عشق، فراموش كردن خود در وجود كسی است كه همیشه و در همه حال ما را به یاد دارد.
خوش آمدید - امروز : یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • A
    خانه » اخبار » اخبار جامعه و عمومی » دختری سرطانی که تنها از زندگی یک شناسنامه و بیمه تأمین اجتماعی می خواهد

    دختری سرطانی که تنها از زندگی یک شناسنامه و بیمه تأمین اجتماعی می خواهد

    “زهرا” زن کارگری است که در کارگاه خیاطی کار می‌کرده ولی زندگی جز بی‌شناسنامه‌گی، داستان دیگری هم جهت او رقم می‌زند: بیماری سرطان خون. حالا او مانده با یک بیماری پرهزینه، بدون تامین اجتماعی و بدون شناسنامه

    دختری سرطانی که تنها از زندگی یک شناسنامه و بیمه تأمین اجتماعی می خواهد

    “زهرا” زن کارگری است که در کارگاه خیاطی کار می کرده ولی زندگی جز بی شناسنامه گی، داستان دیگری هم جهت او رقم می زند: بیماری سرطان خون. حالا او مانده با یک بیماری پرهزینه، بدون تامین اجتماعی و بدون شناسنامه

    تنها چیزی که می خواهم شناسنامه و بیمه تامین اجتماعی است

    «سه چهار سالی بود که توی یک کارگاه خیاطی کار می کردم. صاحب کارم مرد خوبی بود. کمکم کرد تا یک کارگاه خیاطی بزنم. دنبال بیمه که رفتم، بعد از ۲۴ سال گفتند شناسنامه ام فوتیه…»

    عبارات مهم : شیمی درمانی – شناسنامه
    “زهرا” نوزاد که بود، والدینش او را از پدر و مادر مهم می خرند. بعد از مدتی از برادر پدرش؛ شناسنامه ی فرزند فوت شده است ارزش را می خرند و به عنوان شناسنامه زهرا جا می زنند.

    زهرا می گوید: مادرم ۱۱ ساله بودم که فوت کرد. پدرم هم در ۱۴ سالگی ام از دنیا رفت. دو برادر داشتم که یکی از آن ها زندان بود و برادر دومم با همسر و فرزندانش فروش مواد مخدر انجام می داد. با آن ها نمی توانستم زندگی کنم. در قرعه کشی بین زن های همسایه یک میلیون به نامم درآمد، با همان پول در پاکدشت یک منزل اجاره کردم.

    “زهرا” متولد ۷۰ و از سال ۸۳ در کارگاه های خیاطی و چرم دوزی کار کرده هست. خودش می گوید: آن اوایل حقوقم ۴۵ هزار تومان در ماه بود. بعد از یک سال سرپرستِ کارگاه شدم. صاحب کارمان اصلا نبود. سفارش گرفتن ها و اداره ی کارگاه با خودم بود. تولید کارگاه را به روزی ۱۰۰۰ دست لباس بیمارستانی در ماه رسانده بودم.

    زهرا هنگامی که جهت گرفتن بیمه اقدام می کند، به او می گویند که باید کارت ملی داشته باشد. خودش می گوید که تا قبل از آن جهت گرفتن کارت ملی اقدام نکرده بود. شناسنامه اش را هم قبل تر گم کرده بود. هنگامی که جهت گرفتن شناسنامه و کارت ملی می رود، به او اعلام می شود؛ شناسنامه ای تا امروز از آن استفاده می کرده ۲۴ سال پیش اعلام فوتی شده است است.

