هرچه اکنون هستیم محصول افکاری است که سابقاً داشته ایم و حالا داریم.
خوش آمدید - امروز : یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • A
    خانه » تفریح و سرگرمی » معما و تست هوش » تصویرهای , بیوگرافی علی مسعودی+ نویسنده، بازیگر و استندآپ کمدین

    تصویرهای , بیوگرافی علی مسعودی+ نویسنده، بازیگر و استندآپ کمدین

    علی مسعودی یا  علی مشهدی نویسنده، بازیگر و استندآپ کمدین اهل کشور عزیزمان ایران هست. علی مسعودی فعالیت رسمی خود در عرصهٔ نویسندگی را با نوشتن متن‌های چند آیتم

    تصویرهای , بیوگرافی علی مسعودی+ نویسنده، بازیگر و استندآپ کمدین

    بیوگرافی علی مسعودی؛ نویسنده، بازیگر و استندآپ کمدین + تصاویر

    عبارات مهم : بیوگرافی علی مسعودی – زندگینامه

    علی مسعودی، بازیگر سینما و تلویزیون

    زندگینامه علی مسعودی (علی مشهدی)

    علی مسعودی یا علی مشهدی نویسنده، بازیگر و استندآپ کمدین اهل کشور عزیزمان ایران هست. علی مسعودی فعالیت رسمی خود در عرصهٔ نویسندگی را با نوشتن متن های چند آیتم از برنامه ساعت خوش در سال ۷۴ شروع کرد و به گفته خودش او یک نویسنده غریزی است.

    چکیده ای از بیوگرافی علی مسعودی

    تصویرهای , بیوگرافی علی مسعودی+ نویسنده، بازیگر و استندآپ کمدین

    زمینه فعالیت: سینما و تلویزیون
    تولد: ۱۹ مهر،۱۳۵۱ – مشهد
    محل زندگی: تهران
    نام(های) : علی مشهدی
    پیشه : نویسنده، فیلم نامه نویس، بازیگر و استند آپ کمدین
    سال های فعالیت: ۱۳۷۴-اکنون

    تصویر های علی مسعودی

    مصاحبه ای خواندنی با علی مسعودی

    علی مسعودی یا  علی مشهدی نویسنده، بازیگر و استندآپ کمدین اهل کشور عزیزمان ایران هست. علی مسعودی فعالیت رسمی خود در عرصهٔ نویسندگی را با نوشتن متن‌های چند آیتم

    در خانواده ما آفت به پسرها می زد

    خیلی به اسم فامیلی اش تصویر العملی نشان نمی دهد و خودش می گوید بهتر است به جای «مسعودی» همان «مشهدی» صدایش کنیم چون این نام به گوشش آشنا تر هست. آقای علی مسعودی یا همان علی مشهدی متولد ۱۹ مهر ۱۳۵۱ هست. پدرش نظامی بوده و جهت همین بارها به شهرهای متفاوت سفر می کردند و هرکدام از برادرها و خواهرها در یک شهر به دنیا آمدند.

    «ما در اصل باید ۱۳ تا فرزند می بودیم. فکرمی کنم پدرم می خواست قبیله درست کند. ولی متاسفانه فرزند ها با کوچک ترین اتفاق از بین می رفتند و تعدادمان کمتر شد. به عنوان نمونه یک روز بعد از ظهر خواب بودیم؛ یکی از برادرهایم توی حوض افتاد و خفه شد. یک برادر داشتم ۴۰ روزه بود که فوت شد. البته از ۱۳ تا ۶ تا به ثمر رسیدیم. البته خواهر بزرگم چندسال پیش فوت کرد و ۵ تاشدیم. آن موقع ها این فوت و میرها جهت فرزند ها عادی بود. الان خیلی غیر عادی به نظر می رسد. من هم در طول سفر پایتخت کشور عزیزمان ایران پدرم به دنیا آمدم ولی بلافاصله برگشتیم مشهد. منزل ما انگار آفت فقط به پسرها می زد. جهت همین من برادر ندارم.»

    پدرم نمی گذاشت شب ها تشک بیندازم!

