شما بدون تسلط بر خود نمی توانید فاتح دیگران باشید.
خوش آمدید - امروز : شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • A
    خانه » اخبار » اخبار جامعه و عمومی » بخوانید زندگی ۳ زنی که تا آخر خط رفته اند

    بخوانید زندگی ۳ زنی که تا آخر خط رفته اند

    این گزارش روایتی ست از ۳ زن! روایتی از زندگی شوم و تلخِ زنانی که سال ها مصرف کننده بودند و حالا پاکِ پاکند، از طرفی دیگر صاحب

    بخوانید زندگی 3 زنی که تا آخر خط رفته اند

    روایت ۳ زنی که سالها مصرف کننده بودند و اکنون پاک پاک هستند را اینجا بخوانید.

    زندگی شوم این ۳ زن/مهناز، سحر و سمیرا تا آخر خط رفته اند

    این گزارش روایتی ست از ۳ زن! روایتی از زندگی شوم و تلخِ زنانی که سال ها مصرف کننده بودند و حالا پاکِ پاکند، از طرفی دیگر صاحب فرزند هستند از رابطه های مشروع و نامشروع و به نوعی سرپرست خانوار به حساب می آیند؛ یکی ارزش فرزند دارد از دوستِ پسرش که حالا فوت کرده، دیگری از شوهر دومش که ر هایش کرده و نفر سوم از مردی که امروز به جرم حمل نیم کیلو هرویین، در حبس است.

    عبارات مهم : مواد فروشی – شناسنامه
    مهم تر از سرگذشت این زنان اما، شرایط سختِ معیشتی ست که امروز با آن دست و پنجه نرم می کنند؛ نمی توانند شناسنامه بگیرند، شغل درست و حسابی ندارند، از یارانه هم که خبری نیست و تحت پوشش هیچ نهاد حمایت گری نیستند! زنانی که امروز همه امیدشان را در بزرگ کردن فرزندان خود می بینند، بی هویت مانده اند و جامعه نه تنها آنها را نمی پذیرد، بلکه توهین و تحقیرشان هم می کند!

    این زنان حق دارند مثل هر شهروند عادی زندگی کنند، ولی این تنها یک حرف هست؛ در عمل با طرد و ترک این افراد رو به رو هستیم؛ حسی دافعه وار از سوی جامعه! حال با این پرسش رو به رو می شویم که با این وضع، چه آینده ای در انتظار دختران و پسران این زنان خواهد بود؟ آیا باید دست روی دست گذاشت و منتظر ماند تا این سیکل (فرار از خانه، اعتیاد و فرزندان نامشروع) تکرار شود؟ این تناوب آسیب بعد چه زمانی قرار هست، متوقف شود یا بِشکَند؟

    برای هم صحبت شدن با این زنانِ آسیب دیده که سرپرست خانوار هستند، راهی «خانه خورشید» می شوم داستان هایی که کوله باری از تجربه تلخ را با خود یدک می کشند. مشروح روایت ها را در متن زیر می خوانید؛

    ۴ ماهی می شود، شیشه را ترک کرده، بعد از ۱۰ سال! ۲۶ سال زیاد سن ندارد؛ در «موسسه حامی گر زنان آسیب دیده» در دروازه غار کار می کند با ۱۶۵ هزار تومان حقوق! پولی که اسمش را نمی توان، حقوق گذاشت. بیمه ندارد و نمی داند، حالا که ترک کرده، کجا و چگونه کار کند تا حقوقش زیاد از این باشد. شناسنامه اش را بعد از یکسال دویدن در دادگاه، ثبت احوال و کلی دنگ و فنگ به تازگی گرفته هست. به راستی با ۱۶۵ هزار تومان چه کار می شود، کرد؟ آن هم در کشوری که تورم مانند یک حیوان وحشی به جان زندگی مردم افتاده، این پول ها رقمی به حساب نمی آید! شاید پول پوشک و شیر خشک هم فرزند اش نباشد؟ «معصومه» را می گویم، دختر یک و نیم ساله سحر! نه باز هم نمی شود، هر طور حساب کنی جور در نمی آید، زنِ جوانی که حالا تصمیم گرفته، شیشه را ترک کند و آینده ای جهت خود و دختر دردانه اش بسازد، نمی تواند پول مورد نیاز و کافی در بیاورد؛ به چه امیدی در پاکی بماند؟ سحر هر لحظه ممکن هست؛ دوباره به مواد فروشی و حتی تن فروشی رو بیاورد و این سیکل دوباره تکرار شود؛ مصرف مواد، مواد فروشی، قمار و اصلا شاید یک فرزند دیگر به این دنیا بیاید؟!