    زهرا ادامه می دهد: همه چیز به هم ریخته بود. گیجِ اتفاقی که افتاده بود، شده است بودم. ۲۴ سال در زندگی بودم و نبودم. ۲۴ سال کسی بودم که اصلا نبود. از قبل می دانستم که فرزند این خانواده نیستم ولی دیگر نمی دانستم که شناسنامه و نامم هم مال من نیست. بعد از فوت مادرم؛ در یک دعوای خانوادگی همسر برادرم داد زد که من دختر این خانواده نیستم. درست هنگامی که مادرم رفت، فهمیدم که من از این خانواده نبودم. از طرفی دیگر کسی که قرار بود با او ازدواج کنم، هنگامی که متوجه شدند چه شرایطی دارم، خانواده اش همه چیز را کنسل کردند. خانواده اش گفتند من بی خانواده ام. بله من خانواده نداشتم ولی از ۱۳سالگی روی پای خودم بودم. منزل از خودم داشتم. یک کارگاه را می چرخاندم. یک برادر قاچاق فروش داشتم و به آسانی می توانستم به هرچیز تن دهم ولی سالم زندگی کرده بودم. بعد دیگر چه اهمیتی داشت داشتن یا نداشتن خانواده؛ آنهم اگر داشتمش هم شاید اوضاعم همین بود؟!

    بعد از این اتفاقات “زهرا” مبتلا به افسردگی می شود و از کارگاه خیاطی بیرون می رود. او در تمام مدت یعنی بعد از فوت پدرش در اتاقی که اجاره کرده بود، تنها زندگی می کرده هست. ما هنگامی که از کارگاه بیرون می زند، به علت ضعف بدنی شدید به بیمارستان می رود. می گوید: فکر می کردم تمام این ضعف ها به خاطر افسردگی است ولی دکتر گفت باید در بیمارستان شریعتی آزمایش خون بدهم. آنجا گفتند که سرطان خون دارم. نه شناسنامه داشتم و نه بیمه. به کارگاه برگشتم. باید خرج شیمی درمانی ها را درمی آوردم. کارم شده است بود دوندگی از ثبت احوال به بیمه تامین اجتماعی و از بیمه تامین اجتماعی به ثبت احوال. مدام در حرکت بودم تا شاید بتوانم هزینه های شیمی درمانی را کم کردن دهم. دستِ تنها بودم. هیچکس نبود. من مانده بودم با بی کسی، با یاد پدر و مادری که حتی دیگر نمی دانستم که هستند یا نه؟!

    زهرا می گوید: همه بعد اندازم را جهت دوره ی اول شیمی درمانی دادم. کارهای کارگاه که زیاد شد؛ دیگر نمی توانستم به کار ادامه دهم. ضعف و ناتوانی تمام جانم را گرفته بود. با قرض از صاحب کار و دوستانم توانستم بخشی از داروها را بخرم ولی باز به دنبال بیمه ام بودم. بدون داروها؛ درد امانم را بریده بود. هفته ای ده قرص باید می خوردم که هزینه اش ۷۰۰ هزار تومان بود.

    امروز؛ زهرا یک سال است که شیمی درمانی را به خاطر نداشتنِ بیمه تامین اجتماعی رها کرده هست. می گوید: آدمی نیستم که سر بار کسی باشم. از کودکی کار کرده ام. آدم تنبلی نیستم. اگر شناسنامه از خودم بود الان صاحب یک کارگاه بودم ولی نشد که بشود. تنها چیزی که می خواهم یبمه و شناسنامه جهت خودم است نه جهت آدمی که ۲۷ سال پیش مرده و از دنیا رفته است.

    گردآوری: گروه خبر سیمرغ
    seemorgh.com/news
    منبع: ilna.ir

    دختری سرطانی که تنها از زندگی یک شناسنامه و بیمه تأمین اجتماعی می خواهد

    واژه های کلیدی: شیمی درمانی | شناسنامه | خانواده | شناسنامه | خانواده | زندگی | خیاطی | خبر

    اخبار

    آرشیو

    گالری عکس

    آرشیو

    اس ام اس های تازه

    آرشیو

    آهنگ های پیشواز

    آرشیو
  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • خرید کتاب خارجی pdf
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک
  • جعبه هدیه کتاب
  • دانلود فایل های زبان اصلی بیماری های مغز و اعصاب
  • چاپ کتاب لاتین
  • خرید منابع پزشکی اورجینال
  • کتاب اورجینال
  • کتاب های الکترونیک اورجینال
  • هاردکپی کتاب های سخت افزار
  • دانلود فایل های زبان اصلی ریاضی فیزیک