هیچ می دانی فرصتی که از آن بهره نمی گیری ،آرزوی دیگران است.(جک لندن)
خوش آمدید - امروز : یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • A
    خانه » تفریح و سرگرمی » معما و تست هوش » حکایت های قشنگ در مورد درس اخلاق

    حکایت های قشنگ در مورد درس اخلاق

    سیب زمینی | خانواده | پادشاه | ازدواج | نقاشی | محصول | فرزند | حکایت

    حکایت های قشنگ در مورد درس اخلاق

    حکایت های قشنگ در مورد درس اخلاق

    عبارات مهم : سیب زمینی – خانواده

    نقاش خوش فکر:
    پادشاهی بود که از یک چشم و یک پا محروم بود.
    روزی پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره از او نقاشی کنند. ولی هیچکدام نتوانستند نقاشی قشنگی بکشند؛ آنان چگونه می توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی قشنگی از او بکشند؟! آخر یکی از نقاشان گفت که می تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوق العاده بود و همه را غافلگیر کرد.
    او پادشاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد نشانه قرار داده بود؛ نشانه گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده!

    آیا ما می توانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؟
    ندیدن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنها می تواند حال ما را خوب و روان مان را آرام کند. این نوع نگرش، مهارتی آموختنی است و با تمرین، در ذهن ما نهادینه می شود.

    قهوه درس اخلاق:
    ﺯنی ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺮﺍﻟﻴﺎ ﮐﺎﻓﯽ ﺷﺎﭖ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ،ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺐ ﻣﺸﺘﺮﯼ ﻭ ﺿﻤﻨﺎ
    ﻭﺍﺩﺍﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺍﺩﺏ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺑﺘﮑﺎﺭﯼ ﺑﺨﺮﺝ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩ
    ﻧﺤﻮﻩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﻭﯼ ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺍﺛﺮ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ:

    ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ = ﭘﻨﺞ ﺩﻻﺭ
    ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﺎ = ٤ ﺩﻻﺭﻭ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﻨﺖ
    ﺻﺒﺢ ﺑﺨﻴﺮ ، ﻳﻚ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﺎ = ۴ ﺩﻻﺭ
    ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ ، ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ، ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﻦ = ۳/۵ ﺩﻻﺭ
    ﺑﺪﯾﻬﯽ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻪ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻣﻮﺩﺏﺗﺮ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﭘﻮﻝ ﮐﻤﺘﺮﯼ بدهند

    حمل کینه و نفرت:
    معلّم یک کودکستان به فرزند هاى کلاس گفت که می خواهد با آن ها بازى کند. او به آن ها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدم هایى که از آن ها بدشان می آید، سیب زمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.

    حکایت های قشنگ در مورد درس اخلاق

    فردا فرزند ها با کیسه هاى پلاستیکى به کودکستان آمدند. در کیسه بعضی ها ٢، بعضی ها ٣، بعضی ها تا ۵ سیب زمینى بود. معلّم به فرزند ها گفت تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند.

    روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم فرزند ها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیب زمینی هاى گندیده. به علاوه، آن هایى که سیب زمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده است بودند. بعد از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و فرزند ها راحت شدند.

    معلّم از فرزند ها پرسید: «از این که سیب زمینی ها را با خود یک هفته حمل می کردید چه احساسى داشتید؟» فرزند ها از این که مجبور بودند سیب زمینی هاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند.

    آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وضعیتى است که شما کینه آدم هایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه می دارید و همه جا با خود می برید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می کنید. حالا که شما بوى بد سیب زمینی ها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید بعد چطور می خواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟»

    برادران مهربان:
    دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .

    شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:

    درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند.

    بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت : درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده اش تأمین شود.

    بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که آیا ذخیره گندمشان هر لحظه با یکدیگرمساوی هست. تا آن که در یک شب تاریک دو برادر در راه انبارها به یکدیگر برخوردند. آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند کیسه هایشان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.

    سیب زمینی | خانواده | پادشاه | ازدواج | نقاشی | محصول | فرزند | حکایت

    گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته

    واژه های کلیدی: سیب زمینی | خانواده | پادشاه | ازدواج | نقاشی | محصول | فرزند | حکایت

    اخبار

    آرشیو

    گالری عکس

    آرشیو

    اس ام اس های تازه

    آرشیو

    آهنگ های پیشواز

    آرشیو
  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • کتب خلبانی زبان اصلی
  • کتاب های الکترونیک اورجینال
  • دانلود فایل های زبان اصلی خودرو
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک کوانتومی
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک
  • خرید کتاب مکانیک زبان اصلی
  • خرید کتاب خارجی pdf
  • دانلود فایل های زبان اصلی بیماری های مغز و اعصاب
  • چاپ کتاب لاتین
  • منابع اورجینال رباتیک