    تصویرهای , بیوگرافی علی مسعودی+ نویسنده، بازیگر و استندآپ کمدین

    پدر آقای مشهدی هر لحظه دوست داشت پسرش دکتر شود. جهت همین اصرار کرد که او رشته تجربی را بخواند ولی این اصرار هیچ فایده ای نداشت او می گوید : «آنقدر مردود و مردود و مردود شدم که آخرش پدرم با پای خودش رفت دفترچه سربازی گرفت تا من سربازی بروم. من کلا از درس بدم می آمد. همین الان هم اگر شما یک چیزی دست به من بدهید و بگویید باید بخوانی بدم می آید و نمی توانم انجام بدهم. پدرم کلا نقطه برابر من بود. خدابیامرز یک نظامی فوق العاده جدی بود. هیچ وقت نمی خندید. صبح ها ساعت پنج و نیم صبح بیدارمان می کرد. آخرین پستی هم که داشت مدیر کلانتری بیرجند بود.

    ته خنده پدر من یک لبخند عادی روی لبش بود. یک اعتقادات جالبی هم داشت اینکه به عنوان نمونه می گفت مرد باید ۱۰ شب بخوابد ۵ صبح از خواب بیدار شود. مرد هیچ وقت نباید زیرش نرم باشد باید روی چیز سخت بخوابد. هیچ وقت نمی گذاشت من زیرم حتی تشک بیندازم. ولی با خواهرام خیلی مهربون بود. می گفت آنها تفاوت دارند چون دخترند!»

    علی مسعودی یا  علی مشهدی نویسنده، بازیگر و استندآپ کمدین اهل کشور عزیزمان ایران هست. علی مسعودی فعالیت رسمی خود در عرصهٔ نویسندگی را با نوشتن متن‌های چند آیتم

    علی مسعودی عاشق ورزش های رزمی و بوکس است

    مادرم توی دهانم فلفل می ریخت!

    آقای علی مسعودی می گوید آن دوران همه چیز با کتک شروع می شد. اگر کسی می خواست با کسی دوست شود، تا یک مدت حسابی کتک کاری می کردند. تمام سیستم های تربیتی نیز کتک کاری داشت. «زمان ما تربیت با کتک شروع می شد. مثل الان نبود که با فرزند گفتگو کنند و قانعش کنند تا کاری را انجام ندهد. کتک حرف اول و آخر را در تربیت می زد. ولی شیوه مادر من «فلفل قرمز» بود. به عنوان نمونه فکر کنید درماه اگر مادر من می رفت ۲ کیلو فلفل می خرید. ۱ کیلو ۹۹۰ گرمش را توی دهان من می ریخت. دیگه آخری ها فلفل هم جواب نمی داد. چون جلویش دوتا قاشق فلفل قرمز خوردم تا بفهمد کار از فلفل گذشته است.

    تصویرهای , بیوگرافی علی مسعودی+ نویسنده، بازیگر و استندآپ کمدین

    من از آن فرزند هایی بودم که از فردای روز اول مهر پدرو مادرم را می خواستند. بعد بنده خدا مادرم هنگامی که مدرسه می آمد تمام معلم ها شروع می کردند به شکایت کردن؛ آن وقت مادرم بیچاره شروع می کرد از پسرهای مرده اش تعریف می کرد و می گفت نمی دانم این آیا اینطوری شده. معلم ها هم جهت تربیت من همان فلفل و کمربند را پیشنهاد می دادند. بیچاره مادرم می گفت آقا از کمربند گذشته، باباش با بیل می زنه دیگه!»

    علی مسعودی ادامه می دهد: «زمان ما دوستی ها با دعوا شروع می شد. من و «احمد مهدوی» از سال ۶۴ تا ۶۵ هر روز باهم دعوا می کردیم. یک روز در صف گوشت ایستاده بودیم و خواستیم باز دعوا کنیم که گفتم وایسا! اسم تو چیه؟ گفت احمد. گفتم اسم منم علی. از آن روز باهم دست دادیم و دوست شدیم.»

    فرزند های قدیم آدم را لو نمی دادند

    وقتی علت این همه شیطنت را می پرسم، همه اش را گردن بیش فعالی می اندازد و بارها تکرار می کند واقعا نمی دانم آیا آنقدر شیطنت می کردم: «بعضی کارها که فرزند ها از فکر کردنش هم می ترسیدند، من انجام می دادم. حالا نمی دانم بیش فعالی بود یا چیز دیگری ولی من انجام می دادم. دعوا کردن که روتین بود. ولی آنقدر شیطنت های من شیرین بود که همه هم سن و سالهای من دوستم داشتند. به عنوان نمونه معلم خیلی جدی می گفت اگر جلسه بعد کسی تکلیفش را ننویسد سخت تنبیهش می کنم. ولی من هفته بعد واقعا ننوشتم. با خودم می گفتم بگذار ببینم می خواهد چه کار کند. جلسه بعد وارد کلاس که شدم همان اول گفت: «مسعودی دفترتو بردار بیار» من هم با کمال پر رویی گفتم: ننوشتم!»