    مدیر موسسه، سحر را صدا می زند، رو به رویم می نشیند… صدای دورگه و صورت ای شسکسته تر از ۲۶ ساله اش توجهم را جلب می کند؛ «۱۴-۱۵ ساله بودم که تو محیط مدرسه سیگاری شدم، بخدا درسم خیلی خوب بود، حتی جهشی خوندم تو دوره ابتدایی… بهم می گفتن نخبه ای تو دختر… از ۱۳-۱۴ سالگی پامو کردم تو یه کفش که شوهر می خوام، نه اینکه عشق شوهر باشم، می خواستم مستقل بشم فقط!»

    شرایط زندگی ات انقدر بد بود که دوست داشتی سریع تر شوهر کنی؟

    «نه خانمی… من تو ناز و نعمت بزرگ شدم، ولی بابام خیلی روم حساس بود، فرزند بزرگش بودم، حتی اردوی مدرسه هم نمی ذاشت برم… مدام منو چک می کرد…» با خنده می گوید؛ «به قول معتادا بعدا فهمیدم که دوربینش خیلی رو دوشم بود.»

    بخوانید زندگی ۳ زنی که تا آخر خط رفته اند

    بالاخره کِی و با چه کسی ازدواج کردی؟

    «۱۶ سالگی به زور و اجبار خودم شوهر کردم، ازدواج خیابونی… می خواستم راحت تر باشم… از همین سن شروع کردم به مصرف شیشه… یک هفته دوست بودیم، منو خواست، بعدشم ازدواج کردیم، خانواده ها هم موافقت کردن… ۴ سال زندگی کردم، ولی با زن تو خونه دیدمش و بلافاصله جدا شدم… ۳ سالی تنهایی کشیدم… بعد از ۳ سال دوباره با یکی دیگه تو محیط مصرف مواد آشنا شدم و ازدواج کردیم… ازش حامله شدم و هنگامی که فرزند تو شکمم بود، منو ول کرد و رفت؛ ازش یه دختر ۱ و نیم ساله دارم»

    هنوز شیشه مصرف می کنی؟ در دورانی که حامله شدی و شوهر دومت رفت، منبع درآمدت از کجا بود؟

    «از ۱۶ سالگی تا همین ۴ ماه پیش شیشه مصرف می کردم… ۳۰ فروردین می شه ۴ ماهه که پاکم… خودم ترک کردم، به قول ما معتادا بازی آخر هم نکردم و یهویی کنار گذاشتم! بخاطر اینکه تن فروشی نکنم، خودم مواد فروشی و قماربازی می کردم و ساقی مواد بودم، زیاد هم سمت غرب تهرانسر، شهران و… کار می کردم، البته تو همین محیط های مصرف پیشنهادهایی هم جهت استفاده از بدنم می شد.»

    دیگر سراغ خانواده ات نرفتی؟

    «نه بابا خانم، چه جوری برگردم، با چه رویی؟ خودم خودمو چرخوندم تو این سال ها، مصرف کردم که زندگی کنم و زندگی کردم که مصرف کنم.»

    کجا زندگی می کنی؟ تنها یا…؟

    «۳ سال پیش تو شاه عبدالعظیم نشسته بودم… داشتم گریه می کردم، خیلی دلم گرفته بود… اون موقع هنوز شوهرم ولم نکرده بود… یک زن محجبه و چادری اومد کنارم شروع کرد به صحبت کردن… هنگامی که شرایطم را فهمید، منو زیر پر و بال خودش گرفت… الان هم با اون ها زندگی می کنم… ۲ سال پیش خود همین زن که مثل مادر دوسش دارم، همچنان مصرف می کردم! می گفت خودت بخواه که ترک کنی… کم کم بهشون گفتم یه فرزند تو شکمم دارم!»

