حافظه، پرونده تخيل و گنجينه عقل، دفتر ثبت وجدان و مخزن انديشه است.(بازيل
خوش آمدید - امروز : یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • A
    خانه » تفریح و سرگرمی » معما و تست هوش » داستان آموزنده «مداد سیاه»

    داستان آموزنده «مداد سیاه»

    داستان آموزنده | داستان | مدرسه | تنبیه | داستان | داستانهای خواندنی (۲)

    داستان آموزنده «مداد سیاه»

    داستان آموزنده «مداد سیاه»

    عبارات مهم : داستان آموزنده – داستان

    داستانهای آموزنده

    داستان آموزنده «مداد سیاه»

    از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه ارزش در مدرسه شنیدم.

    مرد اول می گفت:

    «چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. هنگامی که به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بی مسئولیت و بی حواس هستم. آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به منزل برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم. روز بعد نقشه ام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش می رفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم. ابتدای کار خیلی با وحشت این کار را انجام می دادم ولی کم کم بر ترسم غلبه کردم و از نقشه های زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم می دزدیدم و به خودشان می فروختم. بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفه ای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفه ای شدم!»

    مرد دوم می گفت:
    «دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به ماردم گفتم مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت خوب چه کار کردم بدون مداد؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست. مادرم گفت بعد او با این کار تلاش کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک هست. بعد تو آیا به دیگران نیکی نکنی؟ گفتم چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت دو مداد می خریم، یکی جهت خودت و دیگری جهت کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم مي شود می دهم و بعد از آخر درس بعد می گیرم. خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آن قدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری می گذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم. با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده است بود و هم علاقه ام به مدرسه چند برابر شده است بود. ستاره کلاس شده است بودم به گونه ای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره می شناختند و هر لحظه از من کمک می گرفتند. حالا که بزرگ شده است ام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفته ام و تشکیل خانواده داده ام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.»

    داستان آموزنده | داستان | مدرسه | تنبیه | داستان | داستانهای خواندنی (۲)

    منبع:yekibood.ir

    واژه های کلیدی: داستان آموزنده | داستان | مدرسه | تنبیه | داستان | داستانهای خواندنی (۲)

    اخبار

    آرشیو

    گالری عکس

    آرشیو

    اس ام اس های تازه

    آرشیو

    آهنگ های پیشواز

    آرشیو
  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • هاردکپی کتاب های سرمایه گذاری
  • افست کتاب لاتین
  • جعبه هدیه کتاب
  • کتب چشم پزشکی زبان اصلی
  • کتاب های الکترونیک اورجینال
  • کتاب اورجینال
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک کوانتومی
  • هاردکپی کتاب های سخت افزار
  • کتاب های پزشکی مولکولی اورجینال
  • چاپ کتاب لاتین