    علی مسعودی ادامه می دهد: «از سال ۶۸ ورزش می کنم و با این همه شیطنت هیچ وقت سراغ کار خلاف نرفتم. من حتی لب به سیگار هم نمی زنم. هر لحظه هم حواسم بود که آبروی خانواده ام را حفظ کنم و باعث خجالت ارزش نشوم و به عنوان نمونه پایم به کلانتری باز نشود.»

    حرف به اینجا که می رسد، می پرسیم بعد ته همه دعواها چه می شد که جواب جالبی می دهد: «خب آن موقع فرزند ها خیلی مردتر از فرزند های الان بودند. هیچ کس اهل چغلی و شکایت کردن نبود. تیکه پاره هم می شدیم کسی چیزی لو نمی داد. به عنوان نمونه در یک درگیری دست یکی از فرزند ها شکست. می گفت پایم به شلنگ گیر کرده و زمین خورده ام.»

    آقای مشهدی می گوید جهت دعوا کردن هیچ دلیلی مورد نیاز نبود و دعواها در محله ارزش به دو دسته تقسیم می شد: «یکی از دلایل مهم نگاه کردن بود! به عنوان نمونه چشم تو چشم از کنارهم رد می شدیم. کوچه پشتی ما سه تا داداش بودند. این سه تا داداش بدنسازی می کردند. توی کوچه که از کنارهم رد می شدیم. نگاه که می کردیم این نگاه تبدیل به دعوا می شد. این اتفاق هر روز می افتاد. اگر کسی تصویر هوایی می گرفت می دید توی هرکوچه سه چهارنفر روی هم افتاده اند و دعوا می کنند.

    یک اصطلاحی در مشهد است به اسم «چَخ چَخ» که به فعل بعدش بستگی دارد. به عنوان نمونه در مدرسه می گفتند:«علی فلانی چخ چخ کرده» یعنی کار بدی کرده، یا حرف زیادی زده. بریم بزنیمش. به عنوان نمونه می گفتیم بریم چخ چخ کنیم. یعنی بریم یه دوری بزنیم و تفریح کنیم. یا به عنوان نمونه فلانی خیلی چخ چخیه یعنی خیلی فرزند باحالیه.»

    تصاویر علی مسعودی

    محله ما به جای مارادونا، مایک تایسون را می شناختند

    آقای علی مسعودی عاشق ورزش های رزمی و بوکس هست. به خاطر همین می گوید در محله ارزش در مشهد فوتبال هیچ معنایی نداشته است و همه فرزند ها عاشق فیلم های بروسلی بودند. «در محله ما چیزی به نام فوتبال معنی نداشت. اصلا نمی دانستیم فوتبال چی هست. شاید باورتان نشود، من اغراق نمی کنم. من تا سال ۷۸ نمی دانستم تیمی به اسم استقلال یا پرسپولیس وجود دارد.

    اکثر فرزند های محله ما بوکسور بودند. اگر در مشهد ۴جفت دستکش بوکس وجود داشت. ۲ جفتش در محله ما بود. ما اصلا فوتبال نمی فهمیدیم. وقت ما جام جهانی ۱۹۸۶ مارادونا حسابی دنیا ترکانده بود. ولی توی محله ما کسی مارادونا را نمی آشنایی همه دنبال «مایک تایسون» بودند که در ۱۸ سالگی قهرمان بوکس سنگین وزن دنیا شده است بود. من مجموعا ۱۰ بار فوتبال بازی نکردم. یک بار مدرسه ما گفتند که تیم جمع کنید و اسمهای خود را جهت مسابقه فوتبال بدهید.