    این گزارش روایتی ست از ۳ زن! روایتی از زندگی شوم و تلخِ زنانی که سال ها مصرف کننده بودند و حالا پاکِ پاکند، از طرفی دیگر صاحب

    چرا فرزند را سقط نکردی؟ آن هم در شرایط بدی که داشتی…

    لبش را با دندان می گزد و می گوید: «بخدا نشد خانم! هر کاری کردم فرزند نیفتاد… موقعیتش رو هم از نظر مالی نداشتم که دکتر برم و مادر خوندم هم می گفت؛ گناه داره! معصومه الان ۱ و نیم سال داره و همه امید من شده»

    سحر می گوید از پاکی اش راضی ست، ولی پرسشها مالی امانش را بریده «تو منزل خورشید کار می کنم! بالا ترین حقوق رو ماه پیش من گرفتم؛ ۱۶۵ هزار تومن! حقوقم خیلی پایینه و بیمه هم ندارم… دوس دارم یه سقف مستقل داشته باشم… اگر هنوز موندم تو خونه اون خانواده، دلیلش اینه که دیگه از محیط بیرون و پیشنهادای نامتعارف و اینکه مجبور بشم، بدنم را به زور یا بخاطر پرسشها اقتصادی در اختیار دیگرون بذارم و تن فروشی کنم، می ترسم!»

    خودت و دخترت شناسنامه دارین؟

    «تا همین اواخر شناسنامه نداشتیم و تازه گرفتم! جهت معصومه هم به اسم خودم شناسنامه گرفتم، پروسه خیلی مشکل بود با کلی برو بیا و دادگاه حدود یک سال طول کشید.»

    مهنازِ ۳۵ ساله نفر دومی ست که رو به رویم قرار می گیرد… البته وضعیتش از سحر بهتر است… آبدارچی ست. در یک موسسه، ماهیانه ۹۰۰ هزار تومان حقوق می گیرد، ولی ۶۰۰ هزار تومان از آن را جهت مهدکودکِ «بهار» از جیبش می رود… او می ماند و ۳۰۰ هزار تومان پول! مسئله دیگر مهناز بی هویتی او و دخترش هست، هنوز نتوانسته شناسنامه بگیرد… خاطرات تلخِ بچگی اش مثل یک مهر داغ بر صورتش مانده… از تعرض عمویش از ۷ سالگی تا ۱۲-۱۳ سالگی گرفته تا کتک های وحشتناکِ پدرش و فرار از منزل و اینکه به زور به یک پیرمرد شوهرش دادند… چه انتظاری می توان داشت از جوانی این دختر؟ غیر از اعتیاد، تن فروشی و باردار شدن در یک رابطه نامشروع! حال ولی تمام امیدش «بهار» است… به شوق زندگی شرافتمندانه دخترش ترک کرده، ولی نیازمند حمایت است جهت این پاک ماندن… جهت سالم بزرگ کردن بهار!

    شروع به صحبت می کند: «۱۷-۱۸ سالم بود که بابام به زور منو به یه پیرمرد شوهر داد… بابام خودش عیاش بود و دنبال زنای دیگرون! ولی مادرم عاشقش بود… ۳ تاخواهریم… زندگی هیچ کدوممون هم خوب نیست و نشد… یعنی اونجور که باید می بود، نیست… مادرم می گفت تو از همه دلسوز تر و بی کس تری… ۱۹ سالم بود مادرم فوت کرد، تنهای تنها شدم… یکی از عموهام از ۷ سالگی بهم تعرض می کرد… منو وادار به کارهایی می کرد که دوست نداشتم، ولی توان و جرات دفاع از خودم رو نداشتم… فرزند بودم چیزی نمی فهمیدم که!»

    درباره تعرض عمویت به خانواده ات حرفی زدی یا سکوت کردی؟

    چرا گفتم، ۱۲-۱۳ سالم که شد به بابام گفتم که داداشش چیکار کرده باهام…. فقط یک تصویر العمل تند نشون داد! همین. من قربانی ام… ولی بخاطر دخترم تلاش می کنم پاک بمونم و دخترمو خوشبخت کنم. ۱۷ سالگی از خونه فرار کردم و به خرم آباد رفتم… یه خانمی آدرسی بهم داده بود که می تونم برم اونجا بمونم. تو اون خونه یه پسر سن بالا با مادر و پدرش زندگی می کرد.»

