باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست.(کوروش کبیر)
خوش آمدید - امروز : شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • A
    خانه » اس ام اس » خاطرات باحال و خنده دار جدید – اردیبهشت ۹۴

    خاطرات باحال و خنده دار جدید – اردیبهشت ۹۴

    سری جدید داستان ها و خاطرات بسیار جالب و خنده دار کاربران در شبکه های اجتماعی

    نی نی خنده

    اولین باری که میخواستم سوار تاکسی شم ; از کلاس برگشته بودم . رفتم ایستگاه تاکسی ، دیدم یه عالمه تاکسی ایستاده . بار اولم بود و نمیدونستم باید سوار کدومشون شم . یه آقایی اونجا ایستاده بود و فکر کردم رانندس.ازش پرسیدم و اونم جوری اشاره کرد و رفت سمت یه خیابون دیگه که فکر کردم میگه با من بیا . رفت و منم دنبالش رفتم.از دو تا خیابون طولانی گذشت و همینطوری تند تند میرفت و منم دنبالش میرفتم. ده دقیقه هرجا میرفت دنبالش میرفتم … هرچی نگاه میکردم تاکسی نمی دیدم و روم نمیشد چیزی بهش بگم . بالأخره رفتم جلوتر، صداش زدم و گفتم : ببخشید آقا تاکسی کجاس ؟ اونم باتعجب گفت : تو از ایستگاه تا اینجا داشتی دنبال من میومدی ؟!! تاکسی اونجاس ، گفتم سوار کدومشون شی نگفتم با من بیا !!! بعدشم همینطوری با تعجب نگاه میکرد و منم مستقیم رفتم تو افق …

    ************

    دیشب اخبار داشت نوزاد نشون میداد منم چون از زمان نوزادیم عکس نداشتم
    یهو کنجکاو شدم و از بابام پرسیدم: باباااااااااا منم تازه به دنیا اومده بودم ازین نوزاد قرمز بی ریختا بودم؟؟ 😐
    گفت: نه اتفاقا کوچولو و لاغر و خوشگل بودی نه مث الان…
    من 😐
    بابام:البته خب من که با تو روراستم راستش اصن دختر نمیخواستم خیلی ناراحت بودم که تو دختری
    من: خب بابا ادامه نده فهمیدم 😐

    نتیجه اخلاقی: هیچ وقت سعی نکنید مامان بابای واقعیتونو پیدا کنید 😐

    ***************

    سر زنگ زبان اومدم مقاله ی خودم در مورد جغد رو ترجمه کنم،بعد به جای این که بگم میتونن سرشون رو ۲۷۰ درجه بچرخونن گفتم میتونن سرشون رو دویست و هفتاد درجه سانتی گراد بچرخونن.کلاس به معنای واقعی منفجر شد.منم تا آخر زنگ رو وبره بودم.دونقطه دی
    پست اولیه.لایک فراموش نشه لطفا

    *****************

    یکی از دوستام  تعریف می کرد میگفت: پدر و عموم رفتن جبهه بعد پدرم از گوش جانباز شد ازش هی میپرسیدم قضیش چیه نمیگفت تا یه روز گفت : یه شب عموت نمی خوابید میگفت از دل درد خوابم نمیبره ما هم گفتیم حتما زیاد غذا خوردی خلاصه که کنار ما شروع کرد به نرمش چشمتون روز بد نبینه همین که اومد بشین پاشو بره وقتی نشست کنار گوش ما یه بمب هیرو شما زد (بوقققققق بدلیل ذکر صدای سانحه)اقا دیگه ما از اون روز گوشمون فقط صدای موتور گازی میده او بس ولی عموت از سربازی فرار کرد از ترس ابرو ماهم تانک هنوز رد گازمون رو تانک های دشمن است و این بود اولین استفاده بمب اتمی در ایران

    *********************

    توی واتس اپ یه پیام اومد به اسم” نامه شانس” که اگه برا بقیه بفرستید طی ۳ الی ۴ روز آینده خبر خوشی میشنوید و چند مورد هم برای تصدیق نامه نوشته بود. ما هم گفتیم امتحانش ضرر نداره و فرستادیم. ده دقیقه بعدش یه پیام از ایرانسل اومد که شما برنده شارژ ۵۰۰ تومانی شدید و بعد که دو سه تاپیام داد و کدشو فرستادم و ۳۰۰ تومن ضرر کردم پیام داد سرویس درخواستی فعلا موجود نیست.
    یکی به شانس ما بگه خب لامصب حالا چه عجله ای بود. تا سه روز دیگه وقت داشتی.میذاشتی یه شانس بهتر گیرمون می اومد.

    **********************

    رفتم مستراح صابون افتاد زمین O.o برش داشتم با مایع دستشویی شستمش چقد من باهوشم

    امتیاز 3.00 ( 2 رای )
    برچسب ها :

    اخبار

    آرشیو

    گالری عکس

    آرشیو

    اس ام اس های تازه

    آرشیو

    آهنگ های پیشواز

    آرشیو
  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • کتب چشم پزشکی زبان اصلی
  • کتاب اورجینال
  • هاردکپی کتاب های دندانپزشکی
  • چاپ کتاب اورجینال
  • کتب خلبانی زبان اصلی
  • هاردکپی کتاب های سرمایه گذاری
  • چاپ کتاب لاتین
  • چاپ کتاب آمازون
  • خرید منابع پزشکی اورجینال
  • خرید کتاب خارجی pdf