    چون جایزه می دادند تیم جمع کردیم و اتفاقا اول شدیم. ولی فکر می کنید چطوری؟ داور مسابقه پسرعمه یکی از فرزند ها بود قبل از بازی تهدیدش کردیم و گفتیم ببازیم تو را میزنیم! حالا خود می دانی. دوتا چک هم پیش پرداخت زدیم. بعد رفتیم جهت مسابقه؛ حساب کنید نیمه اول ۶ تا گل خوردیم و باختیم. تازه ۲۰ تا گل هم بنده خدا نگرفت. هنگامی که نیمه تمام شد یکی از هم تیمی ها را فرستادیم دنبال یکی از فرزند ها که اسمش «اصغر نظافت» بود. اصغر فوتبالش عالی بود و تیم ابومسلم او را خواسته بود. آن موقع مدرسه ها دو شیفت بود.

    بچه ها یکی از شیفت ها را سرکار می رفتند. اصغر هم سرکار بود. خلاصه اصغر را آوردیم و ۶تا گل برایمان زد. بعد هم داور را مجبور کردیم بازی را ادامه بدهد تا ما گل هفتم را بزنیم. گل برتری را که زدیم بازی تمام شد. یعنی نیمه دوم اگر باید ۲۰ دقیقه طول می کشید کاری کردیم یک ساعت طول بکشد.»

    ورودم به دنیای هنر مثل کلاه قرمزی بود

    نحوه ورود آقای مسعودی به دنیای هنر و نویسندگی هم مثل خاطراتش عجیب و غریب هست. خودش این داستان را با کلاه قرمزی مقایسه می کند. مثل همان گفته آقای مجری که کلاه قرمزی را سوار اتوبوس کرد و به تلویزیون کشاند. «سال ۷۴ من یک مصاحبه از «ارژنگ امیرفضلی» و «نصرالله رادش» در مجله سینما خواندم که مربوط به ساعت خوش بود. از ارژنگ امیرفضلی پرسیده بودند که اگر جوانی استعداد نوشتن داشته باشد شما به او میدان می دهید؟ ارژنگ هم گفته بود بله… کات … من فردایش پایتخت کشور عزیزمان ایران بودم و مستقیم رفتم میدان آرژانتین انتهای خیابان الوند شبکه دوم سیما.

    رفتم و گفتم آقای امیرفضلی من را دعوت کردند و گفته اند هرکس استعداد نویسندگی دارد بیاید. من هم چندتا آیتم نوشته بودم و نشان دادم. آنجا به من گفتند بدهید که دستشان برسانیم. من گفتم نه خودم باید ببینم و بگویم. گفتند آخه لوکیشن برنامه اینجا نیست. من آنجا جهت نخستین بار بود کلمه «لوکیشن» را می شنیدم. یک دوستی داشتم که ۶ ماه سریعتر از من آمده بودند تهران. زنگ زدم و رفتم منزل ارزش و عنوان را مطرح کردم. دوستم گفت اتفاقا یکی از آشناهای ما صدابردار آن برنامه هست. از همین طریق یک روز رفتم سر ضبط برنامه ساعت خوش. فکر کنید من نخستین بار مهران مدیری را از فاصله خیلی نزدیک دیدم! آن روز یکهو رضا عطاران وارد اتاقی شد که من بودم و نشست و روزنامه را گرفت دستش. به خاطر از نزدیک دیدن رضا عطاران حسابی هیجان زده بودم.

    حالا به رضا می گویم آن روز چقدر از دیدنت خوشحال و هیجانی بودم ولی الان اصلا حسابت هم نمی کنم.(خنده) بعد هم همکاری ام با فرزند ها ادامه پیدا کرد. اسمم که داخل تیتراژ رفت، حسابی کیف کردم.»

    اگر سربازی نمی رفتم، نویسنده نمی شدم

    خاطرات علی مسعودی از دوران سربازی باعث شهرتش شده است است آنقدر که خودش می گوید اگر سربازی نمی رفت شاید نویسنده نمی شد. جهت همین از او راجع به دوران سربازی پرسیدیم و اینکه واقعا جهت جوانها بافایده است؟ «سربازی واقعا انسان را می سازد. من هر لحظه می گویم. حداقل دو سه ماه آموزشی سربازی خیلی سازنده هست. در سربازی همه یک مدل هستند. با یک لباس، یک نوع غذا می خورند. اصلا مهم نیست که چه کسی چه کاره است و پدر و مادرش چه کسی هست. من دو سال سربازی را خیلی حال کردم.