    وقتی از منزل فرار کردی، پدرت دنبالت نگشت؟

    «پدرم ۶ ماه بعد من رو تو خرم آباد پیدا کرد… اومد اونجا و گفت تو باید با اون پیرمرد ازدواج کنی! منو به زور شوهر داد! عقد کردیم… از اونجا به بعد آینده خودمو تباه می دیدم و بعد از مدتی از خرم آباد به پایتخت کشور عزیزمان ایران اومدم…. دوست نداشتم دیگه اونجا برگردم… مجبور به تن فروشی می شدم، با چند نفر دوست شدم؛ گه گاهی هم کار می کردم؛ پرستار فرزند و سالمند بودم.

    از کِی معتاد شدی؟

    «۱۹ سالگی در پایتخت کشور عزیزمان ایران معتاد شدم… شیشه مصرف می کردم… از ۲۰ سالگی به بعد ۷ سال رو تو کمپ و زندان بودم، به اتهامای مختلف؛ مثل رابطه مشروع و… ۱۳ سال شیشه مصرف کردم، ولی الان ۲ ساله که پاکم… مدتی در کانکس هم زندگی کردم… با یه پسره ۳-۴ سال دوست بودم و از اون یه فرزند دارم… بهار ۶ ماهه تو شکمم بود که پدرش اوردوز کرد و مُرد.»

    جایی کار می کنی؟ خرج خودت و بهار را چطور تامین می کنی؟

    «از ۲ سال پیش که پاک شدم، موسسه مهرآفرین بهم کمک کرد… اول ۲ میلیون پول دادن که بتونم یه اتاق اجاره کنم… الانم آبدارچی هستم، تو این موسسه و ماهانه ۹۰۰ هزار تومان حقوق می گیرم… خوشبختانه بیمه هم هستم، ولی ۶۰۰ هزار تومان از این حقوق رو باید بابت مهدکودک «بهار» بدهم، یه مقداری از اون رو هم موسسه می ده، می مونه حدود ۳۰۰ هزار تومان… خرج خورد و خوراک و رفت و آمد و لباس فرزند با خودم هست؛ آب، برق، گاز و تلفن هم حدود ۱۰۰ هزار تومان می شه.»

    بخوانید زندگی ۳ زنی که تا آخر خط رفته اند

    تحت پوشش شرکت های حمایت گر مثل کمیته امداد هستی؟

    «تحت پوشش کمیته امداد نیستم، چون خودم و بچم شناسنامه نداریم… با وکیل صحبت کردم که قرار شد طلاق غیابی بگیرم… البته می دونم خوب نیست، اسم پدر تو شناسنامش نباشه، ولی خب کاری نمی شه کرد.. باید شناسنامه بهار به اسم خودم گرفته بشه… آدم هنگامی که پاک می شه باید یه سرپناهی داشته باشه، جهت اینکه پاک بمونه… بالاخره دیوار رو نمی تونی گاز بزنی، خورد و خوراک هم باید تامین بشه»

    سمیرا پشت درِ اتاق منتظر بود تا حرف های مهناز تمام شود و نفر آخری باشد که داستان زندگی اش را برایم تعریف می کند… مغرور تر از سحر و مهناز به نظر می رسد… از صورت اش می شد فهمید که خمار است… ۲- ۳ تا دندان جلو نداشت و تک و توک هم ریخته بودن! بخاطر مصرف شیشه… او هم کار می کند فقط با ۱۱۵ هزار تومان دریافتی در ماه! از شوهرش جدا شده است و در منزل ای با پسری که او هم معتاد بوده، زندگی می کند که البته از این شرایط راضی نیست، محبور هست؛ چاره ای ندارد… خواسته سمیرا جهت ادامه زندگی کار آبرومندانه و داشتن سرپناهی امن جهت خود و دختر ۱۷ ساله اش است.

