هرچه اکنون هستیم محصول افکاری است که سابقاً داشته ایم و حالا داریم.
خوش آمدید - امروز : جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • A
    خانه » تفریح و سرگرمی » پیرمردی در بیمارستان به انتظار پسر سربازش

    پیرمردی در بیمارستان به انتظار پسر سربازش

    بیمارستان | بیمارستان | پیرمرد | پرستار | اکسیژن | یونیفرم | سرباز | پیرمرد

    پیرمردی در بیمارستان به انتظار پسر سربازش

    پیرمردی در بیمارستان به انتظار پسر سربازش

    عبارات مهم : بیمارستان – بیمارستان

    داستانهای آموزنده

    پیرمردی در بیمارستان به انتظار پسر سربازش

    پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت: «آقا پسر شما اینجاست.»

    پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. پیرمرد به مشکل چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد می کشید، جوان یونیفرم پوشی را که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده است بود در دست گرفت و گرمی دوستی را در آن حس کرد.

    پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالی که نور ملایمی به آنها می تابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جمله هایی از علاقه و استقامت برایش می گفت. بعد از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت. آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت می کرد و پیرمرد در حال فوت بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود.

    در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان او را رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید. منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد. هنگامی که پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن، ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید: «این مرد که بود؟»

    بیمارستان | بیمارستان | پیرمرد | پرستار | اکسیژن | یونیفرم | سرباز | پیرمرد

    پرستار با حیرت جواب داد: «پدرتون!»

    سرباز گفت: «نه اون پدر من نیست، من تا به حال او را ندیده بودم.»

    پرستار گفت: «پس آیا هنگامی که من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟»

    سرباز گفت: «می دونم اشتباه شده است بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود و هنگامی که دیدم او آنقدر مریض است که نمی تواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد تصمیم گرفتم بمانم. در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم. پسر ایشان امروز در جنگ کشته شده است و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟»

    پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: «آقای ویلیام گری…»

    دفعه بعد زمانی که کسی به شما نیاز داشت فقط آنجا باشید و بمانید و تنهایش نگذارید. ما انسانهائی نیستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای معنوی باشیم بلکه روح هائی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم.

    پیرمردی در بیمارستان به انتظار پسر سربازش

    منبع:pandamoz.com

    واژه های کلیدی: بیمارستان | بیمارستان | پیرمرد | پرستار | اکسیژن | یونیفرم | سرباز | پیرمرد

    اخبار

    آرشیو

    گالری عکس

    آرشیو

    اس ام اس های تازه

    آرشیو

    آهنگ های پیشواز

    آرشیو
  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • منابع اورجینال پزشکی بالینی
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک
  • هاردکپی کتاب های سخت افزار
  • چاپ کتاب اورجینال
  • دانلود فایل های زبان اصلی ریاضی فیزیک
  • چاپ کتاب آمازون
  • افست کتاب لاتین
  • کتب خلبانی زبان اصلی
  • خرید کتاب های زبان اصلی علم شیمی
  • دانلود فایل های زبان اصلی خودرو