ایستایی وجود ندارد ، هر چه هست جوشش و جاری بودن است.
خوش آمدید - امروز : یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • A
    خانه » تفریح و سرگرمی » ضرب المثل سواره از پیاده خبر ندارد، سیر از گرسنه

    ضرب المثل سواره از پیاده خبر ندارد، سیر از گرسنه

    ضرب المثل | بیابان | گرسنه | فرزند | دنیای ضرب المثل

    ضرب المثل سواره از پیاده خبر ندارد، سیر از گرسنه

    ضرب المثل سواره از پیاده خبر ندارد، سیر از گرسنه

    عبارات مهم : ضرب المثل – بیابان

    داستان ضرب المثل سواره از پیاده خبر ندارد، سیر از گرسنه

    ضرب المثل سواره از پیاده خبر ندارد، سیر از گرسنه

    در وقت های نه چندان دور، مردی سوار بر شتر از بیابان داغ و خشکی می گذشت. مرد سواره دلش می خواست هر چه سریعتر به شهر برسد. ولی راه طولانی بود و مقصد دور. سواره رفت و رفت تا در پای تپه ای به مردی پیاده رسید. مرد پیاده خسته بود، به مرد سواره گفت: «برادر خسته ام! جان به دست و پایم نمانده، مرا هم سوار شتر کن و به شهر برسان.» خورجین قشنگی بر دوش مرد پیاده بود. مرد سواره گفت: «این خورجین را بفروش و یک الاغ بخر». مرد پیاده لبخندی زد و گفت: «نمی توانم، این خورجین زندگی من است» و التماس کرد که او را هم سوار بر شتر کند.

    مرد سواره با اخم به مرد پیاده نگاهی انداخت و گفت: «شتر، فرزند من هست، طاقت ندارد و فقط یک نفر می تواند بر آن سوار شود». مرد سواره این را گفت و به راهش ادامه داد. زمانی گذشت، مرد پیاده از خورجینش نان و خرمایی درآورد و خورد و به راه افتاد. در وسط راه به مرد سواره رسید. مرد سواره روی زمین نشسته بود و شکمش را می مالید. مرد سواره گفت: «برادر گرسنه هستم. اگر ممکن است نان و آبی به من بده». مرد پیاده نیشخندی زد و گفت: «این شتر را بفروش و نان و خرما بخر و آن را بخور و سفر کن.» مرد سواره لبخندی زد و گفت: «نمی توانم، این شتر یاور من هست. مرا از این آبادی به آن آبادی می برد.»

    ضرب المثل | بیابان | گرسنه | فرزند | دنیای ضرب المثل

    بعد با التماس به مرد پیاده گفت: «لقمه ای نان بده، خیلی گرسنه ام.» مرد پیاده با اخم به مرد سواره نگاهی کرد و گفت: «خورجین من کوچک هست، نان و خرما به اندازه یک نفر جا می گیرد و فقط یک نفر را سیر می کند!» مرد پیاده این را گفت و رفت. زن و فرزند های مرد سواره و مرد پیاده کنار دروازه شهر منتظر بودند تا آنها بیایند. ولی همه با تعجب دیدند که شتر بی سوار می آید و خورجینی هم به دهان دارد.

    جوانان شهر در جست وجوی دو مرد به طرف بیابان به راه افتادند. راه زیادی نرفته بودند که به مرد پیاده رسیدند. او خسته روی زمین افتاده بود. او را سوار بر اسبی کردند. کمی آن سوتر، مرد سواره هم از گرسنگی روی زمین افتاده بود. او را نیز سوار بر اسب به شهر بازگرداندند و از آن بعد بی خبری سیر از گرسنه و سواره از پیاده ضرب المثل خاص و عام شد.

    منبع:wikiblog.persianblog.ir

    واژه های کلیدی: ضرب المثل | بیابان | گرسنه | فرزند | دنیای ضرب المثل

    اخبار

    آرشیو

    گالری عکس

    آرشیو

    اس ام اس های تازه

    آرشیو

    آهنگ های پیشواز

    آرشیو
  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود فایل های زبان اصلی ریاضی فیزیک
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک کوانتومی
  • افست کتاب لاتین
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک
  • کتاب های الکترونیک اورجینال
  • هاردکپی کتاب های دندانپزشکی
  • کتاب اورجینال
  • کتب چشم پزشکی زبان اصلی
  • منابع اورجینال رباتیک
  • دانلود فایل های زبان اصلی بیماری های مغز و اعصاب