    یک تیمساری اسحاقی داشتیم خیلی دوست داشتنی و بزرگمرد بود. یک روز من را صدا زد و گفت یک نصیحتی بکنم؟ گفتم بفرمایید. گفت تا زمانی که بهت نیاز داشته باشند و تخصص داشته باشی به خاطر مهارتت، شر بازی های تو را تحمل می کنند. ولی اگر آدم عادی باشی این خبرها نیست. بعد برو یک چیزی یادبگیر. آن موقع ها ماشین نویسی بلد بودن خیلی مهم بود. من هم رفتم یاد گرفتم و یک بار که خیلی نیاز به ماشین نویس بود من گفتم یک چیزهایی بلدم و بعد از انجام آن کار ۵ روز مرخصی تشویقی گرفتم.

    سربازی خیلی چیزها به من یاد داد. در سربازی رفقای بسیاری خوبی پیدا کردم اگر نمی رفتم الان آنها را نداشتم. من فیلمنامه سریال «قرارگاه مسکونی» را براساس دوران خدمتم نوشتم.» می پرسم اگر بهتر درس می خواندید آدم موفق تری نمی شدید؟ « نه، من الان از راهی که آمده ام راضی هستم. نوشتن یک ذوق هست. نمی توانی برایش نسخه بپیچی که حتما باید جهت وارد شدن به این شیوه عمل کرد. من در کل آدم تجربه گرایی هستم. می خواستم کاری بنویسم راجع به کارگرهایی که دور میدان می ایستند. ۱۵ روز می رفتم کنارشان در گرما ایستادم و همراهشان بودم.

    برای سر در آوردن از دنیای معتادها، جاهای ترسناک هم می رفتم. ولی چون رزمی کار هستم نمی ترسم. کلا در دعوا چک اول مهم است! یک کله، یه چپ و راست … طرف میفته زمین و کار تمام هست. هنگامی که می گوییم خب حتما از این به بعد نمی توانی بروی چون معروف شدی می خندد و می گوید: « آیا بابا می روم. الان معروفم چند وقت دیگه کسی من را نمی شناسند.»

    علی مسعوی و مادرش

    زندگی من خودش فیلمنامه است

    بسیاری از مخاطبان خندوانه این پرسش برایشان ایجاد شده است است که آیا خاطرات علی مسعودی واقعی است یا او این قصه ها را از خودش در می آورد. مسعودی جواب جالبی جهت این سوالات دارد: «زندگی من آنقدر جالب است که یک بار جهت تصویب فیلمنامه ام رفته بودم. اتفاقی شروع کردم از زندگی خودم تعریف کردن، ناگهان مدیرشبکه گفت اصلا این فیلمنامه را بگذار کنار، زندگی خودت آنقدر جالب است که توانایی سوژه فیلمنامه شدن دارد.

    یکی از فرزند ها هم گفت که تو تعریف کن خودم می نویسم. من هم گفتم به شرط آنکه خودم بخوانم و تایید کنم. ولی چندبار که نوشتند من دوست نداشتم چون قصه زندگی من را عوض کردن داده بودند.»

    علی مسعودی ادامه می دهد: «خاطرات من کاملا واقعی هست. ما واقعا ژیان داشتیم. من واقع درسربازی جورابم توی آبگوشت افتاد. ولی یک زمانی است یک جوک بامزه را من تعریف می کنم. یک زمانی فرد دیگری تعریف می کند. «آهنگِ تعریف کردن» خیلی مهم هست. اکثر خاطرات من پایه مهم اش واقعی هست. ولی خب من نویسنده ام و با فضاسازی ها تلاش می کنم جهت مخاطب دلپذیر باشد.

    مثلا واقعا در سربازی غذا دغدغه هست. ممکن است به خاطرش خون و خون ریزی شود. اینطور نیست که من از خودم در بیاورم ولی تلاش می کنم با هیجان و شوخی های عام پسند جهت مردم شیرینش کنم. در کل دوستانم از مدل تعریف کردن من خیلی می خندند. آنقدر که یک بار داریوش سلیمی از شوخی های من واقعا بیهوش شد. ولی خودم خیلی از دست رضا شفیعی جم می خندم. شما تصویرشان را می بینید من با آنها زندگی می کنم. خاطرات من شیرین است که مردم می خندند. من فقط خاطرات زندگی ام را با عالی ترین حالی که می توانم، تعریف می کنم.»

