه با لباس محلی کردی که کتی قهوه ای رنگ به روی شلوار گشاد کردی اش بر تن دارد، برمی گردد و نگاهم می کند: «حسین منم چکارم داری؟» فارسی را به آسانی صحبت می کند، حدودا ۶۵ ساله هست. با مشخصه کلی مردان کرد، یعنی موها و ابروانی سیاه و چشمانی قهوه ای و براق. روی ویرانه ای عظیم ایستاده و نظاره گر بیل مکانیکی است که حالا به سمت منزل اش آمده تا بقایای بلوک ها و سنگ هایی را که تا ۷ روز پیش طویله دام هایش و انبار غلاتش بوده جابه جا کند.

    کمی خودمانی تر می شوم «عمو حسین حیوان ها جهت شما بود؟

    «بود دخترم. دیگر هیچ برایم نمانده.»

    همانند همه کردها فارسی را به قول خودمان کتابی صحبت می کند. ماموری که کاوری با آرم اداره دامپزشکی بر تن دارد، روی ویرانه های طویله بالا و پایین می رود. آیا بعد از هفت روز لاشه ها را در آوردند. منطقه را بو برداشته؛ «خانم جان نمی شود، اینجا انبار جو بود، اگر دست می زدند جوها نابود می شد. باید اول آنها را در می آوردیم هرچند بار کاه هم که اینجا بود خراب شده»، «بیشتر از ۱۰۰ حیوان داشتم که شاید ۴۰ تا مانده باشد.»

    آنچه باعث می شود به ادامه گفت وگو با این مرد که از ثروتمندان این منطقه محسوب می شود ولی دارایی اش را حالا بر اثر زلزله از دست داده، ترغیب شوم، محکم صحبت کردن و نیرومند بودنش در برابر اتفاق است.

    حالا هر دو روی ویرانه هایی که حاصل ۵۰ سال دسترنج کار کاک حسین است ایستاده ایم. ته سیگارش را روی ویرانه ها می اندازد. «اینجایی که ایستادی، منزل ام بود. آنطرف هم انبار غلاتم و آن مرد هم چوپانم است.» دورتر را نشان می دهد با دست: «آنجا را می بینی؟ مسجدی بود که ساختم. خدا شاهد است که ۵۰۰ میلیون تومان هزینه ساختش کردم ولی ببین همه از بین رفته».

    سمت دیگر را نشان می دهد« آنجا هم طویله حیواناتم بود. پمپ بنزینم هم خسارت دیده و چند روزی است که تعطیل هست. زیاد از ۱۰۰ راس گوسفند هم تلف شدند. هرچه داشتم خاک شد و آمد به زمین، ولی خدا رو شکر زن و فرزندم سالم ماندند.»

    به وسعت زمینی که تا چندی پیش منزل و کاشانه و دارایی کاک حسین را در آغوش گرفته بود می نگرم. حیرت زده ام می کند. غرور مردانه اش حیرت زده ام می کند. کاک حسین مثال کسی است که از اسب افتاده باشد ولی هنوز از اصل نه! چنان محکم صحبت می کند که صدای گرمش مرا نیز که نظاره گر آن همه ویرانی هستم ، دلگرم می کند.

    مثل یک مرد واقعی ایستاده. از نحوه معاشرت و مکالمات تلفنی اش به آسانی می توان فهمید که فردی امین و از بزرگان منطقه هست. هر رهگذری را دلداری می دهد، ولی ته نگاهش می توان ماتم را دید. چشمانش سرخ شده، هنگامی که می گوید اینجا منزل و کاشانه من بود. می بینید از کجا تا کجاست؟ و حالا چه از آن همه مال مانده؟ خدا را شکر. دولت گفته ۲۵ میلیون تومان وام ۴ درصد و ۵ میلیون تومان هم وام بلاعوض می دهد.» با خنده ای تلخ و عصبی جمله آخر را می گوید. آنجا را ببین. آن یخچال منزل ام بود که از بغداد ۱۰ میلیون تومان خریده بودم. قسم می خورم در کشور عزیزمان ایران کسی لنگه اش را نداشت. ببین چه شده؟»

    کاک حسین میزان خسارت مالی وارد شده است به خودش در زلزله را حدود ۱٫۵ میلیارد تومان براورد می کند. ادامه می دهد: «از تمام مالم فقط لباس های تنم برایم ماند. دیگر هیچ ندارم. خدا را شاهد می گیرم حتی چادر هم نرفتم بگیرم. با زن و فرزند ام در ماشین می خوابیم. حتی پتو هم نگرفته ام.»

