اعتراف می کنم که جدید – اردیبهشت ۹۴

جملات جدید و خنده دار و داستان های واقعی اعترافی با حال – اردیبهشت ۱۳۹۴

بجه ک بودم پسرخالم بهم گف اگه تخم مرغو بزاریم یه جا گرم جوجه میشه
منم تخم مرغ دوزرده رو گذاشتم لای ملافه ک صاحب دوتا جوجه شم فرداش ک رفتم سراغش دیدم خواهرم قبل من زحمتشو کشیده و دوتا زرده تخم مرغ وسط آشپزخونس هیچی دیگه من موندمو مامانم و …..

…

عاقا اعتراف میکنم اون وختا که میرفتم مهدکودک یه پسره بود خیلی منو مسخره و اذیت میکرد.تا اینکه یه روز کودک خبیث درونم شیطنتش فوران کرد یهویی به فکر انتقام افتادم.پسره رو صداش زدم.کلاسمون یه پنجره داشت.بش گفتم تاحالا دست زدی به پنجره ببینی چقدر سرده ( آخه زمستون بود)اینم دست زد منم پنجره رو بستم ۴ تا انگشتش شکست.دیگه همه ازم حساب میبردن. خاطرات یه گودزیلای دهه ۶۰

…

اعتراف میکنم چند سال پیش مثه یه ایل رفتیم خونه عموی مامانم بعد اونم داشت به همه عیدی میداد بدبخت…
بعد به من که رسید دیدم عیدیم با همه فرق داره یکم دقت کردم دیدم ^_^…
۵۰۰۰۰ هزاریه…!!!!!!!!!۰_۰اعتراف میکنم مردونه بهش پس دادم…گفتم اشتباه شد عمو:))
اونم مردونه پس گرفت:(((((((((((((((
من به فکر قلبش بودم ولی اون نه:(

…

من اعتراف میکنم وقتی بچه بودم مگس هایی ک تو خونمون میومدن رو نمیکشتم میگرفتمشون با دست بعد پنجره رو باز میکردم مینداختمشون بیرون تا زندگی کنن…دلم نمیومد بکشمشون:))))))
البته هنوزم اینکارو میکنم 😀
بععله ی همچین آدم با محبت و مهربونی هستم من.:

…

اعتراف میکنم که طنز

…

بیاید اعتراف کنیم هممون وقتی بچه بودیم حداقل یه بار خمیر ریش بابامونو برداشتیم باهاش واسه خودمون ریش گذاشتیم که شبیه بابا نوئل بشیم!!!! ^____^ نه خدایی بیاید اعتراف کنیم!!!

…

اعتراف میکنم که طنز

…

اعتراف میکنم وقتی همه ی تخمه هام تموم میشه و فقط پوستشون تو بشقاب میمونه
شروع میکنم به خوردن پوستاش…
تازه،موقعیم که حوصله تخمه شیکوندن ندارم مشت مشتی با پوست میندازم بالا!
راستی یه چیزی،میدونستین تخمه خوردن یه ارتباط مستقیمی با فوتبال نیگا کردن داره؟!؟
شمام مث منید آیا یا فقط من اینطوریم؟!؟:دی

…

با افتخاااااااااار اعتراف میکنم….تو بچگی…فک میکردم موهام از نوکش رشد میکنه….خب مگه چیه؟ تو عالم بچگی بودم دیگه

…

اعتراف میکنم خنده دار

…

اعتراف میکنم یکی از دغدغه های من اون تیکه های آخر تن ماهیه که میمونه تو قوطی

…

اعتراف میکنم زیر این لحاف های قدیمی تو پذیرایی لم میدم(هفت هشت کیلوئه شوخی نیسا)
خیلی راحت می گ*وزم و هیچکسم نمیفهمه
و زندگی همچنان بی مکث جریان دارهههههههههههههههههههه

…