    سمیرایِ ۳۸ ساله هم ۴ ماهی می شود که پاک هست. می گوید: «۱۸ سالگی ازدواج کردم و حالا یه دختر ۱۷ ساله دارم… پدرش مصرف کننده بود و حالا در زندان است… به جرم حملِ نیم کیلو هروئین! چون پدر و مادرم خیلی اصرار داشتند، با پسر همکار بابام ازدواج کردم…. بعد از ۳ سال فرزند دار شدم… دخترم ۹ ساله بود که شروع به مصرف مواد کردم… همسرم هم مصرف کننده بود، ولی نه اینکه اون بده دستم… خودم هم زمینشو داشتم و شروع کردم به مصرف»

    از کِی مصرف کننده شدی؟

    «از ۱۰ سال پیش شیشه مصرف کردم، ۲۸ سالم بود… موقع مصرف، دوست داشتم با دوستام برم و بیام… ولی آزادی نداشتم! سر همین آزادی، زندگی خودم رو بهم زدم، توافقی جدا شدیم. شوهرم ۲ هفته منو نگه داشت و کتک می زد که پشیمون شم! ولی من دنبال آزادی بودم. کسی که مصرف کننده می شه ۴ روز قاطی یک سری آدمه، ۴ روز قاطی یک مشت آدمِ دیگه. با یکی آشنا شدم، حتی خونه گرفتیم، ولی شعبه ای بود یعنی «دزد» بود… اون رو هم گرفتنش که الان زندانه… بعد از اون تقریباً یک سال اینور و اونور آواره بودم.»

    الان کجا زندگی می کنی؟

    «از ۲ سال پیش با پسری آشنا شدم که الان با اونو و خانوادش زندگی می کنم…. اون هم مصرف کنندست، ولی الان پاکه… رفیق بودیم، مادرش قبول کرد که پیش پسرش باشم… الانم باهمیم… یه جورایی یه اتاق بهمون دادن با هم زندگی می کنیم… الان هم اون پاکه هم من! ولی دوس پسرم الان بیکاره چون تو تایم پاکیه»

    خرج خودت و دخترت از کجا تامین میشه؟

    «تقریباً ۲ ماهی ست تو منزل خورشید کار می کنم… ماه اول که ۱۱۵ تومن حقوق گرفتم، از جایی هم بیمه نیستم و دوست دارم فقط یه کار آبرو دار و یه سقفِ امن بالا سر داشته باشم که دخترم کنارم باشه… حقوقم الان همین ۱۰۰ و خورده ای هست… تحت پوشش کمیته امداد نیستم، چون اونجا هم شرایط خودش رو داره… به خودم می نازم که در دوران مصرفم کاری نکردم که حق الناس بیفته گردنم و نه از بدنم مایه گذاشتم… تا می شد؛ کار کردم حتی پرستاری هم کردم… ساعتی هم مهمانداری کردم و ۳۰- ۴۰ هزار تومن حقوق می گرفتم، قد مواد مصرفیم در آوردم، ولی تن فروشی نکردم.»

    سمیرا که تا آخر خط تباهی رفته، حالا بزرگ ترین خواسته اش را اینطور عنوان می کند: «بزرگ ترین خواستم و آرزوم اینه که دخترم پیشم باشه… کار آبرومندی هم داشته باشم… چون زندگی با این پول ها نمی چرخد، خیاطی و آرایشگری بلدم… تو خونه ترک کردم… بعد از پاکی مریضی ها کم کم داره سراغمون میاد.. ولی بخاطر نبود پول و بیمه حتی نمی تونیم دکتر بریم… شب تا صبح با درد پا می خوابم.»

    لیلا ارشد مدیر و بنیانگذار موسسه خیریه منزل خورشید راجع به اوضاع این زنانِ آسیب دیده و مشکلاتشان می گوید: «برخی از این زنان به علت پرسشها اقتصادی، فشارهای ناشی از آن، یا به خیالِ داشتن حامی و با توجه به اینکه صاحب فرزند هستند، مجبورند تن فروشی کنند. این زنان نیازمند حمایت های اجتماعی هستند، آیا که حتی هنگامی که پاک می شوند و از اعتیاد بهبودی پیدا می کنند، در معرض آسیب های زیادی قرار می گیرند و مرد ها می توانند آن ها را مورد خشونت قرار دهند. این زنان که بعضی از آنها صاحب فرزند هستند، در اینجا کار می کنند هر چند با حقوق پایین؛ چون بار دیگر به زندگی امیدوار شده است اند.»

