بایگانی برچسب ها: داستانهای خواندنی (2)

داستان آموزنده «مداد سیاه»

داستان آموزنده «مداد سیاه»

داستان آموزنده | داستان | مدرسه | تنبیه | داستان | داستانهای خواندنی (۲) داستان آموزنده «مداد سیاه» عبارات مهم : داستان آموزنده – داستان داستانهای آموزنده داستان آموزنده «مداد سیاه» از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه ارزش در مدرسه شنیدم. مرد اول می گفت: «چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. هنگامی که به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بی مسئولیت و بی حواس هستم. آ...

ادامه مطلب

داستان کوتاه« پسرک ویلچر نشین»

داستان کوتاه« پسرک ویلچر نشین»

داستان کوتاه | داستان کوتاه | پیاده رو | استفاده | اتومبیل | داستان | صندلی | داستانهای خواندنی (۲) داستان کوتاه« پسرک ویلچر نشین» عبارات مهم : داستان کوتاه – داستان کوتاه داستان جالب «پسرک ویلچر نشین» داستان کوتاه« پسرک ویلچر نشین» مرد ثروتمندی سوار بر اتومبیل گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابانی می گذشت. ناگهان پسربچه ای پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد ...

ادامه مطلب

داستان آموزنده «اسکناس مچاله»

داستان آموزنده «اسکناس مچاله»

داستان آموزنده | داستان | احساس | اسکناس | داستانهای خواندنی (۲) داستان آموزنده «اسکناس مچاله» عبارات مهم : داستان آموزنده – داستان داستان آموزنده اسکناس مچاله داستان آموزنده «اسکناس مچاله» یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت. سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به ی...

ادامه مطلب

یک روز کنار دریا

یک روز کنار دریا

قایقرانی | پیرمرد | پیرزن | آخرین | پیرمرد | داستانهای خواندنی (۲) یک روز کنار دریا عبارات مهم : قایقرانی – پیرمرد داستان جالب «یک روز کنار دریا» یک روز کنار دریا پیرزنی جهت نخستین بار در عمرش کنار دریا می رفت. قبل از این که راه بیفتد، همسایه ها دورش را گرفتند و گفتند که از بابت همه چیز خیالش جمع باشد و فقط جهت آنها یک شیشه آب دریا سوغات بیاورد! بالاخره پیرزن کنار دریا رسید. آن موقع، اوج م...

ادامه مطلب

داستان سگ حریص

داستان سگ حریص

رودخانه | استخوان | داستان | گرسنه | پیرزن | تصویر | داستانهای خواندنی (۲) داستان سگ حریص عبارات مهم : رودخانه – استخوان داستان سگ حریص داستان سگ حریص داستان سگ حریص , با عجله به طرف کلبه پیرزن می دوید. و جهت رسیدن به منزل باید از روی پل چوبی عبور می کرد. در حین عبور کردن در درون آب رودخانه تصویر خودش را دید ولی او نمی دانست آن تصویر متعلق به خود اوست. او دید یک سگ پایین پل، استخوانی...

ادامه مطلب

داستان زیبای «پدر و پسر»

داستان زیبای «پدر و پسر»

داستان زیبا | داستان | بخاری | داستانهای خواندنی (۲) داستان زیبای «پدر و پسر» عبارات مهم : داستان زیبا – داستان …………. داستان زیبای «پدر و پسر» «یعقوب خان» یکی از تجار استانبول بود که جز یک پسر هیچ کس را نداشت، ولی هیچ وقت با پسرش که نام او «هاکان» بود بیرون نمی رفت، چراکه هاکان نوجوان دوازده ساله معلول جسمی بود و هنگام راه رفتن دست و پایش طوری تکان می خورد که باعث خنده دیگران...

ادامه مطلب

داستان جالب «جنبه»

داستان جالب «جنبه»

سرمایه گذاری | داستان جالب | کلاسیک | موسیقی | داستان | سیگار | داستانهای خواندنی (۲) داستان جالب «جنبه» عبارات مهم : سرمایه گذاری – داستان جالب داستان جالب «جنبه» مردی می خواست زنش را طلاق دهد. دوستش علت را جویا شد و او گفت: این زن از روز اول هر لحظه می خواست من را عوض کند. مرا وادار کرد سیگار و … را ترک کنم. لباس بهتر بپوشم، قماربازی نکنم، در سهام سرمایه گذاری کنم و حتی مرا عادت دا...

ادامه مطلب

داستان او پشت پنجره بود

داستان او پشت پنجره بود

ماهیگیری | مادربزرگ | داستان | پدربزرگ | پنجره | ساختن | داستان | داستانهای خواندنی (۲) داستان او پشت پنجره بود عبارات مهم : ماهیگیری – مادربزرگ داستان جالب داستان او پشت پنجره بود روزی از روزها جانی با خانواده اش جهت دیدن پدربزرگ و مادربزرگ به مرزعه رفته بودند. مادربزرگ یک تیر و کمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خانگی مادربزرگش پرت کرد که به...

ادامه مطلب

داستان زیبای « وزن دعای پاک و خالص»

داستان زیبای « وزن دعای پاک و خالص»

داستان زیبا | داستان | ترازو | داستانهای خواندنی (۲) داستان زیبای « وزن دعای پاک و خالص» عبارات مهم : داستان زیبا – داستان وزن دعای پاک و خالص داستان زیبای « وزن دعای پاک و خالص» لوئیز ردن زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد . به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش فرزند ارزش بی غذا مانده اند صاحب مغازه با بی اعتنایی...

ادامه مطلب

داستان کوتاه «دانشجو و استاد»

داستان کوتاه «دانشجو و استاد»

داستان کوتاه | داستان کوتاه | دانشجو | داستان | دانشجو | داستانهای خواندنی (۲) داستان کوتاه «دانشجو و استاد» عبارات مهم : داستان کوتاه – داستان کوتاه دانشجو و استاد داستان کوتاه «دانشجو و استاد» دانشجویی به استادش گفت: استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا هنگامی که خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم. استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟ دانشجو پاسخ داد:...

ادامه مطلب