    بغض کاک حسین با جمله آخر می ترکد. اشک جاری شده است روی پهنه صورتش که حالا ته ریش آن را کمی سیاه کرده، جمع و جور می کند. از شکسته شدن ابهت این مرد که به گفته اهالی از خیران منطقه و سرپرستی حداقل ۱۰ خانوار را برعهده دارد، سر به زیر می گیرم. خواهر عروسش از راه می رسد. از امدادگران هلال احمر است و کاور هلال بر تن دارد. رسم ادب را با بوسیدن دست کاک حسین به جای می آورد که در این منطقه به عنوان احترام به بزرگان محسوب می شود.

    دخترک می زند زیر گریه تا کاک حسین را می بیند. کاک حسین او را نیز دلداری می دهد با گفتن: «خدا رو شکر که سالمی. مال دنیا که ارزش نداره، هزار بار خدا را شکر کن.»

    مردی که چوپانی گله پسر کدخدا را برعهده دارد تکه ای از دوربین شکاری از بین ویرانه ها پیدا کرده و می آورد. کاک حسین نشانم می دهد. «ببین این را، از آلمان آورده بودمش.»

    دستانش را بر پشتش گرفته و حالا هر دو روی ویرانه ها قدم می زنیم. می پرسم کاک حسین در این حوالی به چه نامی شما را می شناسند، از خودت بگو؟ «معروف به حسینِ کدخداکریم هستم. زاییده همین تپه رش که وقت جنگ دست زن و فرزند ام را گرفتم و رفتم جوانرود. خدا می داند زمانی که رفتم حتی ۱۰۰۰ تومان نداشتم نان بخرم تا زن و فرزند ام بخورند. رفتم به کارگری. بعد از جنگ و سال ۷۰، ۷۲ آمدم اینجا. هنگامی که برگشتم هیچ کسی اینجا زندگی نمی کرد. آمدم منزل ای ساختم و با راه اندازی تانکر آب کشاورزی کردم. بعد من کم کم مردم هم آمدند. این همه دارایی را که می بینی پوچ شده، همه را با ۵۵ سال کار جمع کرده بودم.»

    کاک حسین اینها را با افتخار و لحنی محکم می گوید از مالی که حاصل کار بازوانش هست؛ «دورتا دور منزل ام دوربین مدار بسته راه اندازی بود. زیاد از ۱۰۰ میلیون تومان فقط اسباب منزل داشتم. هنگامی که جمله آخر را می گوید می ایستد و به سقف منزل اش نگاه می کند که با خاک یکسان شده است و حالا روی آن راه می رود. پسرم در استانبول استاد دانشگاه بود که برگشت کشور عزیزمان ایران و الان در کرمانشاه کار می کند. پسر کوچکم کمک حالم بود و کنارم زندگی می کرد. دو دخترم هم در شهر هستند.»

    پسرکدخدا از همراهی و همدلی مردم بسیار بسیار سپاسگزار است: «مردم کل کشور عزیزمان ایران از روز اول جهت امدادرسانی آمدند. تا اعلام شد هوا سرد و حتی نایلون می خواهیم، ماشین هایشان را بار زدند و پلاستیک هم آوردند. امروز از قرارگاه خاتم لودرها رسیده اند اینجا. خدا عمرشان دهد در حال شناسایی هستند و احتمالا آواربرداری این دِه که صددرصد تخریب شده، احتمالا به زودی شروع شود.»

    آفتاب غروب کرده، آسمان تا کمتر از ۱۰ دقیقه دیگر تاریک می شود. می خواهم بزرگراه را جلوتر برم که کاک حسین اجازه نمی دهد و توصیه می کند تا منطقه کاملا تاریک نشده، خودم را به بزرگراه مهم برسانم. لحن مردانه و پدرانه اش چنان سنگین است که جای جوابی باقی نمی گذارد؛ «چشم عموحسین برمی گردم». پاسخش لبخندی به جوابم است.

    در مسیر برگشت و در روستای «گردنو» پمپ بنزین کاک حسین را می بینم که پمپ هایش حالا با برق اضطراری روشن شده است و ماشین ها می آیند تا به نوبت باکشان را پر کنند.

    داستان تلخ کاک‌حسین بر ویرانه‌های تپه‌رش

    گردآوری: گروه خبر سيمرغ
    seemorgh.com/news
    منبع: isna.ir

    واژه های کلیدی: ۱۰۰ میلیون | در ماشین | بزرگراه | ماشین | فرزند | زلزله | میلیون | خبر

    اخبار

    آرشیو

    گالری عکس

    آرشیو

    اس ام اس های تازه

    آرشیو

    آهنگ های پیشواز

    آرشیو
  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • افست کتاب لاتین
  • جعبه هدیه کتاب
  • کتب چشم پزشکی زبان اصلی
  • کتب خلبانی زبان اصلی
  • منابع اورجینال رباتیک
  • منابع اورجینال پزشکی بالینی
  • خرید منابع پزشکی اورجینال
  • خرید کتاب خارجی pdf
  • دانلود فایل های زبان اصلی خودرو
  • دانلود فایل های زبان اصلی بیماری های مغز و اعصاب