    هر لحظه به امام رضا می گویم ضامنم شود

    آقای مسعودی می گوید در تمام مشکل ها و پرسشها فقط به خدا توکل کرده است و جهت کارش خیلی زحمت کشیده ومعتقد است بنده خدا هرچقدر هم بزرگ باشد نمی تواند کسی را بالاتر از خودش ببرد ولی خدا می تواند آدم را آنقدر بزرگ کند که از همه بالاتر باشد و او جهت هربار توکل به خدا امام هشتم را واسطه می کند.

    «ما فرزند های مشهد ارادت خیلی خاص ای به آقا امام رضا داریم. من ۱۴ سال پیش در اوج نا امیدی و دلشکستگی رفتم حرم امام رضا، دستم را به پنجره فولاد نزدم بلکه پشتم را چسباندم. گفتم یا امام رضا! خدا دست همه بنده هایش را می گیرد. تو پشتم باش که پشتم خالی نباشد. هر لحظه به امام رضا می گویم تو بین من و خدا ضامن باش. تا الان هم هروقت کسی به من نامردی کرده و یا هرمشکلی داشتم رفتم حرم آقا و حالم خیلی بهتر شده است و حاجت هایم را گرفته ام.

    این را به شما بگویم. یک لحظه و آنی است که اگر آن را پیدا کنی و از امام رضا بخواهی دیگر سیم شما وصل شده است و امام رضا کمک تان می کند. من دوستی داشتم کارگر بود و صاحبخانه اش از منزل بیرونش کرد. یادم می آید آن دوستم خیلی گرفتار شد و با گریه رفتیم حرم. همان آدم سه سال بعد همان منزل ای که بیرونش کرده بودند را خرید.»

    عکس های علی مسعودی

    فعالیت های علی مسعودی
    نویسندگی
    – ساعت خوش
    – آشتی کنان
    – کوچه اقاقیا(۱۳۸۲)
    – یک و نیم هفته
    – سه در چهار(۱۳۸۷)
    – ارث بابام
    – راه طولانی
    – قرارگاه مسکونی
    – آقا و زن سنگی(۱۳۹۴)
    – سه دونگ، سه دونگ
    – ورود زنده ها ممنوع(۱۳۸۹جواد مزد آبادی)

    سینما
    – شکلاتی (۱۳۹۵)
    – اکسیدان (۱۳۹۵) (نقش کوتاه)
    – ثبت با سند برابر است (۱۳۹۴)
    – ناردون (۱۳۹۴)

    مجموعه تلویزیونی
    – سفر در منزل (۱٣٩٦ بهمن گودرزی)
    – تنهایی لیلا (۱۳۹۴ محمدحسین لطیفی)(در نقش شیخ قاضی پرونده زمین لیلا)
    – سه در چهار (۱۳۸۷ مجید صالحی)(در نقش دستیار منوچهر)
    – بزنگاه (۱۳۸۷ رضا عطاران)
    – لیسانسه ها (۱۳۹۶ سروش صحت)

    استندآپ کمدی
    – مسابقه خنداننده برتر سال ۱۳۹۴
    – مراسم ۹ دی در دانشگاه آزاد مشهد

    گردآوری: بخش بازیگران بیتوته

    منبع:

    mehrnews.com

    fa.wikipedia.org

    واژه های کلیدی: بیوگرافی علی مسعودی | زندگینامه | علی مسعودی | علی مشهدی | نویسنده | فیلمنامه | بازیگران | فوتبال | سربازی | خاطرات | بازیگر

    تصویرهای , بیوگرافی علی مسعودی+ نویسنده، بازیگر و استندآپ کمدین

    تصویرهای , بیوگرافی علی مسعودی+ نویسنده، بازیگر و استندآپ کمدین

    تصویرهای , بیوگرافی علی مسعودی+ نویسنده، بازیگر و استندآپ کمدین

    تصویرهای , بیوگرافی علی مسعودی+ نویسنده، بازیگر و استندآپ کمدین

    اخبار

    آرشیو

    گالری عکس

    آرشیو

    اس ام اس های تازه

    آرشیو

    آهنگ های پیشواز

    آرشیو
  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک کوانتومی
  • کتاب های پزشکی مولکولی اورجینال
  • چاپ کتاب آمازون
  • منابع اورجینال پزشکی بالینی
  • هاردکپی کتاب های دندانپزشکی
  • خرید کتاب های زبان اصلی علم شیمی
  • چاپ کتاب لاتین
  • دانلود فایل های زبان اصلی خودرو
  • کتب چشم پزشکی زبان اصلی
  • کتب خلبانی زبان اصلی