    وی به تجربه سال های کاری خود اشاره می کند و می گوید: «در طول سال های فعالیتم تاکنون به زنی برخود نکردم که میل به به تن فروشی داشته باشد، حتی برایشان هیچ جدابیتی هم ندارد و بسیار ناخوشنایند هست؛ ولی در شرایطی قرار می گیرند که جز بدنشان، چیزی ندارند. در حال حاضر زنی که اعتیاد دارد یا حتی ترک کرده هست، شناسنامه ندارد، یارانه نمی گیرد، سهام عدالت ندارد و حتی از دفترچه خدمات درمانی هم برخوردار نیست؛ از جمله سخت ترین کارهای ما گرفتن شناسنامه جهت این زن ها و فرزند هایشان هست. تجربه های زیادی داریم که نتوانسته ایم، شناسنامه بگیریم. بحث الان اثبات نسب است.»

    مدیر موسسه منزل خورشید اضافه می کند: «وقتی زنی در شرایط نامناسبی قرار دارد، بالاجبار با مبلغ اندک رابطه جنسی برقرار می کند و هنگامی که آن زن و مرد نمی دانند که چطور این رابطه محافظت شده است صورت بگیرد، به محض اینکه زن باردار می شود، آن مرد، زن را ترک می کند و می رود و ما دیگر هیچ دسترسی به آن مرد نداریم. این زن در چنین شرایطی هیچ راهی ندارد، فرزند را به دنیا می آورد، بدون شناسنامه! این زنان می گویند هنگامی که مصرف می کردیم، اینقدر درد و زحمت نمی کشیدیم و تا این حد تحقیر اجتماعی نمی شدیم، اگر هم مشکلی پیش می آمد، به قول خودشان دو تا دود می گرفتند و فراموش می کردند.»

    ارشد تاکید می کند: «جامعه باید این زنان را بپذیرد؛ چون تا زمانی که پذیرفته نشوند و توهین و تحقیر شوند، سیکل آسیب پذیری ادامه خواهد یافت. به طور مثال هنگامی که می پرسم، آیا به آنها شناسنامه داده نمی شود، با این پاسخ رو به رو می شوم که اگر پدرِ فرزند آن زن غیرایرانی باشد، چه؟ هویت یابی این زن ها بسیار حائز اهمیت هست. این تناوب آسیب باید بشکند تا هنگامی که که نشکنیم، اوضاع همین هست. آیا غیر از این است که خداوند خواسته تا این فرزند ها به دنیا بیایند؟ آیا ما حق داریم آن ها را محروم کنیم؟ آیا او در آینده تحقیر و توهین نمی شود؟ آیا از اینکه نمی تواند درس بخواند، از ما خشمگین و عصبانی نمی شود؟ آیا فردا روزی ممکن نیست که آسیبی به خود و بقیه بزنند؟ این زن ها باید در جامعه پذیرفته شوند.»

    وی می گوید: «هنوز هیچ جایی جهت یک زن آسیب دیده همراه با کودکش نداریم. ۵-۶ سالی است که این طرح در ذهنم است که با همکاری بهزیستی یک پانسیون جهت زنان آسیب دیده و فرزندانشان ایجاد شود تا در آنجا زندگی کنند، خودشان خرید کنند، آشپزی کنند و خودشان با همکاری همدیگر فرزند هایشان را نگهداری کنند و در این بین مددکار و روانشناس در ماه چندین بار به آنجا مراجعه کند. نشانه این است که این زنان مثل شهروندان عادی فقط زندگی کنند.»

    این گزارش روایتی ست از ۳ زن! روایتی از زندگی شوم و تلخِ زنانی که سال ها مصرف کننده بودند و حالا پاکِ پاکند، از طرفی دیگر صاحب

    گردآوری: گروه خبر سیمرغ
    seemorgh.com/news
    منبع: ilna.ir

    واژه های کلیدی: مواد فروشی | شناسنامه | شناسنامه | خورشید | ازدواج | فرزندان | فرزند | زندگی | خورشید

    اخبار

    آرشیو

    گالری عکس

    آرشیو

    اس ام اس های تازه

    آرشیو

    آهنگ های پیشواز

    آرشیو
  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • خرید کتاب مکانیک زبان اصلی
  • افست کتاب لاتین
  • خرید کتاب خارجی pdf
  • خرید کتاب کاغذی از آمازون
  • هاردکپی کتاب های سرمایه گذاری
  • کتاب های پزشکی مولکولی اورجینال
  • چاپ کتاب آمازون
  • دانلود فایل های زبان اصلی بیماری های مغز و اعصاب
  • کتب خلبانی زبان اصلی
  • جعبه هدیه کتاب